شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_244
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
_این بچه چرا اینقدر چشماش زرده؟
واسه زردیش بردینش؟
نگران میگم
+بی بی فاطمه زهرا تازه دو روزشه
زود نیست واسه زردی؟
_نه مادر چه زودی
محمدحسین مادربرواماده شو این بچه رو ببریم دکتر ببینم زردیش روی چنده
سریع بلندمیشم که درد شدیدی توی وجودم میپیچه و آخم بلندمیشه
محمدحسین هول زده سمتم میاد
_سارا
سارا چیشدی؟
دستمو میگیره و کمکم میکنه روی تخت بشینم
_خوبی؟
+خوبم
یهویی بلندشدم توی کل وجودم درد پیچید
بی بی با دلسوزی میگه
_بمیرم الهی
ولی مادر
همین درداست که بهشتو میزاره زیرپای مادر
محمدپاشو مادربچه رو ببریم
ایندفعه با احتیاط بلندمیشم
+منم میام
محمدحسین عصبی سمتم برمیگرده
_توکجا میای
نمیبینی حالتو
بشین نمیخواد منو بی بی و فاطمه میریم
لجباز میگم
+محمدحسین منم میام نمیتونم بچمو تنها بزارم
درحالی که بیرون میرفت گفت
_گفتی منم گفتم نه
بشین حالت خوب نیست
بیرون میره که سینا میگه
_ابجی راس میگه
بشین حالت خوب نیست
بگم سحر برات سوپ بیاره
عصبی میشینم و سرمو به تخت تکیه میدم
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
(از زبان ؟؟!!)
عصبی جامشو به سمت اینه پرتاب میکنه که هم جام هم اینه خورد و خاکشیرمیشه
سریع بلندمیشم و با احتیاط از بین خورده شیشه ها سمتش میرم
چشماش از عصبانیت سرخ سرخه
دستمو رو دستش میزارم
+نگران نباش
خودم کارشو تموم میکنم و دختررو میارمش پیشت
با عصبانیت زیرلب غرید
_من کاری دیگه به اون دختره ندارم
هدفم اون عوضیه
باید کارشو تموم کنید
بامرموزی میگم
+کارمو بلدم
نگران نباش
عصبی چنگی به موهاش میزنه و بیرون میره
خودمو روی کاناپه میندازم و چشم میبندم و کارایی که باید انجام بدمو توی ذهنم مرور میکنم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒