eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
823 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
43 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
-خوشبختےیعنی:💔 +توڪشورت‌امام‌رضا'؏'داری:) غریبےویہ‌آشنادارے...🙂 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
″بِســــمِ‌أَلْلّہِ‌أَلْرَّحْمَڹِ‌أَلْرَّحِيـــمْ☘️ فدایت‌شوم‌یاقمربنی‌هاشم:)-! •🇮🇷 ⁩⁩⃟♥️•← 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
دختر خانومِ گلی که الگوت حضرت زهراست حواست باشه درگیرِ اسلامِ آمریکایی ای که بخش عمده ای ازش توسطِ حجاب استایل ها راه افتاده نشی :))) حجاب با این چادرهای رنگی و پر از منجوق و... کاامل نیست!!!🤨 پوشیدنِ همچین چادرهایی تبرج داره ، خودنمایی میکنه ، جلب توجه میکنه !☹️ اصلا از خودتون بپرسید خدایی همچین حجابی موردِ پسنده مادرمون زهراست؟؟؟🙃 بعضیا هم میگن خب چادریا باید مرتب و شیک باشن بقیه به حجاب علاقه مند شن 😄 ولی غافل از اینکه مرتب بودن و شیک‌پوشی در سادگیه! :) سادگی منافاتی با مرتب و شیک پوش بودن نداره!👌 اگه میخواین حجاب رو ترویج بدید باید حجابِ اصیلِ اسلامی رو ترویج بدید. الکی نبود شهید احمد محمد مشلب می گفتن: اکنون بیشترِ دخترها حجابشون واقعی نیست💔 چقدر حیفه با پیرویِ غلط از الگوهای نامناسب یهو به خودتون بیاید ببینید درگیرِ جلبِ توجه کردن شدید خواسته و ناخواسته ولی اینو بدونید انسانی که بیوفته توی این راه کم کم‌ چادرشم کنار میذاره برای جلبِ توجهِ بیشتر و بیشتر...💔 ⚡️ 🆔@BarayeAgaahi
صدا ۰۵۷-۱.m4a
7.71M
😍 🔬طبق پژوهش ها زن بی حجاب از زنی که پوشش نداره اثرش بدتره! واقعا دوس داری بخاطره تو کلی ادم به گناه بیوفتن؟؟😕 اون هرگناهی کنه براتوهم ثبت میشه... بی حجابی یه گناهیه که هییییچی به خوده طرف نمیرسه😑 👤استاد رائفی پور•. 👍 😎خودسازی❣+دینداریِ‌لذت‌بخش ➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
🌱 ,𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
مود دخترا ۹۰ درصد مواقع:🙂😂 😂🤣 ,𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🌱 ,𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
پرکاربردترین دروغ پشت تلفن: اونم سلام میرسونه😂😂😂 🌱 ,𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
این عروسک بزرگا هستن جلوی رستوران ها وایمیستن یه بار اومدم با اونا عکس بگیرم بهم گفت سیگار داری گفتم نه به خدا بابام یهو از لباس عروسک اومد بیرون گفت امروز نشد ولی یه روز دیگه مچتو میگیرم😐😂😂 😂🤣 ,𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
به خانمم گفتم: با این لباس سفید چقدر شبیه فرشته شدی😛😍 گفت: فرشته کیه؟ خائن، نامرد، میدونستم زیر سرت بلند شده ... الان یک هفته است دارم التماس میکنم برگرده میگه نه ، برو با همون فرشته جونت زندگی کن😐😂😂😂😂 🤣😂 ,𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
نمادهای شیطان پرستی در کیبوردِ موبایل های همراه تان ↓ 🤘 نماد عمومی شیطان پرستان 🖕 نماد ضد فرهنگی 👁 نماد یک چشم شیطان پرستی 👩‍👩‍👦👩‍👩‍👧👩‍👩‍👧‍👦👩‍👩‍👧‍👧👩‍👩‍👦‍👦 هم جنس گرایی زنان 👨‍👨‍👦👨‍👨‍👧👨‍👨‍👧‍👦👨‍👨‍👦‍👦👨‍👨‍👧‍👧 هم جنس گرایی مردان ☯♋ نمونه ای از اعداد 6 و9 ♍ کلمه "الله" که وارونه یا سرچپه شده ♉➰♈ نمایی متشابه به بز شیطان پرستی ☣ 3 بز ➿2 بز ✝☦ ☮صلیب 🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی؛ 🎄علامت کریسمس 👐 🙌 برعکس کردن حالت قنوت مسلمانان؛ (به انگشتان شصت خود هنگام قنوت توجه کنید) 🗽 مجسمه آزادی 🕍 عبادتگاه صهیونیسم 🕎 آرم سازمان موساد صهیونیسم 🔯✡نشان صهیونیسم 🏳‍🌈🌈 نماد همنجنس بازی و همنجنس باز ها 🕍معبد شیطان ♏️♍️♌️♋️♉️ نماد های دیگر شیطان 🔱 نماد سلاح شیطان یا همان سر نیزه شیطان 👹👿👺 صورتک شیطان 🙌 توهین به قنوت مسلمین 👁چشم شیطان سعی شود از این علامت و نشانه ها استفاده نشود.. مسلمانان بیدار باشید ... ببینید دشمن چقدر فعال است!!! نشر این پیام صدقه جاریه است... متاسفانه بیشترین استفاده روزمره که حتی بین مذهبی ها مشاهده میشه علامت🙏 است
کدوم ماه بدنیا اومدی؟ فروردین: ۳ صلوات🌸 اردیبهشت: ۵ صلوات🌺 خرداد: ۷ صلوات🌼 تیر: ۲ صلوات🌸 مرداد: ۴ صلوات🌺 شهریور: ۱ صلوات🌼 مهر: ۶ صلوات🌸 آبان: ۸ صلوات🌺 آذر: ۱ آیةالکرسی🌼 دی: ۳ صلوات🌸 بهمن: ۵ صلوات🌺 اسفند: ۴ صلوات🌼 ثوابش بره به: امام زمان(عج) و مادرش حضرت نرگس(س) و پدرش امام حسن(ع)💐 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از 🕊️چآدُرْ مِشْکْی🕊️
و‌به‌تمام‌دشمنان‌جمهوری‌اسلامی‌ایران بگویید‌شیعه‌مرتضی‌علی‌ترسو‌نیست..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از برای آگاهی!🇮🇷🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلی در میان خار ها ‌ کودکان مسلمان ساکن آمریکا به تشویق مادران‌شان پرچم همجنس‌گرایان را لگد مال می کنند. ‌ این یعنی ارزشِ باور واعتقادِ قلبی ... 🆔@BarayeAgaahi
😉 وقتی به بالای قله برسی شاید همه‌ی دنیا تو را نبینند ولی تو همه‌ی دنیا را می‌بینی گاهی زندگی یعنی سختکوشی برای رویایی که کسی جز شما قادر به دیدنش نیست. ❄️🦋 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🔴 پل شگفت انگیز ولوومیر شاهکار مهندسان هلندی 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_وششم حسام کلید زاپاس را به من داده بود. وارد آپارت
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . نیم ساعتی به آمدن حسام مانده بود. حوریا که همه ی کارهایش را انجام داده بود و خودش هم حاضر و آماده بود، هم هیجان زده بود هم خجالتی. اولین بار بود که اینطور لباس می پوشید و قرار بود دل حسام را برای چندمین بار بلرزاند. خستگی امانش را بریده بود. روی مبل دراز کشید و با احتیاط موهای ریسه بسته و دامن کوتاهِ پیراهنش را مرتب کرد که چروک نشود و زیبایی اش به هم نریزد. چشمش گرم شد و ناخودآگاه خوابش برد. ( حسام می گوید ) پنجشنبه ی خسته کننده ای بود. دیدن حوریا مرا بد عادت کرده بود و از همان لحظه که غیر مستقیم به من گفت به منزلشان نروم، کل انرژی ام فرو ریخت و خستگی ام صد چندان شد. کاش حداقل می گفت با هم بیرون برویم که من هم بتوانم کمی او را ببینم و از دلتنگی ام خلاص شوم اما انگار او از من خسته تر بود. کلید را به در انداختم و وقتی وارد شدم فکر کردم از خستگی، متوهم شده ام. چند بار چشمم را باز و بسته کردم و روی چهره ی غرق در خواب حوریا دقیق شدم. خودش بود. با این پیراهن حریر عروسکی و چهره ی آرایش شده و موهایی که از مبل فرو ریخته شده و شکوفه های سفید از آن آویزان بود. با تردید وارد شدم و فکر کردم شاید مادرش هم باشد. خانه را مرتب کرده بود و بوی غذا توی خانه پیچیده بود اما روی گاز چیزی نبود. در یخچال را باز کردم و با بوی مست کننده ی الویه ای مواجه شدم که به صورت یک قلب زیبا قالب زده شده بود. دوباره سراغ حوریا رفتم. خواب عمیقی روحش را برده و جسمش را اینطور مجذوب کننده روی مبل جا گذاشته بود. چه کرده ای دختر... لبخندم هر لحظه بیشتر کش می آمد. روی لب هایش به آرامی بوسه ای زدم و به سمت اتاق رفتم که لباسم را عوض کنم. حالا که حوریا به خودش رسیده بود، باید من هم زیبا می پوشیدم. ست زرشکی رنگی پوشیدم و رو انداز نازکی از کمد برداشتم که روی حوریا بکشم. جلوی باد کولر با این لباس برهنه، سرما نخورد. همین که رو انداز را رویش کشیدم تکانی خورد و چشم باز کرد و عین برق گرفته ها توی مبل نشست. عاشق این حالت گیجی بعد از بیدار شدنش بودم. عین دختر بچه ها خواستنی میشد. تحمل نیاوردم و با خنده کنارش نشستم و او را به آغوشم کشیدم. _ دورت بگردم من... _ ببخشید. نمی دونم کی خوابم برد. اَه... خواستم غافلگیرت کنم. بینی اش را کشیدم و گفتم: _ غافلگیر شدم... خیلی هم زیاد. قربونت برم من فرشته کوچولو. چه قدر خوشگل شدی با این تیپ و قیافه... صورتش گل انداخت و سکوت کرد. بعد دقیق به من نگاه کرد و با اشاره به لب هایم خنده ی خاصی کرد و گفت: _ ای متجاوز... منظورش را نفهمیدم. دستم را کشید و مرا جلوی آینه ی میزتوالت اتاق خواب برد. رد رژ لب آلبالوییِ حوریا روی لب های مردانه ام افتاده بود. هر دو می خندیدیم و کسی دوست نداشت به این خنده پایان بدهد. _ انتظار داشتی بتونم خودمو کنترل کنم؟! _ انتظار داشتم این بوسه رو برای اولین بار با هم تجربه ش کنیم. شیطنت آمیز سرم را جلو بردم و گفتم: _ الانم دیر نشده... آرام و خجالتی از کنارم گذشت و گفت: _ بیا توی آشپزخونه که دارم از گرسنگی پس میفتم. توی چارچوب در شکارش کردم و تا به خواسته ام نرسیدم رضایت ندادم. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_وهفتم نیم ساعتی به آمدن حسام مانده بود. حوریا که ه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . _ میشه نری؟ حوریا گردن کج کرد و نگاهی خندان به حسام انداخت. _ فقط ده روز دیگه تحمل کن حسامم. حسام از یادآوری ده روز آینده بی قرارتر شد. دوست داشت حوریا را غرق بوسه کند که پیشنهاد داد عقد و عروسی را باهم برگزار کنند و زود سر زندگیشان بروند. دیگر تحمل این دوری و محدودیت را نداشت و دوست داشت حوریا را تمام وقت برای خودش داشته باشد. _ تو دیگه زحمت نکش خودم میرم. خیلی نگرانی، از بالکن نگاهم کن که برم خونه. حسام اخمی ساختگی به حوریا کرد و گفت: _ دیگه چی؟ فحشم میدی؟ _ خب فقط یه کوچه س! _ تو بگو از این طبقه به طبقه ی پایین. میدونی ساعت چنده؟ حوریا نگاهی به ساعت دیواری انداخت که یک ربع به دو بامداد را نشان می داد. لبش را به دندان گزید و گفت: _ خیلی دیر شد. نمی دونم چرا مامانم زنگ نزد بگه برگردم. حسام خندید و گفت: _ به خدا که برگشتنت بی فایده ست. الان توی خواب عمیقن اصلا نمی دونن برگشتی یا نه... حوریا گفت: _ نمی خوام بی اعتماد بشن. فقط ده روز دیگه. و حسام با بوسه ی کوتاهی غافلگیرش کرد و هر دو از آپارتمان بیرون رفتند. محله غرق سکوت و خواب بود. حوریا که به داخل رفت، حسام هم به آپارتماپش بازگشت. حوریا که لباسش را عوض کرده بود، پیراهن عروسکی طرح آلبالویی را توی حمام آویزان کرده بود که سر فرصت آن را بشوید و دوباره به کمد لباسها برگرداند. خواب از سر حسام پریده بود. دلش بی قرار حوریا بود. این چه عطشی بود که هر چه او را می دید بیشتر او را می خواست و هر چه بیشتر به او می رسید و غرقش میشد بیشتر او را تمنا می کرد. حسام دوست داشت هرگز از تب و تاب حوریا نیفتد و زندگی اش در آینده یکنواخت نشود. این بی قراری را دوست داشت و می دانست تا به وصالِ کاملِ حوریا نرسد، عطش خواستنش سرد نمی شود و حسام دوست داشت تا روزی که زنده است در این عطش بسوزد و هر لحظه بی قرار تر از قبل باشد و عاشق تر از پیش. صندل های حوریا که کنار مبل جا مانده بود را توی جاکفشی گذاشت و رفت پیراهن را از حمام آورد و عطر تن حوریا را با تمام وجودش بویید. ذهنش همین چند ساعت گذشته را کاوید. دست به عصا بودنِ حوریا یک حسن داشت آن هم هر بار یک وجهه را عیان می کرد و در دسترس قرار می داد و این باعث می شد که همیشه یک چیزی برای تازگی و چشیدن لذت اولین ها، وجود داشته باشد. خودش را روی تخت انداخت و پیراهن را به آغوش کشید. شاید عطر تن حوریا خواب و آرامش ربوده شده را به او بر می گرداند. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_وهشتم _ میشه نری؟ حوریا گردن کج کرد و نگاهی خندان
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . تیم فیلمبرداری که انتخاب کرده بودند، همگی خانم بودند. این باعث می شد حوریا خجالت را کنار بگذارد و راحت، با هر پوششی و با هر ژستی موافقت کند و ثبت خاطره انگیزترین روزهای زندگی شان بدون دغدغه ی محدودیت ها باشد. به کوه های خارج از شهر رفته بودند که فیلم های مختص کلیپ فرمالیته را بگیرند. به خواسته ی حسام همان پیراهن حریر سفید آلبالویی و همان مدل آرایش مو با ریسه های شکوفه ای را انجام داد. حسام می گفت از این به بعد عاشق آلبالو و هر چه مربا و شربت و کمپوت و غذای محصولات آلبالوییست. با هزار شوخی و خنده کارها را انجام دادند و عکس و فیلم تهیه شد و برای آنها روزی فراموش ناشدنی رقم خورد. به آپارتمان بازگشتند و حوریا یک راست به حمام رفت. چیزی به وقت کلاسش نمانده بود. باید زود موهایش را خشک می کرد و به مرکز مروارید می رفت. حسام موهایش را سشوار کشید و خودش حوریا را به مرکز رساند. نیم ساعت دیر کرده بود و از بدقولی اش خجالت زده بود. بعد از توضیح شرایطش برای خانم هاشمی، همراه خانم عزتی به کلاس رفت. انگار بچه ها هم از این انتظار کلافه بودند که چهره های منتظرشان دمق و بی حوصله به نظر می رسید. _ سلام سلام... ببخشید می دونم دیر کردم. نمی خواستم اینجوری بشه. بهار گفت: _ مثلا نبخشیم چیکار می کنی؟ حوریا گفت: _ خب من خلف وعده کردم و این حق الناسه که منتظرتون گذاشتم. باید از دلتون در بیارم. چند نفرشان گفتند اشکالی ندارد و بقیه سکوت کردند. بهار گفت: _ خب از دلمون دربیار. حوریا گفت: _ چیکار کنم که دلتون راضی بشه؟ بهار نیشخندی زد و گفت: _ بیا وسط کلاس قر بده چند نفر خندیدند و بقیه بدون واکنشی به حوریا و خانم عزتی نگاه می کردند که عصبانی بود. حوریا چشمش را بست و نفسی کشید. _ اینکه مقدور نیست. قر دادن هم بمونه برای عروسی و جشن و مهمونی. هرچند فلسفه حرام بودن اونم جداست. خندید و گفت: _ یه چیز دیگه بگید. بهار گفت: _ دعوتمون کن عروسیت. مگه نگفتی نتُرشیدی و داری عروس میشی؟ ثابتش کن. حوریا با دلسوزی به چهره ی پر کینه ی بهار نگاه کرد و گفت: _ خب من دعوتتون هم بکنم شما که نمی تونید بیاید. بهار گردنش را به دوطرف پیچاند و صدای ترق و تروق آن بلند شد. _ اون دیگه به خودمون مربوطه. تو اگه راست میگی دعوتمون کن از دلمون در بیاد. حوریا سکوت کرد و بعد از مدتی گفت: _ بریم سر مبحث بعدی مون. انگار بهار هم کوتاه آمده بود و از اینکه حوریا نمی توانست خواسته اش را برآورده کند، لبخندی پیروزمندانه به لبش نشاند. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_ونهم تیم فیلمبرداری که انتخاب کرده بودند، همگی خان
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حوریا گفت: _ بعضی از خانوما میگن حجاب یه مسأله ی شخصیه و به خودمون ربط داره. پس چطوریه که میگن بی حجابی به بنیاد زندگی دیگران لطمه می زنه؟ بذارید اول تکلیف اینکه حجاب یه مسأله ی شخصیه یا جنبه ی عمومی داره رو روشن کنیم. خب... ممکنه یه خانومی بگه بدنم، صورتم، لباسم، لوازم آرایشم مال خودمه و دوست دارم ازشون به بهترین نحو استفاده کنم. بذارید یه مثال کوچیک بزنم. یکی از قوانین راهنمایی رانندگی ایستادن پشت چراغ قرمزه، درسته؟! از طرفی هم درسته که ماشین شخصی خودمونه اما ما با رعایت این قوانین و محدودیتش در واقع داریم به همنوع خودمون یعنی ماشینای دیگه احترام میذاریم. ما آدما همونطور که به قوانین راهنمایی رانندگی احترام میذاریم باید به قوانین انسانیت هم که خیلی مهمتره احترام بذاریم. در واقع با این کار، هم به قانونگذار که خداست احترام گذاشتیم هم به همنوع خودمون که خانوما هستن. پس مشخصه که پوشش خانوما توی جامعه یه مسأله شخصی نیست. وقتی خانومی بدون حجاب توی جامعه دیده میشه دیگه قداست خانواده به خطر میفته چون تماشاگر یه زن بی حجاب خانوما نیستن، بلکه آقایونی هستن که بعضیاشونم مجردن. اینجا دوتا اتفاق میفته. اگه بیننده ی یه زن بد حجاب مرد مجردی باشه که عامل بازدارنده ای به اسم تقوا نداشته باشه، فکر ازدواج رو از سرش بیرون میکنه چون خیلی راحت میتونه بدون قبول مسئولیت و تعهد ازدواج، به لذت های نامشروع خودش دست پیدا کنه و اگه بیننده ی زن بد حجاب مرد متأهلی باشه چی؟ بازم تحت تأثیر قرار میگیره چون مرد فطرتش تنوع طلبه. توی این شرایط زن و مرد مدام در حال مقایسه کردن و مقایسه شدنن. مقایسه ی چیزی که دارن با چیزی که دارن میبینن و ندارنش. تصور کنید زنی که چندین سال کنار شوهرش زندگی کرده و با مشکلات زندگی جنگیده، توی غم و شادیش هم شریک بوده. طبیعیه که بعد از گذشت سالها کم کم طراوت و زیبایی چهره شو از دست میده. توی همچین شرایطی که سخت محتاج عشق و وفاداری همسرشه ، یه دفعه زن جوان تری از راه میرسه و توی کوچه و بازار و اداره، با پوشش نامناسبش به همسر اون خانوم فرصت مقایسه میده و این مقدمه ای میشه برای به باد رفتن امید زنی که تموم جوانی خودشو پای اون مرد گذاشته. علاوه بر این مقایسه ها و بالاتر از اون، ممکنه وقتی یه مرد متأهل، زن بد حجابی رو میبینه بهش علاقه مند بشه. از طرف دیگه علاقه ی این مرد نسبت به زن شرعی و قانونی خودش روز به روز کمتر و کمتر میشه و حدس می زنید آخرش به کجا میرسه؟! حالا به نظرتون، خانومای بدحجاب جدای از ضرر به خودشون، به دیگران هم ضرر نمیزنن؟! به نظرتون حجاب داشتن خانوما احترام به همنوعشون نیست؟! [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal