هدایت شده از شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_220
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
ضربه های محکم کمربند بی رحم روی تن و بدنم مینشست و من فقط دستمو حائل بچم کردم و درد رو به جون خریدم
اشک هام بی امون روی صورتم روان میشد و من دراون لحظه چقدرارزوی بودن محمدحسین روداشتم
بعد ازمدتی که برای من قدر سالها طول کشیدو درد داشت
خودش خسته شد و بیرون رفت
کمرم به شدت درد میکرد
زیردلم تیرمیکشید
سرم به دوران افتاده بود و اطراف رو واضح نمیدیدم
سردرد امونم رو بریده بود
روسریم رو جلوترمیکشم و مانتوی داغون توی تنم رو سعی میکنم مرتب کنم
اما الیاف پارچه مانتو
که به زخم های بدنم برخورد میکرد جون از تنم میبرد
دست به دیوار بردم و سعی کردم بلند بشم
اما درد توی کل وجودم پیچید و سیاهی بود که رنگ دنیای اطرافم شد
[پارسا]
_فهمیدی باید چیکارکنی؟
سری تکون میدم
_پارسا اگر قدم از قدم اشتباه برداری
جون ۴ نفر رو به خطر میندازی
پس حواست باشه چیکارداری میکنی
چشم ریز میکنم
+مگه جز منو تو و سارا فرد دیگری هم این وسط هست؟
سری تکون میده
_همسر محمدحسین بارداره
حواست باشه و با دقت کارتو انجام بده
با تعجب نگاهش میکنم
و سعی میکنم بفهمم
+باشه...باشه حواسم هست
ولی
ولی وقتی من برم
تکلیف سارا چیه؟
به سمت درمیره
_نگران نباش
فردا شب پوریا راهی میشه
لنجی هم که باهاش میره
لنج مسافربریه و هیچ کسی شک نمیکنه بهشون
حواست باشه امشب شب مهمیه
اگه نتونی اونجورکه باید عمل کنی
جونتو به خطرمیندازی
پر استرس لب میزنم
+حواسم هست
امیدوارم اتفاقی نیافته
سری تکون میده و بیرون میره و من رو با دنیایی از فکر و استرس تنها میزاره
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒