eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
804 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
تا‌سف‌آور‌است...💔 ڪار‌انسانۍ‌ڪه،براے‌سبڪ‌ڪردن‌ بدنش‌دوساعت‌برروۍ‌تردمیݪ‌مۍ‌دود اما🧐 براے‌سبڪ‌ڪردن‌بار‌گناهانش‌دو‌دقیقه‌در برابر‌پروردگار‌نمۍ‌ایستد‌‌😕 ‌‌ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
همیشہ‌میگفت‌ڪھ: زیباترین‌شھادت‌رامیخواهم یڪ‌بارپرسیدم: شھادت‌خودش‌زیباست؛ زیباترین‌شھادت‌چگونہ‌است؟! درجواب‌گفت: زیباترین‌شھادت‌این‌است‌ڪھ جنـازھ‌اےهم‌ازانسـان‌ باقۍنمـاند((:✋🏼💔 -شھیدابراهیم‌هادے ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش یه کودک‌چندماهه به دعای فرج😍 🤲🏻 کاشکی به اندازه‌این‌کودک‌درخواندن‌دعای‌فرج ذوق‌داشتیم:) ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------↫💚
با خودم گفتم: از فردا گناه رو میزارم کنار بهم گفت: اگه فردا نباشی چی؟! 🧠 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
-بہ‌چی‌دل‌بستۍ؟ ها‌ . . . یھ‌روزے‌همه‌میمیرن  بہ‌هیچۍدل‌نبند‌چون‌موقع‌دل‌ڪندن‌ سخت‌میشہ‌برات( :💔🗞-! حتی‌یہ‌خودڪارنبـاید‌بھش‌دل‌ببندے    ‌وقتۍمیگی‌من‌هیچ‌‌من‌هیچـم‌ یعنۍا‌زخودم‌هیچی‌ندارم‌ . .  حتۍ خودمم‌مال‌خودم‌نیستم حواست‌باشہ‌یه‌وقت‌یادمون‌نرھ . .🙂☝️🏿'! ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
میگن‌وَسط‌ِیک‌عملیـات یهودیدن‌حـٰاج‌قاسم‌دارن‌میِرن...! گفتن:حـٰاجی‌کـٌجامیری؟! مـاموریت‌داریمـ حـٰاج‌قاسم‌فـَرمٌودن: ماموریتی‌مهم‌تراَزنمـازنداریم..! _حواست‌باشه.✋🏻 پیروحاج‌قاسم‌بودن‌به‌ا‌ین‌نیست‌که‌هرشب‌ساعت 1:‌20میزنی‌سـاعت‌بـه‌وقت‌ِحـٰاج‌قـاسِـم ❗️ ببین‌حـٰاجی‌چیکـارکردڪـه‌حـاج‌قاسم‌شد! ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
ما سینه‌ زدیم‌، بیصدا‌ باریدند! ما‌ مدعیان‌ صف‌ اول‌ بودیم...!🌿 از‌ آخر‌ مجلس‌ شهدا‌ را چیدند :)🕊 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
اگــرڪسۍصدآۍرهبرخودرآنشنود... بہ‌طوریقین‌صدآۍامآم‌زمآن(؏ـج) خودرآهم‌نمۍشنود...💔 وامروزخط‌قرمزبآید توجہ‌ِتمآم‌واطآعت‌ازولۍخود، رهبرۍنظآم‌بآشد🌱 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
میدونی که چی میگه😉 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
مقدمه‌خوب‌شدن؛ سپردن‌دل‌به‌دستِ‌خوبان‌اسٺ‌ و‌چه‌خوبے‌بهتࢪاز"شهید"🤎:))) ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🕊 ❤️‍ بی‌اذن‌تــو هـرگـزعددےصدنشود... برهرڪہ‌نظرڪنی‌دگربدنشود زهــرا!تودعـاڪن ڪہ‌بیایدمھدی زیراتواگردعـاڪنی،ردنشود.. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
میگفت: اگرانسان‌سرش‌رابه‌سمت‌آسمان‌بالابیاورد وڪارهایش‌رافقط‌برای‌رضای‌خداانجام‌ دهدمطمںٔن‌باش‌زندگیش‌عوض‌می‌شود وتازه‌معنی‌زندگی‌ڪردن‌رامی‌فھمد♥'!:) 🕊 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎- !'_مافرزندان‌مدرسه‌ای‌هستیم که‌درآنجایادگرفتیم... آزادزندگی‌کنیم‌ماامنیت‌را‌ازدشمن‌ التماس‌وگدایی‌نمی‌کنیم:) -شهیدجهادمغنیه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
✍استــاد فــاطمـی نيــا: مشـڪل ڪارهاي ما از ڪجـاست. مشکل اکثر ما از ناحیه‌ زبان است! وقتی ‌در خانه، سر ِیک ‌موضوع‌ ساده، دل فرزند،پدر و مادر يا همسرت را می‌شکنـی و با او تندی می‌ڪنی، آیا متوجـہ هستی که خودت را از برکات ‌الهـی محــروم می‌ڪنی؟! جِرمُهُ ُصغیر ،جُرمُهُ ُکبیر وزنش کم و گناهش بزرگ است♨️ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
یڪبار کـھ با ابراهیـم صحبـت مےکردم گفــت : وقتـے براۍ ورزش یـا مسـٰابقات کشتـے مےرفتم همیشـھ با وضو بودم :)🌹 همیشـھ هم قبـل از مسـٰابقات دو رکعـت نماز مۍخوندم . . پرسیـدم چـھ نمازۍ ؟! گفت دو رکعـت نمـٰاز مستحبے مےخوندم و از خـدا مےخواستم کـھ یہ وقت تو مسـٰابقات حـٰال کسے رو نگیرم🍃 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
پدرم می‌گوید: کتاب! و مادرم می‌گوید: دعا! و من خوب می‌دانم که زیباترین تعریف خدا را فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید...:") ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھد #رمان_ضحی #قسمت_صدوهفتادوهشت   روی صندلی خالی روبه روی من و کنار ژانت نشست:
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] با صدای اذان از خواب بیدار شدم و برای گرفتن وضو راهی سرویس شدم دیشب اونقدر دیر به خونه رسیدم که چراغها خاموش بود و اهل خانه غرق خواب و من ناچار شدم برای شنیدن تجربه اولین روز کاری ژانت با حجاب تا این لحظه صبر کنم وقتی برگشتم ژانت با صورت خیس و پف کرده روی مبل انتظارم رو میکشید: اومدی؟ من توی سینک ظرفشویی وضو گرفتم اینکار ایرادی که نداره؟ _سلام صبحت بخیر نه عزیزم چه اشکالی احساس کردم حالش کمی گرفته ست پرسش و پاسخ رو به بعد از نماز موکول کردم و خیلی سریع مشغول خواندن شدیم نماز که تموم شد گفتم: قبول باشه لبخندی زد: ممنون راستی این جور مواقع چی جواب میدن؟ تشکر میکنن؟ _نه. میگن قبول حق _آها قبول حق _خب... بگو ببینم چه خبر از کارت؟ دیروز چطور بود؟ نفس عمیقی کشید که حاکی از حرفهای مونده روی دلش بود: دیروز... اولش که همکارا از دیدنم تعجب کردن فکر کردن یه چالش یا چیزی شبیه اونه وقتی گفتم مسلمان شدم و شکلاتی که خریده بودم رو تعارف کردم؛ اولش با شوخی و خنده و مسخره بازی شکلات رو خوردن فکر کردن سرکارشون گذاشتم ولی وقتی فهمیدن قضیه جدیه؛ بعضیا مسخره کردن و بعضیا ناراحت شدن حتی یکیشون باهام دعوا کرد! ضحی واقعا دلم میخواست گریه کنم ولی خیلی خودمو کنترل کردم به خدا فکر کردم با خودم گفتم حتما اون منو میبینه و به قول تو عوض همه این سختیا بیشتر دوستم داره و بیشتر بهم نزدیک میشه چیزی نگفتم جوابشون رو ندادم رفتم دنبال ماموریتی که روی میزم بود ولی وقتی برگشتم همونی که باهاش دعوام شد گزارشم رو به رئیس شرکت داده بود احضارم کرد و توضیح خواست منم گفتم مسلمان شدم ولی توبیخم کرد! گفت دین شما به من ربطی نداره ولی کار شوخی بردار نیست گفت ظاهر شما روابط ما رو با شرکت های طرف قراردادمون دچار تشویش میکنه! گفت اینطوری نمیتونیم همکاری کنیم گفت فردا یا مثل همیشه بیا سر کارت... یا اینکه برو حسابداری و تسویه کن! منم امروز میرم که تسویه کنم سعی کردم مثل اون وا نرم: یعنی به همین راحتی اخراجت کرد؟ با بغض گفت: آره من نمیفهمم مگه این یه تیکه روسری چه ضرری بهشون میرسوند! یعنی من با این دیگه نمیتونم عکس بگیرم؟! _فدای سرت عزیزم این که بغض کردن نداره تو خودتم میدونستی که این احتمال وجود داره خودتم گفتی وقتی بهت گفتم بیشتر فکر کن یادته؟پس دیگه غصه شو نخور قحط کار که نیست تو هم عکاسی بلدی هم نقاشی هم زبان فرانسوی بلدی بالاخره یه کار خوب پیدا میکنی اصلا نگران نباش! لبخندی زد: ممنون که بهم روحیه میدی کتایون که دیشب بیشتر حالمو گرفت! بس که غر زد تا فهمید چی شده _اشکالی نداره از دستش دلخور نشو اونم نگرانته خیلی زیاد فقط یکم عجیب ابرازش میکنه! ولی کتایون خیلی دوستت داره ژانت لبخندی زد: میدونم تو خیلی خوبی ضحی همیشه توی هر شرایطی بجای پر و بال دادن به مشکلات مثبت ترین چیزها رو میبینی و به دیگران نشون میدی با لبخند و برای بار چندم گفتم: زاویه دید...خیلی مهمه خب حالا برو تسویه کن و بیا به نظرم فعلا یه هفته استراحت کن بعدش میگردیم دنبال یه کار خوب خوبه؟! لبخندی زد: استراحت! من الان نهایتا برای یک هفته زندگی پس انداز دارم یعنی میگی اونم خرج کنم و بعد برم بگردم دنبال کار؟ تو که میدونی اینجا چقدر هزینه ها بالاست _معلومه که میدونم تو فکر کردی من از خانواده م پولی میگیرم؟! من از حقوق کوچولوی خودم تو آزمایشگاه و پول ترجمه پروژه های دیگران خرج زندگیم رو میدم دستم تو خرجه رفیق! _واقعا؟! _بله واقعا اصلا نگران نباش کار بالاخره پیدا میشه اگرم یکم طول بکشه فعلا از پس انداز من خرج میکنیم و بعدا ازت میگیرم _اتفاقا امروز کتی گفت اگر پول نیاز داشتی بگو ولی من هیچ وقت دلم نخواسته از کتی پول بگیرم با خودم میگم اگر از اون پول بگیرم ممکنه فکر کنه رفاقتم باهاش بخاطر پولشه و آویزونش شدم _این چه حرفیه انقد به خودت سخت نگیر رفیقیم دیگه _من از ده سالگی رو پای خودم وایسادم ضحی به کار کردن و کم خرج کردن عادت دارم _نگران هیچی نباش خدا بزرگه تو فکر کردی خدا از روزی کسی که خلق کرده غافل میشه؟توکل کن مطمئن باش به بهترین حالت ممکن این گره باز میشه این قول خداست! لبخندی زد: چقدر حالمو خوب کردی عاشقتم! پس امروزو استراحت میکنم و از فردا میگردم دنبال کار _منم برات پرس و جو میکنم به نظرم کتی هم.. _نمیخوام به کتی رو بندازم امشب میگفت این چه خداییه که هنوز نیومده بیکارت کرده! نمیخوام فکر کنه ناتوان شدم _تو چه جوابی دادی؟ _گفتم تغییر اتفاق میفته اما دلیل نمیشه تاابد سختی ادامه داشته باشه شاید خدا میخواد کار بهتری برام پیدا کنه! حالا به هر وسیله ای لبخندم عمیق شد: آفرین همینطوره با ذوق سجاده ش رو جمع کرد و بلند شد: من میرم برای تسویه وقتی برگردم تو رفتی درسته؟! _آره این هفته سرم خیلی شلوغه ولی پیگیر هستم نگران نباش به قلمِ
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] #رمان_ضحی #قسمت_صدوهفتادونهم با صدای اذان از خواب بیدار شدم و برای گرفتن
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌]   ‌_نیستم! به قول تو اون بهتر از من میدونه چه اتفاقاتی باید برام بیفته چون تمام این فیلم رو میبینه نه فقط یک سکانسش رو پس صبر میکنم تا هرکاری میخواد بکنه من فقط بهش اعتماد میکنم خوبه؟ _عالیه برو به سلامت! سه روز باقیمونده تا پایان هفته رو فشرده کار کردم تا گزارشی که ازم خواسته شده بود رو دقیق و کامل تحویل بدم اگر چه دل و دماغی برای کار و درس نداشتم ولی تعهد ناچارم کرده بود تب شادی مسلمان شدن ژانت هم خوابیده بود و باز داغ دلم تازه شده بود هر روز با رضوان حرف میزدم بی تاب ترم میکرد ولی نمیتونستم سراغ نگیرم دیگه چیزی به عازم شدنشون نمونده بود پیگیر کار برای ژانت هم بودم و از هر کاری پرس و جو میکردم ولی کار مناسبش رو هنوز پیدا نکرده بودم خودش هم از گزارش های شبانه اش پیدا بود هنوز به جایی نرسیده شب جمعه باز دیر رسیدم و دیدار فارغ از عجله و درست و حسابی به صبحانه ی روز شنبه موکول شد دور میز صبحانه کتایون از ژانت پرسید: چی شد بالاخره تونستی کاری پیدا کنی؟ ژانت که نمیخواست دوباره سرزنش متوجه خودش و تصمیمش بشه با لحن امیدوارانه ای جواب داد:نه ولی بالاخره پیدامیشه نگران نیستم کار که قحط نیست این همه زن مسلمان دارن کارمی‌کنن باحجاب مثل همین ضحی شاید یکم طول بکشه ولی بالاخره پیدا میشه کتایون دوباره پرسید:میخوای منم بسپرم برات؟فوری گفت:نه ممنون خودم یه جوری... حرفش رو قطع کردم: چرانه اگر می تونه بذار کمک کنه چه ایرادی داره‌میدونستم مشکلش چیه نمی‌خواست کتایون بعدهابه روش بیاره که جورخداش روکشیده! گفتم:اینم یه وسیله است دیگه ژانت امور دنیا با اسباب اداره و رتق و فتق میشه وقتی رفیقت بهت پیشنهاد کمک میده رد نکن ازش تشکر هم بکن چون قدردانی ازاسباب عین سپاسگزاری ازخداست خیلی ممنون کتی اگر کمکی از دستت براومد و کاری پیدا کردی زحمتش رو بکش ممنون که به فکر بودی بعد ازصبحانه دوباره به اتاق برگشتم تا برای تست دوشنبه کمی مطالعه کنم که تلفنم زنگ خوردرضوان بود جواب دادم: _به به سلام مسافر کرب و بلا چه می کنی کربلایی خانوم؟ باذوق ونازتواضع کرد: _سلام دعابه جان شما _خب درچه حالید؟ _ دیگه داریم بار و بنه جمع می کنیم احتمالاً فردا راه بیفتیم سمت مرز خواستم اگر دیگه گوشیم آنتن ندادخداحافظی کرده باشیم یک لحظه بغض سالهادوری به حلقومم هجوم آوردوهرچه کردم در این جدال نابرابر زورم به این گره کور نرسید فقط اشک های داغ و شورم ذره ذره این گره رو می خورد تا کوچک بشه اما زمان لازم بود پرسید:داری صدامو ضحی؟ به سختی گفتم:آره عزیزم چرا اینقدر زود؟ _خب ازمرزخسروی میریم بغدادکه بریم کاظمین بعدم سامرابعدمیریم نجف یکی دوروز میمونیم بعدراه می افتیم سمت کربلا دستم روروی اسپیکر گوشی گذاشتم که هق هقم به گوشش نرسه گوشی روکمی دورگرفتم و چند بار عمیق نفس کشیدم بعددوباره گوشی روروی گوشم گذاشتم: خب به سلامتی نایب زیاره من هم باشید _ اون که حتماًاصلاًاین سفرروبه نیابت ازتو دارم میرم کاش میشد همراه هم باشیم طاقت نیاوردم وبغضم باصدابیرون ریخت کلافه گفت:ضحی گریه می کنی؟ جواب ندادم دوباره پرسید:آره ضحی؟ چت شد یهو؟ بی حوصله گفتم:نمی‌دونی؟ این سال چندمه که جا میمونم! _اینجوری نگو کاره دیگه ان شاالله سال های بعدی باهم میریم _کی سال بعدی رودیده؟ _ضحی حالم رونگیرتوروخدا! بغض صداش باعث شد به ناله کردن خاتمه بدم این غم فقط مال خودم بود: خیلی خب مواظب خودتون باشید چند نفرید؟ نفس عمیقی کشید و بعد جواب داد: مثل هر سال منم و داداشا رضااحسان وسبحان وحنانه باداداشش... میون این همه گرفتگی واشک بهانه ای برای خندیدن پیدا شد باصدایی که گرفتگی گریه وشیطنت خنده هر دوروباهم داشت پرسیدم: اه...ایشونم با شما میان؟ _زهرمار میزنم ‌تو سرتا! _فعلاً که نمیتونی پس حسابی خوش میگذره جای ما خالی! راستی روشنا رو نمی برید؟ _نه من خیلی دلم میخواد بیاد ولی حنانه میگه تو گرما اذیت میشه _حالا میمونه با زن عمو؟ _آره بابا اون که جونش به جون مامانم بسته است _خب خداروشکر شکر پس جمعتون جمعه گرفته گفت:فقط ضحامون کمه!دوباره اشکهای گرم رد اشک های خشک شده رودنبال کرد و از گونه به گلو رسید کلافه گفتم:وقتتو نگیرم حتماً سرتون شلوغه الان دیگه برو اونجا هم نمیخواد بهم زنگ بزنید فقط رسیدیدکربلا...نتونستم ادامه بدم سکوت کردم تابغضم کمرنگ بشه صدای رضوان هم بغض داشت: خیلی خب باشه زنگ میزنم اینقدر بی تابی نکن!بعدازسال‌هامهرلبم برداشته شدو بی اختیار گفتم:چطور بیتابی نکنم!توکه حال منو نمیدونی‌دارم دق می کنم توی این غربت صدای پر از بغضش توی گوشم شکست: خب مگه مریضی دختر چرا خودتو شکنجه میدی بیابریم با درد گفتم: نمیتونم اصلاً تو آزمایشگاه مرخصی ندارم تازه واحدای دانشگاه هم هست بہ قلمِ
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‹ 🌚🌿⸾⸾ › ‹ 🌚🌿⸾⸾ › ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------