eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 همونجور که نوت برداری میکنم فاطمه زهرا روهم اروم اروم تکون میدم اما حالا حالا ها قصد خوابیدن نداره و چشماش بازه و اطراف رو میکاوه باصدای یکی ازبچه ها توجه ها به سمتش میره _استاد امکانش هست بچه ها پنجره رو باز کنن؟ پارسا مردد نگاهی بین بچه ها میندازه و نگاهش به من و فاطمه زهرا میخوره اشاره ای بهمون میکنه _آخه میبینید که امروز یه مهمون کوچولو داریم ممکنه سرما بخوره پتوی فاطمه زهرا رو دورش محکم میکنم +نه استاد پتو دورشه اگه باز کنید خوبه کلاس دمع کرده سری تکون میده _خیلی خب باز کنید پنجره باز میشه و من تازه نگاهم به گوشه پنجره میافته که پر از زنبورهست دل نگران میشم نکنه بچمو بزنه ولی دیگه روم نمیشه بگم پنجره رو ببندید _خیلی خب دیگه ننویسید چیزی تمام حواسا به من باشه بعدش تایم میدم تکمیل کنید نوشته هاتونو حواسمو کامل به درس میدم تندتند مینویسه و توضیح میده ناگهان با صدای گریه بلند فاطمه زهرا سکوت کلاسو میگیره وحشت زده نگاهش میکنم مثل ابربهار گریه میکنه دیگه از گریه رو به کبودی میزنه تند بغلش میکنم و اروم اروم تکونش میدم نگاها سمت منه +اخه چت شد قربونت برم ولی هرچی تکونش میدم اروم نمیشه از ترس رو به موتم همراهش هق هق میکنم و سریع بلندمیشم +چت شد تو یهو پارسا با عجله سمتم میاد _چش شده خانم موسوی؟ اشک ریزان میگم +نمیدونم استاد هق هق میکنم +کبود شده اروم نمیشه اخمی میکنه _بدید من بچه رو بچه رو سمتش میگیرم و همون لحظه نگاهم میافته به زنبور افتاده رو زمین جیغی میزنم و دو دستی توصورتم میزنم +خاک توسرم شد بچمو زنبور زده استاد اشک میریزم و پارسا مدام بچه رو اینطرف و اون طرف میکنه تا ببینه کجاش رو نیش زده ناگهان صداش بلندمیشه _یافاطمه زهرا زبونشو نیش زده باید ببریمش بیمارستان با این حرف دنیا روسرم اوار میشه و صدای هق هقم بلندتر و پارسا با عجله بیرون میره بچه ها نگران دورمن و کمکم میکنن وسایلمو جمع کنم بیخیال وسایل چادرمو دندون میگیرم و میدووم پارسا هم دوان دوان به سمت پارکینگ بیمارستان میره مهسا که توی حیاط با تلفن حرف میزد با دیدن من با اون حالت اشفته سمتم میاد _چیشده سارا؟چت شده تو؟ با هق هق میگم +خاک توسرم شد بچمو زنبور نیش زده هردو به سمت پارسا میریم که سوارماشینش شده سریع عقب سوارمیشم و بچرو بهم میده بچم کبوده و هنوز گریه میکنه زبونش باد کرده امکان خفگی هست و این دیوونم داره میکنه مهسا شونمو گرفته و سعی دراروم کردنم داره اما من هق هقم لحظه ای اروم نمیگیره پارسا با سرعت سرسام اوری داره رانندگی میکنه تا به بیمارستان برسیم ترمز میکنه _زود باش سارا خانم عجله کن گریه کنان پیاده میشم که بچه رو از دستم میگیره و بدو به سمت بیمارستان میره همراه مهسا میدووم و صدای هق هقم میون صدای بیمارستان گم میشه پارسا بدون بچه سمتم میاد که وحشت زده سمتش میرم +بچم کو چیشد؟ کلافه پوفی میکشه _بردنش بخش نوزادان نگران نباشید نالان روی صندلی میشینم و مهسا کنارم غمگین نشسته و شونه هامو ماساژ میده با یاداوری محمدحسین سریع گوشیمو بیرون میارم و زنگش میزنم تندجواب میده _توجلسم بعدن زنگت میزنم هق هق کنان میگم +محمدحسین بچم سکوت میکنه و بعد سریع میگه _ببخشید من الان برمیگردم تلفن ضروری دارم بعد از مدتی میگه _چیشده سارا؟فاطمه زهرا چیشده؟ هق هق کنان میگم +بچمو زنبور نیش زد بیمارستانیم الان ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒