🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_اول
#پارت_14
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
نه نمیزاشتم اینجوری با من رفتار کنه
من حد و حدود داشتم
اخمی بهش کردم که جفت ابروهاش بالا پرید
روی تنها مبل تک نفره ای که رو به روی پارسا بود نشستم
_اهم اهم
میگم پرهام راحتی؟
_آره سینا جون
تو ناراحتی؟
_نه داداش فقط میگم یکم مراعات کن
کلی مجرد اینجا نشسته
با این حرفش زدیم زیر خنده
اینبار سحر بود که جواب میداد
_خب به ماچه
شماهم برید مزدوج بشید
سینا با ناراحتی جواب داد
_ والا ما میگیم زن میخوایم کسی بهمون اهمیت نمیده
با این حرفش بازم خندیدیم و اینبار سحر خنثی گفت
_خب میگفتی خودم میرفتم برات خواستگاری
سینا تو جاش پرید و باخوشحالی گفت
_راست میگی ؟جدی جدی میری؟
_خب اره
هم واس تو میرم
هم واس آقا پارسا
خودم دو تا مورد خوب براتون سراغ دارم
یه لحظه قلبم ایستاد
ولی خونسردی خودمو حفظ کردم
و با نگرانی به پارسا خیره شدم
یه نگاه به سحر کرد و گفت
_شما اگر میخواین واسه سینا کسیو زیر نظر بگیرید زن داداش
با یک مکث برگشت طرف من و به من نگاه کرد و گفت
_من نیمه گمشدم رو پیدا کردم
گروھ فرهنگے شہێد محمــدحسێݧ محمدخانے⛅️
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒