هدایت شده از .
شیطونـهڪنارِ
گوشتزمزمهمیڪنه:
تاجوونےاززندگیـتلذتببر‼️
هرجورڪهمیشهخوشبگذرون
اماتوحواسـتباشه،
نڪنهخوشگذرونیتبه
قیمتِشڪسـتنِدلامامزمانمونباشھ(:
هدایت شده از ..... آیة الضوء ......
دلانه✨
میگن روز قیامت بعضی از مردم؛
از خدا میخوان اونا رو به دنیا
برگردونه تا اعمال بهتری انجام بدن":)
•
•
اما جواب اینه که:
« تو هر روز صبح به زندگی برگردونده میشدی، چه کردی؟!» 💔
+فرصت ها رو نسوزونیم!
🌺@aiealzoe🌺
هدایت شده از ..... آیة الضوء ......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینها سوتی نیست😂
رهبرانقلاب
🌺@aiealzoe🌺
هدایت شده از ..... آیة الضوء ......
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
عرض سلام... 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
ولی این مداحی هیچ وقت برام تکراری نمیشه🥲
AUD-20220714-WA0033.mp3
9.18M
مادرماسمتُخوندتوگوشم؛شالِ مشکیتُگذاشترودوشم!(:♥
ـ ـ ـ ـــــ⊰❀⊱ـــــ ـ ـ ـ
♥️⃟🌿⇜ #مداحی
♥️⃟🌿⇜ #استوری
ـ ـ ـ ـــــ⊰❀⊱ـــــ ـ ـ ـ
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
@hosaunginm313
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
خدا+رو+شکر+می_کنم+(شور).mp3
4.61M
_پرازابرهچشماموفقط،بهونهمیخاد
تابباره...(: 💔🥀
ـ ـ ـ ـــــ⊰❀⊱ـــــ ـ ـ ـ
♥️⃟🌿⇜ #مداحی
♥️⃟🌿⇜ #استوری
ـ ـ ـ ـــــ⊰❀⊱ـــــ ـ ـ ـ
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
@hosaunginm313
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
AUD-20220513-WA0026.mp3
4.15M
دوستداریمچقدراین؛دوستِ
مشتركرو(:♥
ـ ـ ـ ـــــ⊰❀⊱ـــــ ـ ـ ـ
♥️⃟🌿⇜ #مداحی
♥️⃟🌿⇜ #استوری
ـ ـ ـ ـــــ⊰❀⊱ـــــ ـ ـ ـ
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
@hosaunginm313
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
Poyanfar - Dastamo Raha Nakonia (128).mp3
5.11M
دستمو رها نکنیا...
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
Hossein Taheri - Ey Safaye Ghalbe Zaram (128).mp3
10.82M
ای صفای قلب زارم 🥺
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از روزهای التهاب (کانال دوم)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 روز شمار عاشقی 🌸
🌱 #عید_ولایت
💠 سی و پنج روز تاعید غدیرخم 💠#غدیر
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
🌱🌱🌱
پویش
#ندای_غدیر
هدایت شده از 🌷منتظران منجی🌷
به قول آقای ابتهاج :
جوانی ام در این امید پیر شد؛
نیامدی و دیر شد . . !
#امام_زمان
هدایت شده از 🌷منتظران منجی🌷
در عالم ریاضیات، یک عدد هست که باعث تعجب همگان شده!!! عدد ۲۵۲۰ که بر تمام اعداد از ۱ تا ۱۰ قابل تقسیم هست بدون اینکه هیچ اعشاری بیاره.
عدد ۲۵۲۰ را ابتدا به ساکن فکر می کنید که یک عدد طبیعی و ساده است، درصورتیکه اینطور نیست. این عدد حتی نخبگان ریاضی را به تعجب وا داشت. نکته عجیب و غریب این عدد این است که این عدد به تمام اعداد ۱ تا ۱۰ چه زوج و چه فرد قابل تقسیم است.
و وقتی که میگوییم قابل تقسیم است، یعنی بدون اعشار:
۲۵۲۰÷۱=۲۵۲۰
۲۵۲۰÷۲=۱۲۶۰
۲۵۲۰÷۳=۸۴۰
۲۵۲۰÷۴=۶۳۰
۲۵۲۰÷۵=۵۰۴
۲۵۲۰÷۶=۴۲۰
۲۵۲۰÷۷=۳۶۰
۲۵۲۰÷۸=۳۱۵
۲۵۲۰÷۹=۲۸۰
۲۵۲۰÷۱۰=۲۵۲
✖➕➖➗♾
پس از آن که نخبگان ریاضی در فهم آن درماندند به این نتیجه رسیدند که این عدد حاصلضرب 《۷×۳۰×۱۲》 است که با نگاه اول فکر می کنید که اعدادی تصادفی باشند، ولی نکته قابل تامل اینجا بود که این اعداد حاصلضرب روزهای هفته ۷ × روزهای ماه ۳۰ × ماههای سال ۱۲ است..
*معلومه که شب و روز و ماه و سال همانند سایر پدیده های طبیعی بر مبنای محاسبه بسیار بسیار ... دقیق بوجود آمده اند.پس لطفا شب و روزهاتونو به راحتی از دست ندید وقدرشونو بدونید* 🌺🌺
روزگارتان سرشار از سلامتی و آرامش*
دستان پر توان خداوند سایه گستر زندگیتان 🤲
هدایت شده از ..... آیة الضوء ......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم همشون رو فیلتر کردم✌️😌
🌺@aiealzoe🌺
هدایت شده از ..... آیة الضوء ......
29.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبراوناتودانشگاهافسری😝🚶
🆚
رهبرماتودانشگاهافسری😎✌️
🌺@aiealzoe🌺
# شهیدانه🌺
گناهت را نگذار پای جوانی ات
به جوانی شأن بر میخورد ...
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
««ما با حجاب مان جهاد میکنیم»»
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هجدهم اواسط خرداد بود و امتحانات حوریا شروع شده بود. نزد
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_نوزدهم
هر سه به سمت بخش مراقبت های ویژه رفتند. نگرانی و سردرگمی از سر و رویشان می بارید. حسام اجازه خواست خودش با حاج رسول حرف بزند. به داخل بخش رفت. حال حاج رسول چندان تعریفی نداشت اما به واسطه ی آن دستگاهها بهتر از وضعیت خانه اش بود که با هول و هراس او را به بیمارستان رساندند. حسام دست حاج رسول را گرفت و گفت:
_ خوب راه دلبری رو یاد گرفتین ها... دارن از حال میرن بنده خداها...
و به شیشه ای که حاج خانم و حوریا نظاره گرشان بودند اشاره کرد. حاج رسول سرش را چرخاند و با چشمانی که می خندید به سختی دستش را بالا آورد. حوریا و حاج خانم اشکشان درآمده بود. حسام شمرده شمرده ماجرا را برای حاج رسول تعریف کرد و گفت که از دکتر خواسته برگه ی معارفه را برای شیراز بنویسد و به حاج رسول گفت:
_ خودم همراهتون میام.
حاج رسول از حسام خواست حاج خانم را ببیند. حسام بیرون رفت و حاج خانم را پیش حاج رسول فرستاد. بحث و ملاقاتشان کمی طول کشید و این حوریا را بی قرار می کرد. حسام به نرمی دست حوریا را گرفت و گفت:
_ نگران نباش زندگیم. تا جایی که از دستم بر بیاد برای سلامتی پدرت کم نمیذارم. علاوه بر اینکه حاج رسول الان پدر خانوممه، من به این مرد مدیونم. هر کاری بتونم براش انجام میدم. حالا اشکاتو پاک کن. دل پدرت رو نلرزون با این گریه ها و بی طاقتیت. اون الان روحیه لازم داره.
حاج خانم بیرون آمد و گفت:
_ رسول رضایت داد. فقط تاکید کرده حوریا به امتحاناش لطمه ای نخوره.
حوریا که تا آن زمان انگار در سکوتی محض فرو رفته بود به یکباره از جایش پرید و گفت:
_ امتحان چه معنی داره وقتی اوضاع پدرم اینجوریه. یه ترمم مشروط بشم چیزی نمیشه. اصلا مرخصی میگیرم.
حسام میان صحبت حوریا آمد و گفت:
_ به حاج رسول اطمینان میدم حوریا امتحاناشو خوب میگذرونه. من خودم با حاجی میرم. شما و حوریا بمونید. خیالتون راحت باشه.
حوریا اعتراض می کرد و میگفت که یک دقیقه هم دوام نمی آورد و امتحان مهم نیست در برابر این شرایط و حسام اصرار داشت به آرام کردن حوریا و همراهی مردانه اش با حاج رسول که حاج خانم با حرفی که زد هر دوی آنها را به سکوت واداشت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_نوزدهم هر سه به سمت بخش مراقبت های ویژه رفتند. نگرانی و
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_بیستم
حاج خانم رو به هر دوی آنها گفت:
_ خودم با رسول میرم. نه من طاقت دارم که بمونم و نه رسول طاقت دوریمو داره. اصلا الان خودش گفت که حوریا پیش حسام بمونه و من همراهش برم. انگار به همدلی من احتیاج داره و نمیخواد تنهاش بذارم. یه بار دیگه وقتی حوریا بچه بود بیمارستان شیراز رفتیم. خودش خوابگاه و پانسیون داره. نمیخواد نگران چیزی باشید.
و رو به حوریا گفت:
_ ترمای آخرته. خوب امتحاناتو پاس میکنی که پدرتو اذیت نکنی با عذاب وجدانش.
و رو به حسام گفت:
_ خدا رو شکر که هستی و با خیال راحت حوریامو دستت میسپرم. مراقبش باش.
انگار همه چیز داشت جدی می شد. تصمیم خودشان را گرفته بودند و اصرارهای حسام به اینکه حضور یک مرد واجب است و جلز و ولز حوریا که اصلا ترک تحصیل میکنم امتحان چه معنی دارد توی این شرایط، کار ساز نشد و حاج خانم و حاج رسول به همراه معرفی نامه و آمبولانسی مجهز راهی شیراز شدند.
آمبولانس از جلوی چشم حسام و حوریا دور شد و با اشک های حوریا بدرقه شدند. حسام حسی دوگانه داشت. عذاب وجدان و استرسی که آنها را همراهی نکرده بود و شور و شعفی که قرار بود چند روز را کاملا با حوریا بگذراند. نگرانی برای حال حاج رسول بر این شور و شعف می چربید و اشک و بی قراری حوریا هم مزید بر علت شده بود و می دانست با روحیه ای که حوریا دارد نمی تواند روزگار عاشقانه ای را با او سپری کند. هر چند، همینکه قرار بود شبانه روز در کنارش باشد او را مسرور می کرد. به سمت حوریا چرخید و آرام و با تردید بازویش را حصار شانه های حوریا کرد. انگار او هم به این حمایت و آغوش شرمگین احتیاج داشت که سرش را به بازوی حسام تکیه داد و صورتش را میان چادرش پنهان کرد و از دوری پدر و مادرش مثل ابر بهار می بارید. با هم راهی خانه شدند. حوریا شرم حضور داشت که با حسام تنها سپری کند و با او به خانه برود و از طرفی دل بی قرار و پردردش مثل یک گنجشک خیس و باران خورده بال بال می زد از نگرانی. کلید را به در حیاط انداخت و در را برای حسام باز کرد که ماشینش را به داخل حیاط بیاورد. با دیدن ماشین حاج رسول آه از نهاد حوریا بلند شد و رو به حسام گفت:
_ اگه این حوض وسط حیاط نبود دوتا ماشین جا می شد. حالا چیکار کنیم؟
حسام با تردید از حضور محمدرضا در این کوچه گفت:
_ اشکالی نداره. میرم میزنمش تو پارکینگ خودم.
حوریا گفت:
_ چطوره ماشین بابا رو ببرید اونجا. اینجوری...
شرمگین سرش را پایین انداخت و گفت:
_ شما که اینجایید دیگه نمی خواد مدام این کوچه به اون کوچه برید بخاطر ماشینتون.
حسام شیطنت بار خندید و گفت:
_ مرسی که به فکرمی. برو سوییچ ماشین باباتو بیار. همینکارو میکنم.
حسام ماشین خودش را داخل حیاط گذاشت و با ماشین حاج رسول به آپارتمانش رفت. حرف حوریا یعنی صدور اجازه برای سپری کردن اوقات با او. لازم بود به آپارتمانش برود لوازم شخصی و لباس راحتی و چند سری لباس برای بیرون رفتن باخودش بیاورد. سر از پا نمی شناخت و مطمئن بود با حضورش این مدت می تواند حسابی یخ حوریا را آب کند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal