eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
[💞☁️] خدایا‌تویی‌که‌یاری‌دهنده‌ی‌ما‌هستی🌺
500تایی شدنمون مبارڪا باشھ😍🍒🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من دوباره گـیر کـردم ضامن آهـو کجاس؟ من دلـم تا گـیر مے اُفـتد خُـراسان مـیروم... ☎الـوسلام‌امام‌رضـا؛05148888 🌿
اللہم‌‌ارزقنا‌حـࢪم💔:)
و یک بستنی زیر باد کولر و دیگر هیچـ ......😂
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ :)!』
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
. 💛.
یـٰاحسێݩ؏ . . نام‌ِ‌تو‌شیرینیِ‌روے لب‌هـٰاے‌من‌است(:🌱! @shahidane_ta_shahadat 🌺
فقط‌اون‌لحظه‌ای‌که‌رسیدی‌به‌حرم .. لا‌به‌لای‌ِفشارا‌خودتو‌میکشے‌بالا‌ که‌برای‌یه‌ثانیه‌فقط‌یه‌ثانیه‌؛ بتونی‌ضریح‌اربابو‌ببینی !! همون‌یه‌ثانیه‌خودش‌لذت‌ِ(:💔
💚 ڪارےکه انجام مے‌دهید حتے نایستید ڪه ڪسی بگوید خسته نباشید، از همان در پشتی بیرون بروید🚶🏻‍♂ چون اگر تشڪر ڪنند تو دیگر اجرت را گرفته‌اے و چیزے براے آن دنیایت باقے نمے‌ماند :) 🕊
بی صدا تمرین کن، موفقیت خودش سروصدا به پا میکنه«🎨🖇📒» [ 😌✌️🏼] ✨💫 💛|•@shahidane_ta_shahadat
〖°'🕊🌿'°〗 • [وَ إِنْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا فَانِيَةً فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَيْهَا لِمَاذَا..؛] 🌼وَاگردُنیاگذࢪاست‌چرابھ‌آن دل‌بستۍ..؟!ツ 〖 🌿'! 〗 🐝|•@shahidane_ta_shahadat
بسم‌رب‌النور‌....✨ •|تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش خواهی دید که آن لحظه هرگز نمی رسد...|• 🌈
••💜🌂''↯ ‌- - شاید قدمام کوچیک باشه ولی با همین قدمای کوچیک میتونم: اتفاقای بزرگ خلق کنم🖐🏻 ˹
••••••🚀 🕊💕 ↻|با ࢪویاهاٺ بخواب📸💛 ↻|و با اهدافٺ از🌸🐳 ↻|خواب بیداࢪ شو🎀☂ 🌿|•@shahidane_ta_shahadat
یک امروز ارزش دو فردا را دارد ... ✨😉
「📖🖇• • • • +هیٖچ موجُودۍ بہ اندازه‌یِ انسآن . . ؛ ارزشِ ساختہ‌ شُده‌اش با نساختِہ‌ شده‌اش اِنقـدر تفاوٺ ندارد !🌱  🌸|•@shahidane_ta_shahadat
توگࢪگناه‌من‌شوےتوبہ‌نمیڪنم‌زتو🌸🌿 ⛅️|•@shahidane_ta_shahadat
🌻بســـــم‌رب‌قاضے‌القضـٰا⛅️
یه‌بچه‌حِزب‌اللهیِ‌واقعی . . . هیچوقت‌نمیاد‌فضای‌مجازی‌که‌ فالور‌جمع‌کنہ‌و‌عکساشو‌به‌اشتراک‌بزارھ! یه‌حزب‌اللهی‌فقط‌برای‌زمین‌زدن‌دشمن؛ تو‌این‌فضا‌آماده‌میشه:)! ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ "🌻💛✨" ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🐣|•@shahidane_ta_shahadat
رنجِ عشق‌های‌ِ کوچک‌ را فقط‌ با‌ عشق‌های‌ِ بزرگ، یعنی «عشق‌به‌خدا» میتوان‌ سبک کرد.🌱💛 - علی‌صفایی @shahidane_ta_shahadat 🌺
خب قرار شد وقتے 500تایی شدیم علاوه بر رمان عشق به شرط عاشقی یه رمان دیگه هم پارت گذارێ ڪنیم ڪپی اون رمان با ذکر صلوات مجازه اما عشق به شرط عاشقی کپیش حرامه🌻🍒 فعلا عشق به شرط عاشقی از کانال پاک شده تا یکم این اوضاع درست بشه بعد از اینکه اون کانال فیلتر شد دوباره رمان رو میزاریم🌿🌸
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 پویان و افشین روی نیمکتی تو محوطه دانشگاه نشسته بودند. سه دختر بدحجاب نزدیک میشدند. افشین به دخترها نگاه میکرد و آرام به پویان گفت: -سرگرمی های امروزمون دارن میان. پویان_من حوصله شونو ندارم. ایستاد که بره،افشین دستشو گرفت و گفت: -ضدحال نزن دیگه،بگیر بشین. پویان به اجبار نشست. افشین مثل همیشه با لبخند کمرنگی به آنها نگاه میکرد، و ساکت به حرفهاشون گوش میداد. ولی پویان برخلاف همیشه ساکت بود، و به دخترها حتی نگاه هم نمیکرد.یکی از دخترها بهش گفت: +چرا بی حوصله ای؟ با نگاهش گفت به تو ربطی نداره. دختر هم که متوجه معنی نگاه پویان شد، ناراحت شد.یکی دیگه از دخترها گفت: ×امروز جای تو و افشین عوض شده، همیشه افشین رو با یه من عسل هم نمیشد خورد. لبخند افشین پررنگ تر شد.همون دختر به افشین گفت: ×تو لبخند زدن هم بلدی؟!! یکی دیگه از دخترها یه کم خم شد و گفت: ●پویان!! اون پسر مهربون و خوش اخلاق کو؟!! پویان نگاهی به ساعتش کرد و به افشین گفت: _کلاس دارم.بعدا می بینمت. بلند شد و رفت. پویان و افشین دوستان صمیمی بودن. هردو وضعیت مالی خیلی خوبی داشتن. افشین خوش تیپ تر و جذاب تر از پویان بود، ولی پویان برعکس افشین،اخلاق خوبی داشت.بخاطر همین همیشه دخترهای بیشتری اطراف پویان بودن.ولی همون دخترها برای جلب نظر افشین باهم رقابت میکردن. مدتی بود که کلاس هاشو مرتب شرکت میکرد و به تفریحاتی که با افشین داشت،علاقه ای نداشت.اما چون رابطه دوستانه ش با افشین براش مهم بود،همراهیش میکرد. وارد کلاس شد. طبق معمول دخترهای کلاس با لبخند نگاهش کردند. ولی بی توجه به آنها به همه دانشجوهای کلاس نگاهی کرد. نگاهش روی دو تا دختر که بی توجه به پویان باهم صحبت میکردن ثابت ماند. لبخند کمرنگی زد، و پیش پسرهایی که صدایش میکردند، نشست.تمام مدت کلاس حواسش به اون دو تا دختر بود. مدتی بود که با کنجکاوی به رفتارهاشون دقت میکرد. دخترهایی که با وجود زیبا بودن حجاب داشتن.خیلی از پسرها دنبال جلب توجه شون بودن ولی آنها به هیچ پسری توجه نمیکردن،حتی پسری مثل پویان که از دور هم جذابیتش مشخص بود و از هرجایی که رد میشد تا مدتی صحبت از ظاهر و اخلاقش بود. چند بار افشین باهاش تماس گرفت ولی قطع میکرد.وقتی کلاس تمام شد، دخترهارو تعقیب کرد. طوری که هیچکس متوجه نمیشد منظورش از راه رفتن،تعقیب اون دو تا دختر هست. هیچکس احتمال هم نمیداد پسری مثل پویان دنبال دخترهایی مثل اون دوتا دختر محجبه باشه. به رفتارهاشون دقت میکرد. اونا خیلی بامهربانی باهم صحبت میکردن و گاهی میخندیدن.طوری که صدای خنده شون اصلا شنیده نمیشد. فقط از حالت صورتشون مشخص بود،دارن میخندن،اون هم خیلی کوتاه بود.بامحبت به هم نگاه میکردن ولی به پسرها اصلا نگاه نمیکردن.رفتارشون با همه بااحترام بود.به دخترها و خانم های دیگه حتی اگر بدحجاب بودن هم بااحترام برخورد میکردن. هنوز هم اون دخترها رو تعقیب میکرد که افشین از پشت سر صداش کرد.برگشت. افشین بااخم نگاهش میکرد.لبخندی زد و گفت: _باز چی شده؟ -چرا هرچی بهت زنگ میزنم جواب نمیدی؟! کجا داشتی میرفتی؟ -بیخیال،بریم. هردو سوار ماشین پویان شدن.گفت: -برنامه چیه؟ -بچه ها کافی شاپ قرار گذاشتن. -من حوصله شو ندارم.اگه تو میخوای بری میرسونمت. افشین بادقت نگاهش کرد و گفت: -تو چند وقته یه چیزیت هست. به شوخی گفت: -عاشق شدی؟ -آره،میای باهم بریم خاستگاری؟ و خندید. -تو بخند.ولی هرکی نشناستت من خوب میشناسمت. پویان حتی به افشین نگاه هم نکرد.... ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت 🧡 🌻🧡 🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡