eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 گوشیمو بیرون میارم و چندتا عکس میگیرم خنده های شیرینی میکنه بعدازچند دقیقه سوپ هارو میارن +ببخشید اقا _بفرمایید +بیزحمت یه قاشق مربا خوری هم بیارید _باشه چشم سوپ رو هم میزنم و فکرمیکنم چجوری میتونم مسئله رو بیان کنم با صدای فاطمه زهرا افکارم پاره میشه و میبینم من به قدری ذهنم مشغول بوده که متوجه حضور سارا نشدم و فاطمه زهرا برای مادرش بی قراری میکنه به بغل سارا میره و همونموقع گارسون قاشق میاره قاشق رو سمت سارامیگیرم +برای فاطمه زهرا گرفتم _خیلی ممنون (سارا) سوپ رو ذره ذره خودم میخورم و به فاطمه زهرا هم میدم _سارا خانم من برم اینجا یه کاری دارم انجام بدم برگردم سری تکون میدم و بلندمیشه و میره با نگاهم قدم هاشو تعقیب میکنم باصدای فاطمه زهرا نگاهش میکنم که از خودش صدا درمیاره و قاشقشو بالا پایین میکنه و ذوق میکنه تمام لباساشم کثیف کرده +واخ مامانی چیکارکردی دستمال برمیدارم و قاشق رو از دستش میگیرم و دستاشو با دستمال پاک میکنم جیغ میزنه قاشقشو از دستم بگیره بلندمیشم و سمت سرویس بهداشتی میرم پارسا درحالی که استیناشو پایین میکشه از سرویس بیرون میاد و سمت نمازخونه رستوران میره اما متوجه من و تعجبم نمیشه پارسا نمازمیخونه؟! برام خیلی عجیبه ته دلمم براش خوشحال شدم که بالاخره شاید تونسته راهشو پیداکنه دست و صورت فاطمه زهرا رو میشورم و بیرون میرم هنوز نیومده سوپ رو ذره ذره فوت میکنم و دهن فاطمه زهرا میزارم قاشق های آخری رو نمیخوره و بیرون میریزه با دستمال صورتشو تمیزمیکنم و سوپ خودمو میخورم که همون لحظه پارسا هم میاد و پشت میزمیشینه نمیدونم چی میشه که میگم +سوپتون یخ شد سریع تربخورید از دهن میافته متعجب سرش بالا میاد و نگاهم میکنه به خودش میاد و باشه ای میگه +اقا پارسا هوا سرده بچه مریض میشه من میرم توی ماشین اگه مشکل نداشته باشه شماهم بیاید سریع سوییچشو جلوم میگیره _نه نه بفرمایید این چه حرفیه بچه سرما میخوره بلندمیشه _منم دیگه غذام تموم شد بفرمایید اشاره ای به کاسه تقریبا پر سوپش میندازم +شما که هنوز چیزی نخوردید _نه خوردم بفرمایید ازدر رستوران بیرون میریم که سوز هوای سردی به صورتمون برخورد میکنه فاطمه زهرا رو به خودم فشارمیدم و سوارماشین میشیم سمت امامزاده میرونه با پرس و جوی فراوان بالاخره میرسیم و پیاده میشیم _شما چیزی میخواین بیارم براتون؟ +بله الان میام برمیدارم بچه رو بزارم توی اتاقی چیزی میام وسایلارو برمیدارم _اینو پرسیدم که اگه چیزی لازم دارین بیارم براتون چیو بردارم؟! +نه خودم میام برمیدارم مرسی شما برید برای اتاقتون باتحکم صداش بهم میفهمونه مخالفت نکنم _سارا خانم چیو بردارم؟! +اون ساک صورتی که مال فاطمه زهراس ساک رو برمیداره و سمتم میاد هم قدم باهم وارد صحن و حیاط امام زاده میشیم که دور تا دور کل حیاط اتاق هایی سوییت ماننده برای مسافرا سلام میدیم و میریم سمت اتاقا یکی از دانشجوها سمتمون میاد و بعد از سلام و احوال پرسی راهنماییمون میکنه نگاه بقیه دانشجوها روی منو پارسایی که هم قدم هستیم میچرخه و حس خوبی از نگاهشون بهم دست نمیده ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒