شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_341
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
(پارسا)
+داداش تموم نشد کارما؟
چقدردیگه طول میکشه
میخنده و دستی به شونم میزنه
_شادوماد خیلی عجله داریا
نگران نباش
دیرنمیرسی
اگرم برسی درهرحالت به معشوقت میرسی نگران نباش
میخندم
+والا میترسم لحظه آخر نظرش عوض شه
_نه نگران نباش
اونی که تا اینجاشو باهات اومده.از اینجا به بعدشم میاد
بیخ ریش خودشی
حرفاش خنده دار بود و به ظاهر تمسخرامیز
ولی کی میدونست چی میشه؟!
بالاخره تافت آخرو هم رو موهام زد و دستی به سرشونه کتم کشید
_بالاخره تموم
برو داداش برو ان شاءالله به مبارکی و میمنت
تشکری کردم و پرهام اشاره ای بهم زد
_تو برو داداش
من خودم که کارم تموم شد حساب میکنم
بدو که دیر نرسی
بعد از تشکر و خداحافظی سریع بیرون میرم که همون لحظه سینا با ماشین گل کاری شده سرمیرسه
قدمای آخرو بلندبرمیدارم و دستی به شونش میزنم
+دمت گرم داداش
باخنده بغلم میکنه
_چقدر خوشگل و جذاب شدی تو
میخوای به جا سارا خودم بگیرمت؟!
توسری حوالش میکنم و سوارماشین میشم
+اگه این حرفتو به فاطمه خانم منتقل نکردم
هرچییی میخوای بگی بگو
سریع تغییر موضع میده و سمت ماشین میاد
_عه عه نداشتیما
میخندم و دستی تکون میدم
خنده هایی ک ازته ته ته دلم بلندمیشه
ولی دلشوره ای مانع این خوشی بی حد و مثالم میشه
+برو جا خواب براخودت پیداکن
فاطمه خانمی که من میشناسم امشب خونه راهت نمیده
مهلت حرف دیگه ای بهش نمیدم و با سرعت حرکت میکنم
شاید میشد گفت پرواز
یه پرواز تاسریعتر برسم و سارارو مال خودم کنم
اونم برای همیشه
ولی امان از دلشوره و استرسی که به جونت بیافته
هرچی خوشی داری میکنه زهر و تقدیمت میکنه
سری تکون میدم و صلواتی میفرستم تا فکرای بد از ذهنم پراکنده بشن.
هرچی به آرایشگاه نزدیک ترمیشم ضربان قلبم بالاتر و دستام یخ ترمیشن
طبیعیه این حالت؟!
با استرس فراوانی که سعی درپنهان کردنش داشتم رو به روی آرایشگاه پارک میکنم و پیاده میشم
از جوب مثل بچه های ذوق زده میپرم و به سمت زنگ میرم
اما با حس کمبود چیزی محکم روپیشونیم میکوبم
دوباره باسرعت برمیگردم و دسته گل رو از روی صندلی عقب برمیدارم
امان از این حواس پرتی
حالا اینبار تکمیل جلومیرم
+ اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم
زنگ میزنم و صدای سحر ازپشت گوشی آیفون بلندمیشه
_به
شادومادم رسید
بیا طبقه چهار شازده
میخندم و درو میزنه و بالامیرم
اینقدری که من استرس دارم
منتظر آسانسورموندن خریت محظه
پله هارو دوتا یکی پشت سرمیزارم و بالامیرم
نفس نفس زنان بالاخره میرسم و تابلوی سالن زیبایی مهگل رو میبینم
انگار صدای نفسام اینقدری بلندبود که تارسیدم در واحد بازشد
با تور جمع و جور و سفید
فرشته جلوش کم میاورد
البته صورتشو که نمیشد ببینم
اما
توهمین لباس
آخ که اگه بگم صدبرابر بیشتر عاشقش شدم دروغ نگفتم
استرس نمیزاره اما بالاخره لبخندی رو لبم میشینه
دسته گل رو سمتش میگیرم
+بفرمایید
_ممنونم
_ماما
مامممااان
با شور و شعف خاصی سمتش برمیگرده
_جان مامان
پیش خاله سحر بمون زودبیا پیش مامانی
منتظر اعتراضی ازسمت فاطمه زهرا نمیشه و آروم به سمت آسانسورمیریم
از شانسمون سریع توی طبقه چهارتوقف میکنه و سریع داخل میریم
اینقدری سرش پایین بود
که میگفتم نکنه ارتروز گردن بگیره
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒