🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_اول
#پارت_8
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
پارسا اینجا چیکار میکرد؟
نکنه
نکنه اون اولین و مهمترین استادمه؟
با تعجب بهش نگاه میکردم
چقدر امروز خوشتیپ و جذاب به نظر میومد
شلوار کتان مشکی و پیراهن خاکستری
چقدر باجذبه شده بود
باهمون جدیتش به سمت میزش رفت و کیفش رو گذاشت روی میز و لیست کلاس رو از پوشش خارج کرد
همونجور که اسم ها رو تند تند میخوند تند تند تیک میزد و سرش رو بالا نمیاورد
_خانم سارا موسوی؟
یهو با تعجب سرش رو بالا اورد
با خجالت دستم رو بالا بردم
چشماش از تعجب گرد شده بود
سریع به خودش اومد و صحبت هاشو شروع کرد
_سلام به همگی
پارسا سلمانی هستم
حتما همتون میدونید استاد کدوم درس هاتون هستم
هر جلسه پرسش داریم
تاخیر رو به هیچ عنوان نمی پذیرم
بی مسئولیتی رو به هیچ عنوان نمی پذیرم
نمره زیر ۱۵ رو به حساب نمیارم
پس حواستون باشه
سر کلاس من اگر پر انرژی وارد شید منم قول میدم پرانرژی خارج شید از این کلاس
خب اگه سوالی نیست شروع کنیم ؟
یک ساعت و نیم با همون جدیتی که اول کلاس داشت درس میداد
بین درس چند بار هم کاری کرد فضای کلاس از اون حالت خشک و خسته کننده خارج بشه و کل کلاس بره روی هوا
با صدای خسته نباشیدش سریع وسایلامو جمع کردم و با مهسا رفتیم سمت در
_خانم موسوی؟
اه گندت بزنن چیکار داری؟
+بله استاد؟
_یه لحظه صبر کنید لطفا
+چشم
مهسا سمت من برگشت و خسته گفت
_سارا من میرم
شب هم مهمون داریم . فعلا
+برو عزیزم فعلا
با صدای پارسا به سمتش برگشتم
گروھ فرهنگے شہێد محمــدحسێݧ محمدخانے⛅️
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒