🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_61
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
پیاده شد و رفت
به همین سادگی ، و منی داخل ماشین موندم که خرد شدم
شکستم
به معنای واقعی کلمه مردم
من تازه فهمیدم عشق چیه
این حقم نیست اینطوری بشکنم
عصبی بودم ، عصبی و کلافه
لعنت به من
لعنت به من
مشتمو روی فرمون کوبیدم و فریاد زدم
+لعننتت به منن
عصبی و کلافه چنگی تو موهام زدم و با اعصابی داغون پام رو گذاشتم رو گاز و به سمت باشگاه رفتم
یه لحظه به خودم اومدم و دیدم تو خیابون دارم چرخ میخورم و اصلا باشگاه نرفتم
ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و سرم رو روی فرمون گذاشتم
با صدایی که از بیرون میومد سرم رو بلند کردم و به بیرون چشم دوختم
با دیدن صحنه مقابلم یه لحظه به خودم لرزیدم
بدنم یخ کرد
یه چیزی تو گلوم نشسته بود و اجازه نمیداد نفس بکشم
برای بدست اوردن اکسیژن دست و پا میزدم
به گلوم چنگ انداختم
نمیدونم چی بود که جلوی دیدم رو تار کرده بود
تار میدیدم
جلوی چشمام هر لحظه بیشتر تار میشد و با چیزی که شنیدم یه لحظه راه تنفسم باز شد
اما
خودم هم فهمیدم با خیسی صورتم اون چیز سنگین از روی گلوم برداشته شد
با خودم فکر کردم حالا که تنهام
پس بزار راحت باشم
با همین افکار اجازه دادم قطرات بیشتری روی صورتم روان بشه
چیشده دستات نمیاد بالا
میریزه اشک چشای مولا
سه ماهه هرشب کار من اهه
میون بستر مادرم زهرا،مادرم زهرا
پهلو به پهلو میشی و ڪل تنت میلرزه
از شدت تب مادرم پیراهنت میلرزه
راه میری و خون میریزه از پیکرت مادر
حتی تن بابا از این راه رفتنت میلرزه
وای مادر مادر مادر
چشمای زینب مث بارونه
سه ماهه موشو نزدی شونه
سه ماهه خیره شده باباجون
به همون میخ رودر خونه
خوشحالی مادر انگاری دیگه شب پروازه
آماده میشن زنہا واسه تشییع جنازه
خیبر شکن با چشم و خیس و دستای لرزونش
از چوب گهواره داره برات تابوت میسازه
گروھ فرهنگے شہێد محمــدحسێݧ محمدخانے⛅️
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒