eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 با خستگی کلید انداختم توی در و وارد خانه شدم . داشتم بندای آل استار سفیدمو باز میکردم که مامان یهو پرید جلوم تا اومدم سلام کنم بهم مهلت نداد و یه ریز شروع کرد به سوال پرسیدن _امتحان چطور بود؟ وقت کم نیاوردی؟تونستی همه سوال ها رو جواب بدی؟د چرا حرف نمیزنی؟جون به لبم کردی اه خب همون اول بگو گند زدی و تموم دیگه . اِ اِ اِ نگاه کن خداوکیلی این همه درس خوند این همه خرجش کردم اخرشم نتونست از پس یه کنکور ساده بر بیاد . منکه میدونستم ، د اخه عقل تو به کنکور نمیرسه؟ چقدر به بابات گفتم مرد .....) یا خدا تخته گاز گرفته بود و فقط داشت میرفتا میرفت سریع پریدم جلوش و گفتم +مامانم ، فداتشم اروم باش ، یه چند لحظه ، د اخه مگه میزاری من یه کلمه هم حرف بزنم ؟ تخته گاز گرفتی فقط داری میری ) جوری چپ چپ نگام کرد که به غلط کردن افتادم و مثل ادم شروع کردم به حرف زدن +خب جونم براتون بگه که همه سوالا رو جواب دادم، وقت کم نیاوردم،سوالاهم اسون بود،در کل امتحان خوبی بود ...) همینجور که چشمام رو بسته بودم و داشتم تند تند واسه مامان حرف میزدم یهو دیدم پس گردنم سوخت بله مادر جان یه پس گردنی حوالم کرده بودن با چشمای از حدقه در اومده نگاش کردم سری بغضم اومد 🥺با صدای لرزونی گفتم + دیگه چرا میزنی؟ با اخم گفت _د اخه اینقدر فکت میجنبه کلم رفت بعد یهو انگاری چیزی یادش اومده باشه با بغض گفت _الهی مادر فداتشم من میدونستم ، میدونستم که تو میتونی ، چقد به بابات گفتم مرد این دختر ناامیدمون نمیکنه) چشمام اندازه توپ تنیس گرد شده بود ادامه دادن بحث رو صلاح ندونستم و همونجور که چادرمو از سرم جدا میکردم به سمت اتاقم میرفتم که با صدای مامان با کلافگی برگشتم _سارا؟ +جونم مامان؟ _جونت بی بلا . خواستم بگم حاضر شی بیای کمک من قراره آقا محسن اینا بیان .) به معنای واقعی کلمه نفس کشیدن یادم رفت با صدای لرزانی گفتم +باشه مامان جان بیان قدمشون بر چشم ) با حالی که نمیدونستم از چیا سررشته گرفته به سمت اتاقم پرواز کردم خوشحالی هیجان استرس همه اینا باعث حال الانم شده بود خداجون یعنی اگه عمو محسن اینا میومدن پس پارسا هم باهاشون بود نه؟؟؟🤩 بعد از چند ماه میتونستم ببینمش با حالی بهتر از قبل لباسامو عوض کردم و راهی حمام شدم گـࢪوه فـڕھنـگے شھـێد مـحـمد حسـێن مـحـمدخآنـے🦋 ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒