eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️سلام به همه ای دوستان ❇️ ⭕️ طبق فرمایش حضرت آقا جنگ جنگ نرم است⭕️ ❕ ما جوانان باید پایه و بن این جنگ نا برابر سایبری باشیم🌐 💠ما کانالی ساختیم تا دراین حجم بی اخلاقی فحشا و انحراف خود را حفظ کنیم💠 ⚜تا بتوانیم برای ضهور قائم ال محمد خود را اماده کنیم💠 💠پس سریع به این کانال به پیوند تا از هم رزمانت جا نموندی✅✳️ 🌐https://eitaa.com/joinchat/3573350518C6115c661c0💠 💠https://eitaa.com/joinchat/3573350518C6115c661c0🌐
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 که محمدحسین دستش رو بالا گرفت و رو به حاج اقا گفت _حاج اقا میشه پنج دقیقه صبرکنید من یه صحبتی با خانوم دارم عاقد که مرد متشخصی بود سری تکان دادو گفت _اره باباجان راحت باشید محمدحسین بلند شد و رو به من گفت _ساراخانم اگه ممکنه چندلحظه تشریف بیارید متعجب بلند شدم و دنبالش راه افتادم به سمت اتاقم رفت رو کرد سمت منو گفت _اجازه هست؟ سری تکان دادم و گفتم +بله بفرمایید وارد شدیم و در رو پشت سرش بست به در تکیه داد و شروع کرد _راستش یه چیزی میخواستم خدمتتون بگم شاید چیزی راجب رفیق شهید یا برادر شهید شنیده باشید من خیلی به این موضوع اعتقاد دارم رفیق شهیدم شهید محمدحسین محمدخانی هستن ازتون میخوام شما همینجا به شهید محمدخانی متوصل بشید و دعای شهادت من رو بکنید و خوشبختیمون با تعجب و بهت سرم رو بالا اوردم و بهش خیره شدم چی میگفت این مرد که هنوز نیومده قصد رفتن کرده بود بی اختیار اشکام روی صورتم روانه شد کنترل صدام دست خودم نبود +شما اصلا میفهمین چی میگین؟ به همین زودی جا زدین؟ میخواید برید؟ پس چرا میخواین زن بگیرید؟ به همین زودی میخواین منو تنها بزارید؟ بخدا که انصاف نیست گریه بهم اجازه نداد بیشتر از این بنالم از این دردم سر خوردم رو زمین کنار دیوار و صدای هق هقم توی اتاق پیچید رو به روم نشست سرش رو انداخت پایین و گفت _ساراخانم من اونقدرام خوب نیستم که برم فقط خواستم دعا کنید شاید گوشه چشمی هم به من شد همین زن که نباید ترمز شوهرش باشه من میخوام پایم باشید نه ترمزم میتونید؟ هرچی کردم بگم نه نمیتونم پایت باشم نباید بری سر زبونم نیومد اگه میگفتم نرو از حضرت زینب خجالت میکشیدم اون دنیا چی میگفتم سرمو بالا اوردم و با صورت خیس بهش زل زدم +فقط بهم یه قول بدین _بفرمایید سراپا گوشم +هیچ وقت تنهام نزارید و بعد هم دوباره همانند ابر بهار شروع به باریدن کردم لبخند مهربانی زد و گفت _باید دیوونه باشم که تنهاتون بزارم حالا دعا میکنید؟ با شک و تردید سر تکان دادم گوشیشو دراورد و رفت توی گالری عکسی بهم نشون داد و گفت _ایشون شهید محمدحسین محمدخانی هستن ازشون دعا کنید عاقبت به خیر بشیم و دستشون روی سر من بکشن اشکم دوباره روانه شد به تصویر خیره شدم و از ته دل عاقبت به خیریمون روخواستم و بعد گفتم اگر محمدحسین قراره شهید بشه حداقل برگرده و برای شهادتش دعا کردم صورتمو پاک کردم و به محمدحسین خیره شدم +خوب شد؟راضی شدین؟ خنده پر ذوقی کرد و گفت _عالی شد بفرمایید تا عاقد نرفته😂 خنده ای کردم و باهم بیرون رفتیم همه با کنجکاوی نگاهمون میکردن نشستیم روی مبل و عاقد دوباره شروع به خوندن خطبه کرد و من و محمدحسین با گفتن واژه قبلت شدیم محرم هم و مرحم درد های هم همدردهم همیار هم درمشکلات و واژه ای به نام زن و شوهر رو تشکیل دادیم صدای صلوات ها بلند شد توی فکر بودم که محمدحسین دستش روی پارچه سبز رنگ نشست و اروم از روی سرم برداشت و نگاه محبت امیزی حوالم کرد خانوم ها کل کشیدن که محمد حسین نگاه دلخوری به خانواده خودشون انداخت اونایی که معنی نگاه محمدحسین رو فهمیدن خنده ای سر دادن با گرمای دستی که روی دست هام نشست برق بهم وصل کردن محمدحسین بود که دستم رو توی دستش گرفته بود و فشار میداد بعد از مدتی انگشت شصتش اروم پشت دستم شروع به حرکت کرد و من لبخندی به این عاشقانه های ساده اما شیرینش زدم ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
من و اون حَسرتی حرم ندیده😔 توی زندگیش به غیر غم ندیده🖤 همونی که خیلی وقته کربلایی.....😞 دیگه خواب کربلا رو هم ندیده💔 چشمامو میبندم میگریم میخندم 😭 تنهایی شیدایی حرفایی رویایی.....😣 کربلا کربلا کربلا.....🙏 جمعس هوایت نکنم میمیرم😔 •ʝσɨŋ↷ 🥀°•| @shahidane_ta_shahadat
هدایت شده از مَجْمَع مُدِیرٰانِ اِیتٰا (اِیرٰان قَوِیٖ)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ⭕️ به نظرتون این شناسنامه مال کیه؟! 🌷 این کلیپ ویژه رو برای همه مردم ایران منتشر کنید!
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
دوستان عزیز🌿⛅️ https://eitaa.com/joinchat/3662676091Ce8b589970f پارت 20.21.22 #رمان‌سرباز در این کا
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 فاطمه و امیرعلی به حیاط رفتن،تا صحبت کنن.فاطمه گذرا به امیرعلی نگاه کرد.جوان مودب و محجوبی به نظر میومد. مدتی صحبت کردن.فاطمه گفت: _من برای امشب دیگه حرفی ندارم.اما شاید لازم باشه بعدا باز هم صحبت کنیم. اگه برای شما حرفی،سوالی،نکته ای مونده، بفرمایید. -فعلا خیر. با هم رفتن داخل. فاطمه دو هفته زمان خواست تا فکر کنه. افشین تو ماشین منتظر بود.خانواده رسولی سمت ماشین شون میرفتن.خانم رسولی به امیرعلی گفت: -خب پسرم،نظرت چیه؟ امیرعلی لبخند محجوبی زد و گفت: -از اون چیزی که شما گفتین،خیلی بهتر بود. -پس مبارکه؟ -منکه مطمئنم،تا نظر فاطمه خانم چی باشه. پدر و مادرش خندیدن.سوار ماشین شدن و رفتن. ولی افشین هنوز همونجا بود و فکر میکرد. با خودش گفت اگه فاطمه ازدواج کنه باید بیخیالش بشم؟..ولی سیلی هایی که بهم زده چی میشه؟.. مشت های امیررضا؟.. لگدی که با پاش زد توی دهانم؟.. نه..تا من نگیرم، فاطمه حق نداره ازدواج کنه.اما تصمیم گرفت صبر کنه تا ببینه نظر فاطمه چی هست. چند روز گذشت. فاطمه از پدر و مادرش خواست که امیرعلی رو تنها دعوت کنن.امیرعلی باز هم با دسته گل رفت خونه شون.باز هم اون موقع افشین اونجا بود و امیرعلی رو دید.بعد از پذیرایی و شام،امیرعلی و فاطمه رفتن تو حیاط که صحبت کنن. افشین بیرون منتظر بود. امیرعلی خوشحال تر و مطمئن تر از دفعه قبل از خونه بیرون اومد. سه روز بعد فاطمه و امیررضا و امیرعلی باهم رفتن بیرون.فاطمه میخواست امیرعلی رو بیشتر بشناسه. افشین تعقیب شون میکرد، تا بفهمه نظر فاطمه چی هست ولی از رفتار فاطمه معلوم نبود، جوابش مثبته یا نه. به رستوران سنتی رفتن. امیررضا به بهانه های مختلف فاطمه و امیرعلی رو تنها میذاشت. افشین فکر نمیکرد، اینجور آدمها وقتی میخوان ازدواج کنن، اینقدر باهم رفت و آمد کنن و حتی بیرون برن. از چهره امیرعلی معلوم بود، دوست داره با فاطمه ازدواج کنه ولی باز هم محجوب و سربه زیر بود.فقط دو بار کوتاه به فاطمه نگاه کرد. نمیفهمید چرا امیرعلی به فاطمه نگاه نمیکنه،چطور میتونه به چهره به این زیبایی خیره نشه؟ ولی فاطمه تمام مدت به امیرعلی نگاه نکرد.دوبار لبخند کوتاهی روی لبش اومد ولی زود محو شد.خیلی با احترام و رسمی با امیرعلی صحبت میکرد. امیررضا با لبخند به امیرعلی گفت: _داداش جان،دیر وقته دیگه.بهتره تشریف ببرید استراحت کنید..سرکار بودی،خسته ای. امیرعلی هم لبخند زد.خداحافظی کرد و رفت.ولی امیررضا و فاطمه هنوز نشسته بودن.افشین طوری که متوجه نشن، بهشون نزدیک شد تا بفهمه چی میگن. امیررضا گفت: -خب آبجی کوچیکه،نظرت چیه؟ -پسر خوبیه ولی...باید بیشتر فکر کنم. -وای از دست شما دخترها..چقدر ناز میکنی.از خدات هم باشه..خواهر من،بهتر از امیرعلی گیرت نمیاد ها،از من گفتن بود. -معلومه خیلی از دستم خسته شدی ها. -باید هر روز به ما سر بزنی ها،وگرنه من حوصله م سر میره. -بهتر،حوصله ت که سر بره،ازدواج میکنی. البته با این اخلاقی که تو داری، بیچاره اون دختر.ولی غصه نخور،خودم یه دختر شیرین مغز برات پیدا میکنم. ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت 🧡 🌻🧡 🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 فاطمه برعکس اینکه اصلا به امیرعلی نگاه نمیکرد،تمام مدت با مهربانی و محبت به امیررضا نگاه میکرد.افشین با خودش گفت کاش فاطمه به منم اینطوری نگاه میکرد... افشین تو محتاج محبت هیچکس نیستی. امیررضا و فاطمه رفتن ولی افشین هنوز نشسته بود و فکر میکرد.مطمئن بود که فاطمه به ازدواج با امیرعلی راضی میشه. دو روز گذشت. حاج محمود گفت: _دخترم،درمورد امیرعلی هنوز به نتیجه نرسیدی؟ -آقای رسولی آدم خوبیه ولی..میترسم. -از چی؟ -مزاحمت های اون پسره. امیررضا گفت: -امیرعلی پلیسه.اون پسره جرأت نمیکنه دیگه بهت نزدیک بشه. فاطمه نفس عمیقی کشید و گفت: _من...جوابم مثبته ولی خیلی نگرانم. همه لبخند زدن.زهره خانوم گفت: _طبیعیه دخترم،مبارک باشه. فاطمه رو به پدرش گفت: -لازم نیست به آقای رسولی بگیم که کسی مزاحم میشه؟ -حالا که جوابت مثبته،بدونه بهتره.. خودم فرداشب بهش میگم. امیررضا با خنده گفت: _نه..این فاطمه اصلا خجالت کشیدن بلد نیست ها.دختر پاشو برو تو اتاقت..تو الان مثلا باید خجالت بکشی. همه خندیدن. صبح فاطمه با امیررضا به دانشگاه رفت. بعد کلاس براش پیامک اومد.شماره ناشناس بود.نوشته بود: -نمیتونی ازدواج کنی. نگران شد. نکنه بلایی سر امیرعلی آورده باشه.با امیررضا تماس گرفت.تو محوطه بود. پیش امیررضا میرفت که افشین رو تو سالن دید. با پوزخند و خیره نگاهش میکرد. مطمئن شد اتفاقی افتاده ولی سعی کرد بی تفاوت باشه.پیش امیررضا رفت ولی چون مطمئن بود افشین داره نگاهش میکنه،خیلی معمولی به امیررضا گفت: _بریم. -کلاس نداری مگه؟!! -بریم میگم برات. وقتی سوار ماشین شدن،فاطمه گفت: -شماره امیرعلی رو داری؟ امیررضا مثلا غیرتی شد و با لبخندی گفت: _چه زود خودمونی میشی،فعلا باید بگی آقای رسولی،فهمیدی؟ فاطمه با ناراحتی گفت: -شماره شو داری؟ امیررضا نگران شد. -آره،چیشده مگه؟ -نمیدونم.یه جوری که هم زشت نباشه هم نگران نشن،زنگ بزن بهش،ببین حالش چطوره. -فاطمه،چیشده؟! -نمیدونم..باز این پسره پیام داده.... ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت 🧡 🌻🧡 🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مَجْمَع مُدِیرٰانِ اِیتٰا (اِیرٰان قَوِیٖ)
⚠️⚠️⚠️ ❌وقتی اکانت رسمی دولت اسرائیل، رسماً قبول می‌کند که آراء مردم در انتخابات تیری است بر پیکره صهیونیست ها ⚠️⚠️⚠️
🌱|<•بِسْمـــِ رَبــــِّ المَھـِـدْ؎ﷻ‌•>|❤️
_ زمانم✋🏻❤️ اَلسّلامُ عَلیکَ یا بقیَّه اللهِ یا اباصالح المهدی،یاخلیفه الرّحمن ویاشریک القرآن یاامامَ الانسِ والجانّ. -------◦◌᯽❤️᯽◌◦------- ❤️|• @shahidane_ta_shahadat
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♥️ 💎 ✍این روزها ... 👌ســـــعے ڪن مـــــدافع باشے ازنـــــفوذ شـــــیطان ✅شاید سخت‌تر از مدافع بودن مدافع قـــــــلب شدن باشد... 🌺" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ قـــــلب، خـــــ❣ـــــداوند متعال است پس در او غیر او را ســـــاڪن نڪن‼️ ♥️ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ •ʝσɨŋ↷ 🍭°•| @shahidane_ta_shahadat
ما میگیم خانواده ی آسمانی میخوایم! امام زمان (عج)میخوایم دلمون براش تنگ شده منتظرش هستیم!! یه سوال!؟ چند بار تاحالا دو رکعت نماز برا ظهور خوندی!!؟ یه دورکعت که هیچی دیگه تو این نماز نخوایم فقط یه دورکعت که بگیم خدایا اقامونو برسون🖤🥀 -------◦◌᯽💔᯽◌◦------- 💔|• @shahidane_ta_shahadat
•|🖤🌙🕊|• _ خمینی(رهـ)_ تنها نه دل و سینه و سر می‌سوزد🔥 خورشید☀️ و ستاره⭐️ و قمر🌛 می‌سوزد🔥 هر شب که به گلزار تو آیم بینم🥀 از داغ تو لاله 🥀تا سحر می می‌سوزد🔥 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ــــــــــــــــــ°•[🖤]•°ـــــــــــــــــــ    ❀•----••❁✿🖤✿❁••----•❀ @shahidane_ta_shahadat    ❀•----••❁✿🖤✿❁••----•❀
•|🌙🕊|• _ حجـاب یعنی زیبـایی💫 هـای مـن بـرایِ خــدا☁️ حجـابـــ یعنـی خــدایـا می دانـم غیرتتــــــ به من وصفـــ نـا شدنـی ستـــ❤️ بـه احــترام غیرتتــــ حجـابــــ بر سر میکنـم قربهً إلــی الله… ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ــــــــــــــــــ°•[♥️]•°ـــــــــــــــــــ    ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀ @shahidane_ta_shahadat    ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|🌙🕊|• _ [سنگینی کارا را بداندد...!! ] ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ـــــــــــــــ°•[♥️]•°ــــــــــــــــ    ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀ @shahidane_ta_shahadat   ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀
•|🌙🕊|• _#پروفایل_ پروفایل دخترانهــ💫 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ــــــــــــــــــ°•[♥️]•°ـــــــــــــــــــ    ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀ @shahidane_ta_shahadat    ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀
•|🌙🕊|• _ بیا فکر کنیم🤔 حجاب محدودیت❌ است. من آزادانه عاشقت❤️ هستم ای زیباترین💫 محدودیت دنیا… ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ــــــــــــــــــ°•[♥️]•°ـــــــــــــــــــ    ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀ @shahidane_ta_shahadat    ❀•----••❁✿🦋✿❁••----•❀
🌿| . . بگو بسم اللہ... نگیم تلاش نڪردم تموم... بیاین تلاش ڪنیم...✨ . 🌻آروم آروم آقا جان: درس میخوام بہ نیتـ بہ خانواده امـ کمکـ میکنمـ بہ نیتـ سینہ میزنم بہ نیتـ غذا میپزم نذرے براے خانواده ام به نیت ... دو رکعٺ نماز میخوانم به نیت براے آقام حسین گریه میکنم به نیت ... . . حتما ڪ نباید هزینه ڪرد💸 لحظاٺمون🕰 رو خرج ڪنیم→ لحظہ ها ک با ارزش ترینن✨ رو خرج ڪنیم براے مولامونــ♥ . . نبینہ آقا شرمندگیمونو...😞 نبینه آقا شرمندگیتونو💔 . . بگو ...🖐🏻 بگو دل شکسٺه ام براے مولام از این به بعد لحظاتمون براے مولامون ...🌙 . . موافقی؟✌️🏻🌹 . . . • •| 💐 -------◦◌᯽🦋᯽◌◦------- 🦋|• @shahidane_ta_shahadat
🌱|<•بسمـ رب حضرت عشق؛بانوی‌دمشق💛>|🌈
‹|•السلام علیک یا بقیة الله✋🏻🧡•|›
🍃این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای «برداشتی از آیه ۸۳ سوره ی اسرا »🌹 چقدر شبیه حال خیلیامونه😔 . -------◦◌🦋◌◦------- 🦋|• @shahidane_ta_shahadat
اگه یاد بگیری؛ قشنگیهایِ آفرینـ🌎ـش رو ببینی، و خـدا رو لابلای اونا، پیدا کنی! وقتی مصیبتی برات پیش میاد؛ خـ💖ـدا رو گم نمی کنی؛ اونوقت، دلِت آرومِ آروم میمونه❤️ •ʝσɨŋ↷ 🌸°•| @shahidane_ta_shahadat
[🤍🍀] . . نگفتھ‌ایـم و ندانۍ کھ چیسـت در دلِ مـا، کـفایت است بدانۍ کھ بۍ تــو آشـۅب است...:)🌾🌻 . •ʝσɨŋ↷ 🥀°•| @shahidane_ta_shahadat
طرف‌زل‌میزنھ‌بھ‌عکس‌پسره بعد‌براےِ‌اینکھ‌از‌گناه‌‌جلو‌گیری‌کنھ‌؛ میره‌پیویش‌میگھ‌عکساتون‌دلِ‌منو‌لرزوند:| - لطفا‌دیگھ‌از‌خودتون‌عکس‌نزارید - ادامہ‌بدم‌یاخودتون‌‌شدت‌تباهیو‌درک‌کردین؟!🚶🏻‍♂🤞🏽 ʝơıŋ➘ ❤️|• @shahidane_ta_shahadat
هم‌اکنون‌شبکه‌1⃣ اولین‌مناظره‌سیزدهمین‌دوره‌انتخابات‌ریاست‌جمهوری✔️ با‌موضوع‌اقتصاد📋