❣🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣
❣🌙❣
🌙❣
❣
🌸بسمربالخٰاݪق؏شق🌱
#لبخند_عشـــــق
#پارت_1
|•مقدمہ•|
؏شق
دردیستبےدرمـٰاݩ
ودرمٰاݧدردبےدرمانمتنھـٰاتویےوبس
پسبمـٰانبامناۍهمنفس
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻
کتاب رو میبندم و خمیازه ای میکشم
دست هام رو به جلو میکشم برای رفع خستگی
به ساعت نگاه میکنم که ۲ شب رو نشون میده
دیگه کافیه
بهتره برم استراحت کنم
الارم گوشیمو برای ساعت ۶ تنظیم میکنم و زیر پتو میخزم و خواب رو با اغوش باز میپذیرم
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻
سعی میکنم مسیرصدارو پیدا کنم اما موفق نمیشم
به سختی بلند میشم و گوشیمو پیدا میکنم و خاموشش میکنم
دوباره روی تخت میافتم و میخوام بخوابم که با یاداوری ساعت و امتحان خواب از سرم میپره
بلند میشم و بعد از شستن دست و صورتم فرم مدرسم رو میپوشم
مقنعم رو جلوی اینه قدی اتاق مرتب میکنم و بعد از انداختن جزوم توی کیفم و زدن گوشیم به شارژ از اتاق بیرون میرم
سر و صدایی که از اشپزخونه میاد خبر از بیدار شدن همشون میده
لبخندی میزنم و شاد به اشپزخونه میرم
+سلامممم صبحتون بخیر
_سلام به روی ماهت مادر
_صبحت بخیر دخترم بشین صبحانتو بخور
امیرمحمدوامیرحسین و نرگسم همزمان سلام صبح بخیری میگن
میخوام بشینم که نرگس میگه
_نهال یه لحظه نشین
سوالی نگاهش میکنم که لبخند دندون نمایی میزنه و میگه
_یه لحظه اون شیشه مربا رو بده
اینجا مربا تموم شد
سری کج میکنم و باشه میگم
شیشه مربا بهش میدم و میخوام بشینم که بابا همونجور که اخر چاییشو میخوره لیوانشو به سمتم میگیره
_دخترم بیزحمت یه لیوان دیگه چای به من بده
سرکج میکنم و چشمی میگم
لیوان چای رو میدم و دوباره میخوام بشینم که مامان میگه
_نهال دخترم
+جانم مامان
_نشین گلم
یه چای واسه خودت بیار
کلافه سری دوباره کج میکنم و میرم و لیوان چای واسه خودم میریزم
دوباره میخوام بشینم که امیرمحمد میگه
_ابجی میشه یه لحظه اون قاشق رو بدی
امیرحسین دهنیش کرد
کلافه قاشقی سمتش میگیرم و دوباره میخوام بشینم که اینبارامیرحسین صداش بلند میشه
_نهال نهال
یه لحظه
اون سبد نون رو بده
سبدو هم میدم و تند روی صندلی میشینم
لقمه اول رو میگیرم و همراه با حرص فراوان میخوام بخورم که بابا درحآلی که بلند میشه ضربه ای به شونم وارد میکنه
_پاشو دخترم پاشو
زیاد اگر بخوری سنگین میشی نمیتونی به درسات دقت کنی
پاشو بریم
حرصی نگاهی به اون سه تا میندازم که خودشون نشستن و با خیآل راحت صبحانه میخورن
مامان هم که صبحونشو خورد و رفت توی اتاق
من باید این صبحونه رو به دهنشون زهرمار کنم
لقمه ای سریع میگیرم و توی پلاستیک میزارم و توی کولم میندازم
بلند میشم که
امیرحسین صداش بلند میشه
_نهآل نهال
یه لحظه اون گوجه رو میدی؟
صدای نرگس و امیرمحمد هم بلند میشه
_سه تا بده هممون میخوایم
با فکر پلیدم به سمت گوجه ها میرم و سه تا از اونایی که کمی له شده رو برمیدارم
برمیگردم سمتشون
درحالی که تکیه دادم به اپن نگاهشون میکنم
و در دل شمارش میکنم
1
2
3
سریع گوجه له شده اولی رو محکم و با شتاب به سمت نرگس پرت میکنم که صاف توی صورتش میخوره و پخش میشه
قبل از واکنش از طرف خودش یا اون دوتا گوجه دومی رو به سمت امیرحسین و سومی رو به سمت امیرمحمدپرت میکنم
دقیقِ دقیق
وسط هدف
خونسرد کولمو روی دوشم میندازم و درحالی که بیرون میرم میگم
+نوش جان خواهر و برادران عزیزم
صدای داد هرسه تاشون به همراه تهدیدهاشون بلند شد
امیرمحمد_نهال من اگه زندت گذاشتم امیر محمدنیستمممممم
نرگس_فاتحت خوندس دختره ورپریدهههههه
امیرحسین_نهال جان خودتو اماده کن خواهر گلم
لبخند ژکوندی میزنم و دستمو به نشونه خداحافظی بالا میارم
+خداحافظ عزیزانم
امیرمحمد دمپایی روفرشیشو درمیاره و سمتم پرت میکنه که زودتر از در بیرون میرم و به دربرخورد میکنه و قهقهم توی حیاط کوچیک و باصفامون به هوا میره
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
❣
🌙❣
❣🌙❣
🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
❣🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣ 🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣ ❣🌙❣🌙❣🌙❣ 🌙❣🌙❣🌙❣ ❣🌙❣🌙❣ 🌙❣🌙❣ ❣🌙❣ 🌙❣ ❣ 🌸بسمربالخٰاݪق؏شق🌱 #لبخند_عشـــــق #پارت_1
❣🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣
❣🌙❣
🌙❣
❣
🌸بسمربالخٰاݪق؏شق🌱
#لبخند_عشـــــق
#پارت_2
برای آخرین بار نگاهی به برگه میندازم
دوازدهم تجربی
امتحانات نهایی خرداد ماه
به تاریخ ۲۹ خرداد
درس علوم اجتماعی
بالاخره دوازده سال تحصیل تموم شد
با خوشی و خنده و گریه و ناخوشی
عجیب بود مثل بقیه نبودم
برگه رو با بغض دادم و با همون بغض از مدرسه زدم بیرون
دیگه باید بزرگ میشدم
اینقدری بزرگ که دیگه اول مهر ها مدرسه نمیرفتم و چهارشنبه ظهر ها با ذوق منتظر شنیدن آخرین زنگ نبودم
دیگه جمعه ها تا دیروقت پای درس و مشق نبودم و صبح ها از ترس جاموندن از سرویس صبحانه نخورده بیرون نمیزدم
دغدغم نمیشد جامدادی دکمه ای صورتی رنگ دوستم که دکمه ای رو میزد و ترق
درش باز میشد
اون یکیو میزد
ترق
مدادتراش بیرون میومد
داشتن کیف چرخ چرخی برام توی اولویت قرارنداشت و نگران نبودم یه وقت اول مهر روز اول مدرسه دکمه مانتوم کنده بشه
من باید بزرگ میشدم و به دنیایی پا میزاشتم که نمیدونستم چه خوابایی برام دیده و چه اتفاقاتی قراره برام بیافته
حالا یه چیزی گفتم
کیه که خوشحال نباشه مدرسش تموم شده
با ذوق و شوق و خندون سوار ماشین مامان شدم و سرخوش سلام کردم
مامان هم که انگار خوشحال تر از من
خندید و سری تکون داد
_علیک سلام
امتحانتو چیکارکردی؟
سری تکون میدم و به بیرون خیره میشم
+خوب بود خوب بود مطمئنم پاس میشم
لبخند شیطانی که مدام سعی داره روی چهرم نمایان بشه رو پس میزنم و منتظر عکس العملی از طرفشم
_چی داری چرت و پرت میگی نهآل؟!
نمرت کمتر از ۲۰ شده باشه خودتم میدونی کافه و مغازه تعطیل
پامیکوبم و لجبازانه سمتش برمیگردم
+مامان
اذیت نکن دیگه.اینهمه خوندم نمره خوب گرفتم
حالا یه دونشم بد شده باشم
_نخیر
لازم نکرده.وای به حالت نهال یه نمرت خراب شده باشه
من میدونم و تو
حرصی برمیگردم به حالت قبلم و به شیطان درونم لعنت میفرستم
+خیلی خب باشه حرص نخور تهدید نکن
بله همه رو با دقت جواب دادم و نمره خوبی میگیرم
انگار که خیالش راحت شده باشه به سمت خونه حرکت میکنه
_خب حالا برنامت چیه نهال؟!
برای کنکور که نخوندی
میخوای چیکارکنی؟!
دستامو با شوق میکوبم بهم و برمیگردم سمتش
+برنامه مشخصه مامانم
میخوام کسب و کار خودمو راه بندازم
_اهان
بعدش؟!
+بعدش هیچی دیگه
هی میرم شعبه های مختلف میزنم
_نهالل
من منظورم رشته ایه که براش درس خوندی
اونو میخوای چیکارکنی؟!
چه برنامه ای واسش داری
+واسه اونم برنامه دارم.شما اجازه بده
من حلش میکنم
گوشیمو که مامان باخودش اورده بود از توی داشبورد برمیدارم به مارال زنگی میزنم
_جانمم
تموم شد این درساتت؟!
+آره عشقم تموم تموم
پاشو آماده شو
نیم ساعت دیگه جلو مترو منتظرتم
_امم باشه
نهال فقط یه چیزی
+چه چیزی؟!
_من داداشمم باهامون میاد
نفس عمیقی میکشم و صاف میشینم
+خیلی خب پس من نمیام
انگار گوشی روی بلندگوبود که عوضی مثل جن ظاهرشد
_نهال مسخره بازی درنیار
پاشو بیا من کاری به کارتو ندارم
اخمی میکنم و گوشیو قطع میکنم
پسره نفهم خجالتم نمیکشه
هی باید روشو کم کنی و دوباره سر و کلش پیدا میشه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
❣
🌙❣
❣🌙❣
🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣🌙❣
🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣
❣🌙❣🌙❣🌙❣🌙❣