eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِکَ‌اَلَّذِی‌خَالِق‌ٌلَا‌خَالِقَ‌لَهُ🌱
Mahmoud Karimi - Shab Aval Muharram.mp3
12.38M
🖤 شب اول محرم سینه زنت آرزوشه با دستای یه پیرغلامت پیرهن سیاه بپوشه🥲😭
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
#عزادار_آقامم🖤 #مداحی شب اول محرم سینه زنت آرزوشه با دستای یه پیرغلامت پیرهن سیاه بپوشه🥲😭
سیاه بپوشید که ماه عزا اومده دلاتونو آماده کنید که آقام این روزا شنواتر از هرزمانیه به حاجتامون و بینا تر از هرزمانیه به دلای شکستمون ازامشب آقام بیشتر به درد و دلامون گوش میده بی بی فاطمه (س) هم از امشب بیشتر اشکامونو پاک میکنه و میگه قبولت باشه 🥲🖤
بسم رب الحسین..🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزروضه‌ی‌تودردمراکِی‌دوابُوَد؟! درمان‌کننده‌تر،زِهمه‌نُسخه‌هاحسین.. 🖤|•@shahidane_ta_shahadat
4_5879685137301508580.mp3
5.79M
اصلا می‌شنوی صدامو اصلا می‌بینی گریه‌هامو🖤😭 🖤|•@shahidane_ta_shahadat
قشنگای من این روزا زیارت عاشورا فراموشتون نشه که اینقدر فضیلت ازش یاد شده که توی کلام و گفتار نمیگنجه https://eitaa.com/joinchat/1631846880C2ef014e771 چله زیارت عاشورا دوستان راه انداختن شماهم گوشه ای از این چله رو دست بگیرید به امید حاجت روایی هممون🥲🌱
•بسم ࢪب غࢪێـب عاڵـم🏴•
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 نمیشنیدم دیگه مامان چی میگه نمیشنیدم صدای گریه فاطمه زهرایی که ازخواب پریده بود حتی نمیشنیدم صدای عصبانیت محمدحسینو نه نمیخواستم بشنوم وگرنه همرو مو به مو شنیدم •~•~•~•~• +خب آخه چرا عصبی تر از قبل شونمو محکم توی دستش گرفت _وقتی میگم نه یعنی نه عصبی بود درست ولی منم عصبی بودم داغون بودم من سارایی نبودم که محمدحسین بخواد اینجوری محدودش کنه از پیش خانوادش رفتن عقب کشیدم که دستش از رو شونم افتاد +باشه نیا ما میریم منو دخترم بر خلاف تصورم راحت تکیه زد به مبل و کانالارو بالاپایین کرد _برید بسلامت منتظر حرف دیگه ای ازش نشدم و رفتم توی اتاق و فاطمه زهرا رو آماده کردم و حمام رفتم دوش کوتاهی بگیرم چمدونمو وقتی جمع کردم دیگه نزدیک اذان بود توی پذیرایی رفتم هنوز رو به روی تلویزیون نشسته بود انگار که سالهاست باهم قهریم بی حرف کنترل رو از کنارش برداشتم و زدم شبکه فارس و صداشو بلندتر ازحد همیشگی کردم برای اذان فقط دلم میگفت این کارارو انجام بدم حکمتشوهم بعدها فهمیدم صدای الله و اکبر موذن پیچید توی خونه اما عجیب رفتار محمدحسین بود که مثل اسفند روی اتیش شده بود با صدای اشهد ان علی ولی الله انگار طاقتش طاق شده بود که گلدون روی میز جلوی مبل رو برداشت و با شتاب سمت تلویزیون پرت کرد و خورد شدن تلویزیون و گلدون همانا و جیغ من و گریه فاطمه زهرا همانا •~•~•~•~•~ گریه امونمو بریده بود نفسم تنگ شده بود اما طاقت یه ثانیه موندن رونداشتم فاطمه زهرا رو از دستی به دست دیگه دادم و ساک دستی کوچیکمونو که لحظه اخر تمام وسایل چمدونو به ساک منتقل کرده بودمو محکم تر از قبل توی دستم گرفتم ی تیکه از چادرم بین دندونام بود که مبادا بیافته توی گرگ و میش هوای بعد از اذان ی زن تنها و ی بچه بغل و یه ساک به دست ی گوشه خیابون اصلا جلوه خوبی نداشت با بوق ماشینی عقب پریدم اما با دیدن چهره گرم عزیزبرادرم دلم به دنیاهم قرص شد سریع پیاده شد و بی حرف ساکمو از دستم گرفت و فاطمه زهرا رو روی صندلی زینب که عقب بود گذاشت دراخرم در رو برای خودم بازکرد بشینم سینا مرد ترین مرد دنیا بود این جمله خیلی برام آشنا بود آره من ی بارم این جمله رو دروصف محمدم گفته بودم هیچی نگفت داداشم اما همینکه دستمو محکم توی دستاش گرفت و فشاری بهش وارد کرد دنیایی حرف داشت این یعنی خواهرکم نبینم غصه بخوری تا وقتی داداشت مثل کوه پشتته ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
محـرم ڪه میشه... دلشوره میگیرم، میگم خدایـا یعنے میتونم خوب برا؎آقا نوڪر؎ ڪنم عزادار؎ ڪنم:)💔 خدایا نڪنه اربعین ارباب نطلبه منو حرم..🖤 دق میڪنم:).. نگران اربعینم💔 یا ابۍعبدالله دست رد نزن رو سینم نگران اربعینم نگران اربعینم😭💔 🖤|•@shahidane_ta_shahadat
•بسم رب الحسین..🖤•
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 دید صورت خیسمو دستش نشست روی صورتم و ردی از اشک روی صورتم نزاشت _میدونی که دنیا رو برات زیر و رو میکنه سینایی که همه کس و کارشی دیگه؟! نه؟! میدونی دیگه یادگار مامان زهرام؟ اسم مامانم اومد مامانی که حتی چهرشو یادم نمیومد اما محبتش توی قلبم بود بغضم اینبار با صدای بلندی شکست فقط فشارشو روی دستم بیشترکرد و بوسه نرمی روی دستم نشوند _گریه نکن دورت بگردم خودم اون محمدحسین بی غیرتو ادمش میکنم که اینجوری زن و بچشو تنها فرستاده بیرون اینجوری اشک تورو دراورده حرفاش میشد مرحمی روی تمام دردام سینا هیچ وقت توی زندگیم درد نبود سینا فقط درمون بود سینا تنها سهم من از اون خانواده چهارنفره بود که فقط خودمو خودش ازش باقی مونده بودیم _بِتَند بِتَند دِدِه نَتون مامانی میون اون همه اشک با حرف فاطمه زهرا خندم گرفت سیناهم قهقهه بلندی زد و لپ تپلی فاطمه زهرا رو گرفت و کشید که فاطمه زهرا روی دستش زد _نتون دای _آی من قربون این نکن نکن گفتنت بشم دای هم خودتی خاله فنقل من دایی ام نه دای باریکلا خوب کردی به مامانی گفتی گریه نکنه و بخنده ببین دیگه گریه نمیکنه فاطمه زهرا برگشت سمتم و با دقت صورتمو کنکاش کرد از اینهمه دقتش خندم گرفت با ذوق دستاشو بهم کوبید و خندید زندگی من حالا شده بود این دخترکوچولویی که روز به روی بزرگتر و شیرین زبون ترمیشد😍 •~•~•~•~•~ قدمام استوارنبود مثل همیشه میلرزید از شرمندگی و روسیاهی میترسیدم و میلرزیدم شرمنده از نگاه پرهام از نگاه عمو محسن شرمنده از نگاه، از نگاه پارسا طاقت پارچه مشکی نداشتم جلوی خونه خاله سمیرا اونم پارچه هایی بنام خاله سمیرا بغض داشت خفم میکرد دست فاطمه زهرایی که تاتی تاتی همراهم میومد رو محکم تر توی دستم فشردم دست سیناهم پشت کمرم نشست و کمی به جلوهل داد اروم وارد حیاط خونه شدیم همه درتکاپو بودن دقیقا مثل سه روز پیش منتها اینبار تکاپوها با لباس مشکی بود و برای عزا اونبار برای عروسی بود و با لباسای رنگ و وارنگ خجالت میکشیدم از اینکه عامل این اتفاق من بودم چه مستقیم چه غیرمستقیم به در ورودی رسیدیم اما قلبم ایستاد لحظه ای این پارسا بود که اینقدررر شکسته شده بود؟! اون که داشت برای دامادی اماده میشد چیشد که رخت عروسیش شد رخت عزای مادرش؟! +سلام گفتم اما با هزار شرمندگی سرش با شدت برگشت سمتم نگرانی بود توی چشماش یا من اشتباه میدیدم؟! عصبانیت بود یا من اشتباه میکردم؟! چی بود؟! سلامی گفت اما نشنیدم و فقط دیدم که سلام کرد رفت و دستم بالااومد برای صدازدنش اما با سقلمه سینا به خودم اومدم _اینجا جاش نیست قربونت برم بزار به وقتش خسته از هرجایی داخل رفتیم حس میکردم به اندازه ۵۰ سال پیرشدم سه روزه ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
AUD-20210313-WA0003.mp3
6.08M
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام حسین داری🥺♥️ 🖤|•@shahidane_ta_shahadat
•بسم ࢪب غࢪێـب عاڵـم🖤•
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
-🖤😭-
من نمیدونم ولی مادرم می‌گفت: ‏بچه در شش ماهگی تازه گردن می‌گیرد .‌ .😭💔 💔|•@shahidane_ta_shahadat
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الحسین..🖤•