شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_اول
#پارت_170
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
مثل همیشه نشونه گیریم به هدف میخوره
صدای علی توی گوشم میپیچه
_عالیه
همینجوری ادامه بده
لبخندی میزنم
همینجوری دورشون حرکت میکنیم
که درد شدید و طاقت فرسایی توی بازوم میپیچه
فریادی از درد میکشم و به خودم میپیچم
صدای داد و فریاد علی توی گوشم میپیچه
_ساحل
ساحل خوبی ؟
+خ..خوبم..خوبم علی
با ته مانده های انرژیم
هدف بعدیو نشونه میگیرم
دقیقا قلب مهندس
و توی قلبش تیر فرود میاد و پخش زمین میشه
هوا به شدت گرمه و تیراندازی شروع شده
و تیم ماهم وارد کار شده
محمدحسین با چندتا از بادیگاردا درگیره
فردی از پشت به سمت محمدحسین میاد
نشونه به سمتش میگیرم و تیری سمتش شلیک میکنم
که همون لحظه ترلان جیغی بلند میکشه و ماشین از کنترل خارج میشه
هرچی تلاش میکنم کنترل ماشین رو به دست بگیرم بی فایدس
توی حرکتی سریع
درماشین رو باز میکنم و بازوی ترلان رو میکشم و هردومونو ازماشین پرت میکنم بیرون
که درهمین لحظه پوریا تیری به ماشین شلیک میکنه و ماشین با صدای وحشتناکی منفجر میشه
ترلان مدام جیغ میکشه و پوست پاهام حس میکنم میسوزه و خون میاد
چندتا از نیروهای ما به سمت ما میان واسه کمک
به کناری کشیده میشیم
پوریا رو میبینم که به سمت محمدحسین نشونه گیری کرده
دست به اسلحم میبرم اما قبل از شلیک من
صدای شلیک چندتیر توی فضا میپیچه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒