eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 اروم و نفس بریده از روی مبل بلند میشم یواش یواش خودمو بهش میرسونم روی زمین میشینم +پ..پ..پارسا آقا پارسا اقا پارسا توروخدا جواب بدین و اشکام روی گونم میریزه تکون ریزی میخوره و اروم چشم بازمیکنه معلومه خیلی درد داره با هق هق میگم _شم..شما واسه چی اینجوری شدین اصلا واسه چی اینجایین؟ با صدای ضعیفی زمزمه میکنه _مح..محم..محمدحسین...گ..گفت با شنیدن اسم محمدحسین شدت گریم بیشتر میشه به بدبختی خودم اشک میریزم که دستم کشیده میشه پوریا هست که بند طنابو کشیده و سعی در بلند کردنم داره وقتی میبینه تلاشی برای بلند شدن نمیکنم صدای فریادش توی سالن میپیچه _بلندشو ببینم دختره نفهم اشکم از شدت این حجم از حقارت بیشتر روی گونم میریزه طنابو مجدد محکم ترمیکشه که مجبور به ایستادن میشم صدای ضعیف پارسا بلندمیشه _سر..سرش...داد...ن..نزن عوضی پوریا نگاهی بهش میندازه و همونجور که به سمت پله ها میره و منو دنبال خودش میکشه دستشو بلند میکنه و میگه _برو گمشو بابا اینم واس ما ادم شده ببرید بندازینش تو یکی از این اتاقا تا خودش یواش یواش جون بده ترس توی وجودم میشینه و حالا با تمام دلشکستگیام اشک میریزم طناب رو میکشه بی رحمانه و منم پشت سرش کشیده میشم در اتاقی رو باز میکنه و طناب رو رو به جلو میکشه _گمشو داخل داخل میرم که درو پشت سرم میبنده و قفلش میکنه نگرانم نگران خودم و دخترکم نگران شوهرم تموم جونم نگران پارسایی که به خاطر من و حرف محمدحسین به این روز افتاده داخل میرم تخت تک نفره و موکت و کمد چوبی تمام محتویات اتاق ۹ متری بود روی تخت میشینم و توی خودم جمع میشم چادرمو روی پام میندازم وسفت میگیرمش نزدیک به غروبه نماز ظهرمو هم هنوز نخوندم به دور و اطرافم نگاهی میندازم در سفید رنگی که توی اتاق خورده توجهمو جلب میکنه به سمتش میرم و بازش میکنم درکمال تعجب دستشویی کوچیکی هست داخل میرم و درو میبندم و جهت اطمینان قفلش میکنم وضومو میگیرمو بیرون میرم هرجا رو میگردم اثری از مهر یا چیزی که بشه روش سجده کرد پیدا نمیکنم کلافه دستمو توی جیب مانتوم میکنم که تازه به حکمت خدا پی میبرم شب قبل که برای نماز مغرب به حرم رفته بودیم مهرحرم رو توی جیبم گذاشتم و فراموش کردم بزارمش سرجاش شب وقتی رفتیم هتل تازه یادم اومد و چقدرخود خوری کردم مهر رو توی جیبم گذاشتم تا امروز صبح بزارم توی حرم و بازهم یادم رفت و چقدر خداروشاکرم که یادم رفت چون میون این ادما مطمئنم اثری از مهر و جانماز نیست و من ایلون و ویلون میموندم میخوام به نماز با ایستم که تازه میفهمم من اصلا قبله رو نمیدونم از کدوم طرفه کلافه روی زمین میشینم سرمو میون دستم میگیرم که با یاداوری اینکه میتونم از طریق خورشید قبله رو بسنجم با خوشحالی بلند میشم و به سمت پنجره کوچیک اتاق میرم با کمی تجزیه و تحلیل قبله حدودی رو میسنجم خدایا من با کلی مشقت تونستم نماز بخونم خودت ازم قبول کن می ایستم و قامت میبندم ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒