eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 از خجالت سرخ شدھ سرم رو زیر انداختم با زنگ تلفنم حواسم رو بهش جمع کردم سینا بود +جونم داداش _کجایی عجوزه؟؟ +بی ادب عجوزه چیه دیگه _تویی دیگه خب حالا ولش کجایی؟ +شاهچراغ _عهه؟ پس تنهایی رفتی بی معرفت؟؟ +بله بله _خب من لباس هام مناسب نیست واسه حرم بیا بیرون فرداشب دوباره میایم حرم +باشه اومدم داداش تلفن رو قطع کردم و کنار گذاشتم +با اجازتون اقای گنجویی _بسلامت ساراخانم به سمت خروجی رفتم و منتظر شدم سینا بیاد ∞∞∞∞∞∞∞∞ یک هفته بعد توی این یه هفته خیلی فکر کردم همش توی حرم بودم با امید به خدا میخواستم پارسا رو فراموش کنم و زندگی جدیدی بسازم دیروز مامان به خانم و اقای گنجوئی جواب مثبت داد و امروز قرارشد امروز با محمدحسین بریم واسه ازمایش خون محمدحسین اینقدرخوشحال بود که روی پاهاش بند نبود منم ناخوداگاه با خوشحآلیش لبخند میزدم بعد از ازمایشگاه منو برد و یه صبحونه مفصل داد مثل پروانه دورم میچرخید و این محبت هاش عجیب به دهنم مزه کرده بود قرار شد دو شب دیگه واسه مهریه و مشخص کردن مراسمات بیان تا زودتر کار ها رو راست و ریس کنیم من تقریبا تونسته بودم پارسا رو از ذهنم ببرم این چند مدته خیلی زیاد به زیارت عاشورا توسل کردم چادرمو روی دستم انداختم و رفتم جلوی در اتاق سحر در زدم و بعد از شنیدن بفرمایید وارد اتاق شدم داشت موهاشو میبست +سحر جانم زود باش دیر شد خواهر من _اومدم اومدم بصبر کلافه سری تکون دادم و پایین رفتم بعد از ده دقیقه با اومدن سحر به دنبآل مهسا رفتیم و رفتیم سمت چهار راه... برای خرید کت و دامن شیری رنگ زیبای دخترونه ای پسندیدم و به همراه شال طلایی رنگی گرفتم چادر سفید هم گرفتم و بعد از مابقی خرید ها رفتیم خونه {گلاب بانو} کلافگی بچم پارسا رو میدیدم و نمیتونستم واسش کاری کنم از ‌طرفی خیلی دلم میخواست نوه خواهر عزیزم یادگار علی و زهرای عزیزم که برام مثل محسن و محمدعلی بودن رو برای پارسا نوه ارشدم بگیرم اما نمیدونم چرا همه چی درهم پیچیده وقتی که تصویر سارا رو دیدم خیلی به زهرا شباهت داشت چشماش شبیه علی بود و این بیشتر این داغ کهنه رو تازه تر میکرد ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒