eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 لگد های پشت سر هم دخترکم بهم یاداور میشه باید مواظبش باشم اروم روی تخت دراز میکشم اما تا کمرم به تخت میرسه جیغم به هوا میره قانونا باید مثل رمانا بیاد داخل و بگه غلط کردم اما چشمم به در خشک میشه و نمیاد هق هقم توی اتاق میپیچه و دلم واسه خودم و دخترکم و تنهاییمون میسوزه قبل از ازدواجم حتی اگه یه تب ساده میکردم مامانم شب تا صبح بالای سرم مینشست و تبم رو پایین میاورد اما حالا کی هست و بازم گریه و گریه سعی میکنم با کمترین فشار به زخم هام اروم روی تخت دراز بکشم درد دارم ولی کاری از دستم برنمیاد چشم روی هم میزارم بلکم بتونم راحت بخوابم اما کدوم خواب راحت فکری به سرم میزنه اما میترسم ولی ترس نباید به خودم راه بدم باید قوی باشم تا خودمو بچمو حفظ کنم اره باید قوی باشم همیشه گوشیش رو بغل دستش میزاره گوشی من و تلفن خونه رو هم قطع کرده که مبادا به کسی از وضعیتم خبر بدم اما دارم میمیرم باید حداقل یکی باشه جنازمو جمع کنه یانه با این حرفا بازم اشک میریزم دو ساعتی میگذره و چراغ پذیرایی خاموشه و خونه در سکوت محض رفته قبل از اینکه بخوابه اومد و قفل در رو باز کرد تا اگه حالم بد شد بتونم بهش بگم اروم پایین میام و میبینم روی کاناپه خواب رفته همونجور که پیش بینی میکردم گوشیش کنارشه و روی میز وسط سالنه اروم برش میدارم و به سمت اتاقم میرم سعی میکنم هیچ صدایی نیاد حتی نفسام به حمام اتاق و گوشه ترین نقطش میرم و دعا میکنم رمز گوشیش هنوزم 6785باشه میزنم و با باز شدن قفلش لبخند به لبم میاد فقط شماره سارا به ذهنم میرسه و سریع وارد میکنم و گوشی رو در گوشم میزارم بوق های اخر بود و داشتم ناامید میشدم که صدای خواب الودش توی گوشم میپیچه اما صدای خودش نیست فکر کنم محمدحسین شوهرش باشه _بله بفرمایید +سلام اقا محمدحسین مهسا هستم دوست سارا صداش هوشیار میشه و میگه _س سلام مهسا خانم اتفاقی افتاده؟صبرکنید گوشیو بدم سارا و بعد از اون صدای سارا میپیچه _الو مهسا؟اجی چیشده سلام بغض میکنم و میگم +سلام ابجی میدونم که فهمید یه چیزیم هست سارا از دورم میتونه تشخیص بده من خوبم یا بد _مهسا ابجی چیشده؟؟ چرا صدات بغض داره اتفاقی افتاده؟؟ +سارا کمکم کن توروخدا به دادم برس اشکام روی گونم روون میشه و سارا هول زده میگه _چ چی چیشده مهسا مثل ادم حرف بزن +ببین سارا فردا برو پیش مامانم کلید خونمو ازش بگیر به یه بهونه ای ساعت ۱۰ بیا اینجا دیرتر و زودتر نشه راس ساعت ۱۰ _چی میگی چرا گوشیت خاموشه؟؟ باشه باشه فردا میام راس ۱۰ اونجام با محمدحسین میام بغضم شدید تر میشه و میگم +سارا فقط بیا کمکم کن اونم گریش میگیره از گریه من و میگه _باشه قربونت برم باشه تو فقط اروم باش صبح اونجام و بعد هق هق میکنه صدایی از توی پذیرایی میشنوم و سریع قطع میکنم شماره سارا رو حذف میکنم و اروم بیرون میرم و از توی کمد اتاق پتویی خارج میکنم گوشی رو زیر پتو قایم میکنم و اروم پایین میرم خم میشم پتو رو بندازم روش که مچ دستم اسیر دستش میشه و فاتحه میفرستم واسه خودم ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒