〖 🌿♥️'! 〗
#انگیزشے🌿
گآهےیڪشآدۍڪوتآهمدت
طورۍ میشینھ ڪنجِدلت ڪھ🖇♥️
فرآموشمےڪنےغصھهآتو👀
همینقدرقشنگ
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_214
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
اروم و نفس بریده از روی مبل بلند میشم
یواش یواش خودمو بهش میرسونم
روی زمین میشینم
+پ..پ..پارسا
آقا پارسا
اقا پارسا توروخدا جواب بدین
و اشکام روی گونم میریزه
تکون ریزی میخوره و اروم چشم بازمیکنه
معلومه خیلی درد داره
با هق هق میگم
_شم..شما واسه چی اینجوری شدین
اصلا واسه چی اینجایین؟
با صدای ضعیفی زمزمه میکنه
_مح..محم..محمدحسین...گ..گفت
با شنیدن اسم محمدحسین شدت گریم بیشتر میشه
به بدبختی خودم اشک میریزم که دستم کشیده میشه
پوریا هست که بند طنابو کشیده و سعی در بلند کردنم داره
وقتی میبینه تلاشی برای بلند شدن نمیکنم
صدای فریادش توی سالن میپیچه
_بلندشو ببینم دختره نفهم
اشکم از شدت این حجم از حقارت بیشتر روی گونم میریزه
طنابو مجدد محکم ترمیکشه که مجبور به ایستادن میشم
صدای ضعیف پارسا بلندمیشه
_سر..سرش...داد...ن..نزن عوضی
پوریا نگاهی بهش میندازه و همونجور که به سمت پله ها میره و منو دنبال خودش میکشه دستشو بلند میکنه و میگه
_برو گمشو بابا
اینم واس ما ادم شده
ببرید بندازینش تو یکی از این اتاقا تا خودش یواش یواش جون بده
ترس توی وجودم میشینه و حالا با تمام دلشکستگیام اشک میریزم
طناب رو میکشه بی رحمانه و منم پشت سرش کشیده میشم
در اتاقی رو باز میکنه و طناب رو رو به جلو میکشه
_گمشو داخل
داخل میرم که درو پشت سرم میبنده و قفلش میکنه
نگرانم
نگران خودم و دخترکم
نگران شوهرم
تموم جونم
نگران پارسایی که به خاطر من و حرف محمدحسین به این روز افتاده
داخل میرم
تخت تک نفره و موکت و کمد چوبی تمام محتویات اتاق ۹ متری بود
روی تخت میشینم و توی خودم جمع میشم
چادرمو روی پام میندازم وسفت میگیرمش
نزدیک به غروبه
نماز ظهرمو هم هنوز نخوندم
به دور و اطرافم نگاهی میندازم
در سفید رنگی که توی اتاق خورده توجهمو جلب میکنه
به سمتش میرم
و بازش میکنم
درکمال تعجب دستشویی کوچیکی هست
داخل میرم و درو میبندم و جهت اطمینان قفلش میکنم
وضومو میگیرمو بیرون میرم
هرجا رو میگردم اثری از مهر یا چیزی که بشه روش سجده کرد پیدا نمیکنم
کلافه دستمو توی جیب مانتوم میکنم که تازه به حکمت خدا پی میبرم
شب قبل که برای نماز مغرب به حرم رفته بودیم
مهرحرم رو توی جیبم گذاشتم و فراموش کردم بزارمش سرجاش
شب وقتی رفتیم هتل تازه یادم اومد و چقدرخود خوری کردم
مهر رو توی جیبم گذاشتم تا امروز صبح بزارم توی حرم
و بازهم یادم رفت و چقدر خداروشاکرم که یادم رفت
چون میون این ادما مطمئنم اثری از مهر و جانماز نیست و من ایلون و ویلون میموندم
میخوام به نماز با ایستم که تازه میفهمم من اصلا قبله رو نمیدونم از کدوم طرفه
کلافه روی زمین میشینم
سرمو میون دستم میگیرم که با یاداوری اینکه میتونم از طریق خورشید قبله رو بسنجم با خوشحالی بلند میشم و به سمت پنجره کوچیک اتاق میرم
با کمی تجزیه و تحلیل قبله حدودی رو میسنجم
خدایا من با کلی مشقت تونستم نماز بخونم
خودت ازم قبول کن
می ایستم و قامت میبندم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#قشنگیجات🌿
﴿وَلَنتَجِدَمِندُونِهٖمُلتَحَداً﴾
وهرگزغیراوراپنـاهےنخواهےیافت:)
اےدلبیاڪہمابھپناهخدا رویم.•.°♥°.•.
🖇سوره ڪهف۲۷
🌼|•@shahidane_ta_shahadat
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_215
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
{چند روز بعد_پارسا}
کلافگی از سر و صورتم میباره
نمیدونم باید چیکارکنم
چندروزه منتظرم گذاشته و هنوزم خبری ازش نیست
مثل این چندروز پشت پنجره میرم و به بیرون خیره میشم
هوا رو به تاریکی هست و سرد تر از همیشه
مخصوص توی این اتاق که خالی از هرچیزی هست
میرم و روی روفرشی که بهم دادن میشینم
و بالشت رو پشت کمرم تنظیم میکنم و پتورو روی خودم میکشم
این ها تنها چیزهایی بود که توی اون اتاق ۶ متری وجود داشت
توی افکار خودم سیرمیکنم که درصدایی میده و با صدای قیژی باز میشه و چهرش نمایان
باخوشحالی بلندمیشم و سمتش میرم
{سارا}
از اینکه اینقدربه دیوار زل زدم خسته شدم
نشستم و فکرمیکنم که تقه ای به درمیخوره
تعجب میکنم
افراد این خونه عادت به در زدن ندارن
دوباره تقه ای به درمیخوره که خودمو جمع و جور میکنم و باتعجب بفرمایید ارومی میگم
دراروم باز میشه و چهره پوریا توی چارچوب درنمایان میشه
متعجب ترمیشم و از ترس توی خودم جمع میشم
پوزخندی میزنه و وارد میشه
_خوبه که ازم میترسی
همینو میخوام
دقیقا هدفم همینه
نزدیک ترمیاد که بیشتر به تخت میچسبم
این عوضی این مدت زهرچشم زیادازم گرفته
به خودم جرعت میدم و با تنفر میگم
+گمشو بیرون
ازت متنفرم اشغال پست فطرت
با عصبانیت دندون قروچه ای میکنه و روی تخت میشینه و جلوترمیاد
_کاری نکن که کاری کنم که تاعمر داری به غلط کردن بیافتی
دوباره سرجاش میشینه
و روی روتختی خط های فرضی میکشه
_ازعمارت شیخ تماس گرفتن
گفتن اماده تحویل گرفتن توهستن
شیخ بدجور شیفتت شده
واسه خاطر همون کله خر بودنای اون شبت
گفته حاضره کلی پول بده
و بگیرتت
ولی من یه پیشنهاد توپ واست دارم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#رفیقشھیدمڪیسٺ؟!
نام:حسین فهمیده
متولد:¹⁶اردیبهشت ماه سال ¹³⁴⁶
زادھ:قم
وضعیٺتاهل:مجرد
تاریخ شھادٺ:⁸آبان ماه سال¹³⁵⁹🌱
《وی به همراه همرزم خود محمدرضا شمس درمنطقه حضور داشت.محمدرضا را که به شدت مجروح شده بود را به عقب برمیگرداند و وقتی به میدان میرسد با صحنه حجوم⁵تانک عراقی که به سمت نیروهای ایرانی درحرکت بودند مواجهه میشود.سپس درحالی که پای چپش تیر خورده بود با روحیه ایثار گری و فداکاری خود نارنجک به کمر بست و به سمت نزدیک ترین تانک دشمن رفت و درزیر ان نارنجک هارا منهدم کرد》
شھیدروزچھارم
شھیدحسین فهمیده❄️🌼
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_216
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
مشکوک نگاهش میکنم
روی تخت جا به جا میشه و کمی بالاتر میاد
_پیش شیخ نمیفرستمت
نور امیدی توی دلم روشن میشه
اما ترس هم به دلم میشینه
مطمئنن درقبالش چیزی ازم میخواد
جلوتر میاد
و من عقب ترمیرم
_نمیخوای چیزی بگی؟
خودمو جمع و جور میکنم
+اول که حتی فکرشم نکن منو بتونی بفرستی پیش ادمای کثیف تر از خودت
این یک
دوم که
گیریمم که بتونی
درقبالش چی ازم میخوای؟
پوزخندی میزنه
_مطمئن باش میفرستمت
اهان
حالا رسیدیم به مبحث شیرین و مورد نظر
درقبالش خودتو میخوام
وحشت زده نگاهش میکنم
+چی واسه خودت شر و ور میبافی؟منظورت چیه؟
خونسرد لبخندی میزنه
_منظورم واضحه
به عقدم درمیای
از اینهمه وقاحت و پستی مات میمونم
با دیوونگی جیغ میزنم
+چقدر تو پستی عوضی
داری به یه زن شوهر دار پیشنهاد ازدواج میدی؟
عصبی جلو میاد و دستشو تکون میده
_اول که بفهم داری با کی حرف میزنی
دوم که
دیگه شوهری درکار نیست
شوهر جونت هوتوتو
به قول شماها رفت پیش خدا
اون عاشق دل خستت هم که دیگه داره اخرای عمرشو میگذرونه
و تویکی از همین اتاقا جون میده
و اونوقت فقط من میمونم و تو
و دیوونه وار قهقهه میزنه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#قشنگیجات🍊🌿
حیاط خیس آب پاشی شده
بوی غذا
جمع خانواده دور سینی
روی فرش پهن شده جلوی ایوان
حتی فکر کردن بهش
حال آدمو خوب میکنه♥
#صبـحتونبخیࢪࢪفقاےشهیدانہ🍊
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#خدا_جانم
⁷میلیاردو ⁷¹⁸ میلیوننفر🌻
تودنیابراتنخوان،اما☁️
اونبالاییبراتبخواد💕
کافیه🙃🌿
🌻|•@shahidane_ta_shahadat
#فندقانھ👀
رّنگِـینڪَمـٰانهَـم؏ـٰاقِبَتوآرونہِخـوآهَدشُـد
پِیشِتـُوهَراخَمِۍبہِخَنـدِھمِیڪِشَدکارَش...˘˘𐇵!
💙|•@shahidane_ta_shahadat
#حالخوب🌼
هرچےڪہتو ذهنت میگذرہدیر یا زود تو
زندگیت ظاهر میشہ،پستلاشکنتابهشبرسی😌♥️
#روزتونبخیر🌱
🌼|•@shahidane_ta_shahadat
#خدایجان♥️
خدا اگھ طولش میدہ داره قشنگ ترش مےڪنھ🌱،
صبر داشتھ باش...
بہ خدا اعتماد داشتھ باش
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#رفیقانه🌱
یا دیدن دوست یا هوایش👀🌊
دیگر چھ کند کسۍ جهان را🌍🌾
تا دیدن دوست در خیالش🌱🍒
مےدار تو در سجود جان را🖇❤️
❤️|• @shahidane_ta_shahadat
#رفیقشھیدمڪیسٺ؟!
نام:محسن حججی
متولد:²¹تیرماهسال¹³⁷⁰
زادھ:نجف اباد_استان اصفہان
وضعیٺتاهل:متاهل_دارای یک فرزند پسر
تاریخ شھادٺ:¹⁸مردآد ماه سال¹³⁹⁶
محلشھادٺ:گذرگاه مرزی الولید_منطقه مرزی سوریه_عراق
《درسوریه از ناحیه پھلو زخمے میشوند و به مدت دو روز به اسارت نیرو های سوریه درمیایند.طی خبری از اسپوتنیک نیوز به نقل از رسانه های وابسته به داعش،خبر اسارت او اعلام شد و پس از دوروز به وحشتناک ترین شکل ممکن اورا به شھادٺ رساندند 》
شھیدروزپنجم
شھیدمحسن حججی❄️🌼
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#عارفانه⏳
+خدایی که به پرندگان مسیر را نشان میدهد
انسان را نیمه راه رها میکند؟
☁️|• @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_217
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
توان از بدنم میره
با صدای ضعیفی میپرسم
+چ..چی..چی میگی؟محمدحسین چه اتفاقی واسش افتاده؟
خندش قطع میشه و جدی سمتم میاد
_گفتم که
هوتوتو
خدارحمتش کنه
بلند میشه و سمت درمیره
برمیگرده سمتم و انگشت اشارشو سمتم میگیره
_به پیشنهادم خوب فکرکن
فرداصبح میام جوابتو بشنوم
اروم از تخت پایین میام
ولی زانوهام توان نداره و هرلحظه ممکنه پخش زمین شم
داره از دربیرون میره و همونجوری میگه
_یادم بیار فردا واس شوهرجونت خیرات بدیم
بیچاره گناه داره اون دنیا
قهقهه ای از سرمستی میزنه و درو میبنده و میره
و من سقوط میکنم
میشکنم
میمیرم و دوباره زنده میشم
روی زانوهام میافتم
درکی از اطرافم ندارم
راه تنفس واسم بسته شده و چنگ میزنم به گلوم بلکم باز شه راه تنفسم
بغضی که میشکنه اجازه نفس کشیدن بهم میده
بغضی که میشکنه اجازه رها شدن بهم میده
بغضی که میشکنه بهم یاداور میشه چه بدبختی به سرم اومده
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#رفیقشھیدمڪیسٺ؟!
نام:عباس دانشگر
متولد:¹⁸اردیبھشت ماه سال¹³⁷²
زادھ:سمنان
وضعیٺتاهل:متاهل
تاریخ شھادٺ:²⁰خرداد ماه سال¹³⁹⁵
محلشھادٺ:حومه جنوبی حلب_سوریه
《در²⁰ خرداد ماه سال ¹³⁹⁵ درمنطقه جنوبی حلب سوریه با موشک تاو امریکایی به شھادت رسید》
شھیدروزششم
شھیدعباس دانشگر❄️🌼
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#خدایجان🌸
بـهقولاستادپناهیـان ؛
خداناراحتمیشهاگهبندش
ناخوشاحـوالوناراحتباشه
پسمشتیبهخاطردلِخـدا،
باهمهیناسازگاریهابسازُسعیڪن
خوبباشـی🌸🌱 :)
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_218
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
حالا تازه میفهمم چیشده
جیغ میزنم
محمدحسینم رفت؟
جیغ بعدی
تموم زندگیم رفت؟
جیغ بعدی
پدربچم رفت؟
مرد زندگیم رفت؟
و جیغ بعدی
اشکام پشت سرهم روی گونم میریزه
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
زیرگوشم میگه
_چیه خانوم
خوشگل ندیدی؟
میخندم
+چرا عزیزم روزانه تو اینه میبینم
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
دستمو محکم توی دستش میگیره
_تا خدا هست و بعدش من
غم نداشته باش
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
_سارا
برمیگردم سمتش
+جونم
_بیا
به سمتش میرم و دستشو روی بازوهام میزاره
_ممنون که همیشه هستی عزیزترینم
ممنون که تا اینجا هم باهام بودی تمام وجودم
ممنون که شدی تموم زندگیم
و پیشونیم از بوسش گرم میشه
لبخندی میزنم و دستشو میگیرم
+تاتهش هستم
تاتهش بمون
تا ته تهش
اخر اخرش
مرسی که شدی دلیل نفس هام محمدحسینم
لبخندش شیرین ترمیشه
لبخنداش به دلم میشینه
_تا ته تهش هستم
اخر اخرش
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
_چقدر نازه این
دختربابا چقدرقشنگ میشه وقتی این دستکشو دستش کنه
اخمو سمتش برمیگردم
+ازهمین الان دلازارشدم؟؟
همون بحث نو که بیاد به بازار کهنه میشه دلازار؟؟؟
نچ نچ
میخنده و دستمو میگیره و با دستش به سمت یکی از رگالا میریم
_این چه حرفیه خانومم
شما تاج سرمی
اوشونم نیمه وجودم
فرقی ندارید باهم
باورکن
و ابرو بالا میندازه و لبشو به دندون میگیره ریز میخنده
باور کنه اخرشو تمسخرانه میگه
حرصی سمتش برمیگردم
+خیلی لوسی محمدحسین
خیلی
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
زمزمه قشنگش توی گوشم میپیچه
_دیدی خدا فراموشت نکرده بود؟
دیدی دقیقا لحظه ای که نیاز بهش داشتی اومد؟
دیدی خدا حواسش بهمون هست سارا؟
اشکم میریزه و میخندم
سرتکون میدم
با شوق و هیجان میگم
+دیدم محمدحسین
دیدم بخدا که دیدم
میخنده و دستمو میبوسه
_به شکرانه این نعمت
سال دیگه اربعین به تمام زائرای اقا امام حسین چای و شیر داغ با عسل خالص و ناب میدم
میخندم
+حالا نمیخواد اینقدرام با جزئیات نذرکنی
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
دست راستمو توی دستش میگیره و روی قلبم میزاره
چشماشو میبنده
_چشماتو ببند
چشمامو میبندم
و زمزمه شیرینش رو میشنوم و ارامش مثل ابی زلال
توی دلم روان میشه
_الی بذکرالله تطمئن القلوب
الی بذکرالله تطمئن القلوب
الی بذکرالله تطمئن القلوب
چشم باز میکنه و چشم باز میکنم
_خوبی الان؟
مثل بچه ای سرتکون میدم
+اوهوم مرسی
لبخندی میزنه و اشکمو پاک میکنه
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
زیرلب زمزمه میکنم
+هرکه نگه ماشاءالله سوراخ سوراخ شه والا
سوار الاغ شه والا
یه پاش چلاق شه والا
محمدحسین و سینا و فاطمه که زمزمه من رو شنیده بودن ریز میخندیدن و خودمم خندم گرفته بود
↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•↻•
+وا چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟
لبخندی میزنه
_خیلی خوشگل شدی
با ناز میخندم
+خوشگل بودمممم
شیطون لبخند میزنه و یقه کتشو درست میکنه
_نه عزیزم
نه که من خیلی خوشگل و جذابم
من که اومدم گرفتمت
کلا بعد از ازدواج بامن
تحت تاثیر من قرارگرفتی و اب زیر پوستت رفته و خوشگل شدی
و ابرو بالا میندازه
میدونم که سرخ سرخ شدم الان و از حرص پلکم داره میپره
ادامه میده
_آهان راستی
رژتو هم کمرنگ کن عزیزم
خیلی پررنگ شده
لبخند حرصی میزنم و چشم بلند بالایی میگم
به سمت میز ارایش میرم و رژمو برمیدارم و بیشتر از قبل میزنم و توجهی به محمدحسین که با چشمای گرد نگاهم میکنه نمیکنم
کیفمو برمیدارم
+رژم خیلی کمرنگ بود بیشترش کردم عزیزم
به سمت درمیرم
+منتظرتم شوهرجان
خبیث میخندم و بیرون میرم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
وقتے زندگے📘
مسیرش رو به سمت دشوارتر شدن🚙
عوض میڪنه🌊
شما هم به سمت قو؎ تر شدن🌵
تغییر مسیر بدین🚎
#سݪامࢪفقاۍشہیدانھ
صبحتونبخیروشادے✋🏻🌸🌱
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
#عاشقانھ💕
گفت:خوشبھحالاونےکھعاشقش
بشےگفتم:پسخوشبحالت👀💕
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#عارفانہ🌿
‹ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحًـا ›
بخورید، ولی اعمال صالح هم انجام
بدهید🌱 ↵ مومنون/۵۱
تو خوب باش و زیبا بمان؛ بگذار با دیدنت هر رهگذرِ نا امیدی، لبخند بزند🧡!'
🧡|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_219
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
مگه نگفتی تا اخرش هستی؟
مگه نگفتی تا ته ته تهش هستی؟
اخه مگه نمیدونستی نفسم به نفسات بنده؟
من بدون تو چیکارکنم؟
کجا برم؟
نگفتی میمیرم وقتی نباشی؟
نگفتی بی پناه میشم؟
چیکارکنم بدون تو تموم زندگیم؟
چیکارکنم وقتی حتی نمیتونم سرمزارتم باشم؟
برسر و سینه میکوبم و زجه میزنم
اشک میریزم
مرثیه خوانی میکنم
من چیکارکنم بدون محمدحسینم؟
چرا بدقولی کردی بی معرفت
جیغی از سردرد میکشم
سرگیجه و تهوع به سراغم اومده
دربا شدت به دیوارکوبیده میشه
و چهره عبوس پوریا نمایان
مات نگاهش میکنم
و با فریادش از وحشت و ترس توی خودم جمع میشم
_چته صداتو انداختی تو سرت؟
فکر کردی اینجا هرکی هرکیه جیغ جیغ کنی؟
اره؟؟؟؟؟
تفی جلوی پام میندازم
+تف تو ذات کثیفت
با ناتوانی بلند میشم
دستمو به دیوارمیگیرم و به سمتش میرم
نگاهم میکنه
+چقد تو اشغالی؟
+چقدر پستی؟
+شوهرم چه هیزم تری بهت فروخته بود؟
اشکم میریزه
کمرخمیده سمتش میرم
+کثافت مگه خودت توی عزای بچت اشک نریختی؟
+عوضی مگه خود تو پدرنبودی؟حس پدرانه مگه نداشتی؟
هق هق میکنم و ادامه میدم
+کثافت محمدحسین من با شوق و ذوق واسه دخترمون گل سرخرید
جیغ میزنم
+آشغال محمدحسینم چشم انتظار دیدن دخترش بود
بار اول که شما مارو به عزای دخترمون نشوندین
ناتوان تر از قبل میگم
+حالام نزاشتین بچشو ببینه کثافتا؟
جیغ میزنم
+اشغال پشت و پناه حالیته؟
+چطور دلت اومد یه دختر یتیمو بی پشت و پناه کنی؟
چطور دلت اومد دخترمو نیومده یتیم کنی؟
چطوری بی رحم؟
اشک میریزم و جیغ میزنم
اشکامو با پشت دستم پاک میکنم
جلوش می ایستم
سیلی محکمی توی گوشش میخوابونم
صورتش به سمت دیگه پرتاب میشه
با نفرت زمزمه میکنم
+میرسه روزی که خودم انتقام بی پناهی خودمو دخترمو از توعه بی صفت بگیرم
خشمگین و عبوس نگاهم میکنه
با سوزش صورتم با بهت نگاهش میکنم
دستش سمت کمربندش میره
_دختره اشغال ادمت میکنم
باوحشت عقب عقب میرم
_ولی میدونی؟
به صورتت دست نمیزنم
نمیخوام ازقیمت بیافتی
پوزخندی میزنه و خشمگین سمتم میاد
عقب میرم و جلومیاد
سکندری میخورم و روی زمین میافتم
اولین ضربه کمربند که توی کمرم فرود میاد جون از تنم میبره و دستمو پناه دخترکم میکنم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#عاشقانھ♥️
منکزینفاصلهغـارتشدهۍچشمتوام
چونبهدیدارتوافتدسروکارمچهکنم؟!🙂♥️
♥️|•@shahidane_ta_shahadat
| #فندقانھ🤤
گفته بودم که به خوبان ندهم
هرگز دل/باز چشمم به تو افتاد
و گرفتار شدم🌱🌼
🌱|•@shahidane_ta_shahadat