eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 با تابش نور افتاب لای پلکامو باز کردم و کمی به اطراف نگاه کردم بعد از اینکه مغزم شروع به پردازش کرد یاد دیشب و سارا افتادم اهی از سر غم کشیدم و به ساعت روبه روم خیره شدم یاخدا ساعت 10 رو نشون میداد من ساعت 8 یه کلاس داشتم تا 10:30 وقتیم دیشب تا ساعت 2 نصفه شب تو تختم همینطور جا به جا میشدم توقعی هم نداشتم که امروز صبح به موقع بلند شم به سمت عسلی چرخیدم و گوشیم رو از روش برداشتم هووو 9 تا تماس بی پاسخ از صدرا یکی از دوستای صمیمیم که استاد همون دانشگاه بود 8تا هم از اقای محتشمی یکی از مسئوݪێن دانشگاه سریع روی اسم صدرا زدم و بهش زنگ زدم بعد از دو بوق جواب داد _الانم بیدار نمیشدی جناب به پیشونیم کوبیدم و گفتم +وای صدرا بخدا دیشب از سردرد تا دو بیدار بودم صبحم دیر بیدار شدم محتشمی چیزی نگفت؟ _چیزی نگفت؟ چیزی نگفت؟ پارسا رو مخم جفتک نندازا ‌اخه مردک بیشعور محتشمی مخ منو خورد میدونستم الان حسابی داره حرص میخوره پس جلوی خندم رو گرفتم و گفتم +کلاس ساعت 8 چیشد؟ _طبق معمول من بدبخت باید فداکاری میکردم خرابکاری هاتو جمع میکردم من رفتم سر کلاست تا ساعت 9:30 تدریس کردم بعدشم زودتر کلاسو تموم کردم الانم دارم میرم خونه ترنم یکم حالش بد شده +وای شرمنده بخدا داداش جبران میکنم _گمشو بابا نمیخواد جبران کنی فقط خواهشا گند نزن خندیدم و گفتم +چشم فعلا با گفتن مرض تلفن رو قطع کرد گوشی رو روی عسلی پرت کردم و بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم پایین رفتم درکمال تعجب کسی خونه نبود به سمت اشپزخونه رفتم و دیدم روی میز صبحانه هنوز وسایل جمع نشده اما یه چیز خیلی تعجب برانگیز بود چای ریخته بود روی میز و خرده شیشه های استکان کف اشپزخونه افتاده بود با تعجب و بهت به صحنه رو به روم زل زدم دستم رو روی اپن گذاشتم که به چیزی برخورد کرد سریع نگاهمو به اپن دوختم که دیدم یه نوشته هست که معلومه مامان نوشته _پارسا مادر سلام از خونه نسرین خانم زنگ زدن و گفتن خبری از سینا شده ما میریم اونجا توهم بیا اگه تونستی سریع به سمت اتاق رفتم و گوشیم رو چنگ زدم اولین کسی که به ذهنم اومد مامان بود زنگ زدم اما وقتی جوابمو نداد نآامیدی به دلم هجوم اورد بعد از اون سریع به پرهام زنگ زدم بار اول جواب نداد و بار دوم میخواستم قطع کنم که صداش تو گوشی پیچید _جانم داداش؟ صدای گریه هایی که از اونور خط میومد خبر خوبی به دلم نمیداد +چیشده پرهام ؟ جریان چیه؟ ناگهان با صدای جیغی که اومد تلفن هم قطع شد سردرگم و کلافه به سمت کمد رفتم و پیراهن خاکستری و یه شلوار مشکی پوشیدم ساعتمو به مچم بستم و بعد از برداشتن گوشی و سوییچ به سمت درخونه رفتم گروھ فرهنگے شہێد محمــدحسێݧ محمدخانے⛅️ ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒