#خاطره
#راوی_دوستشهید
| متعهد به قـول و قـرار |
به قول و قرارش خیلی متعهد بود.
با هم عهد بسته بودیم که چهل روز یک کاری را انجام بدهیم، اگر هم کسی حواسش نبود و انجام نمیداد، باید یک مبلغی را برای جریمه میگذاشت کنار. روزهای اول داغ بودیم، انجام میدادیم و اگر یادمان میرفت هم جریمه پرداخت میکردیم. کمی که جلوتر رفت، سهلانگارتر شدیم.
آرمان اما، تا آخر چله پیگیر بود و سعی میکرد به عهدش وفادار بماند. اگر هم یادش میرفت، جریمهاش را همان روز پرداخت میکرد به ستاد بازسازی عتبات عالیات؛ برای ساخت صحن حضرت زینب سلاماللهعلیها درحرم امام حسین علیهالسلام. هنوز پیامهای پیگیریاش را دارم...
#شهید_آرمان_علی_وردی
🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇
https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b
🌸| #خاطره
| زندگـی امام زمانـی(عج) |
سال آخر خیلی دغدغه داشت.
چند ماه قبل شهادتش، همش زنگ میزد و پیام میداد که بیا صحبت کنیم. بین صحبتهامون مدام میگفت: زخمزبونها اذیتم میکنه؛ اینکه
بعضیها هروقت من یا خانوادهم رو میبینن، میگن چرا پسرتون فرستادید حوزه؟ آیندهش خراب شد... فلانی تو فامیل یا دوستای هم سن و سالش پزشکی و مهندسی میخونن، آرمان چی؟ انقدر اذیتش کرده بودن که گفت: به فکرم زده چند سال از حوزه برم یه کاری راه بندازم، از این فشار در بیام، دوباره برگردم. باهاش صحبت کردم و دلداری دادم، گفتم: شرایط اکثر طلاب همینه، اما با وجود همه این سختیها باید پای اسلام و انقلاب ایستاد.
چند روز بعد زنگ زد، گفت: فکرهام رو کردم،
هیچ مسیری بهتر از طلبگی امام زمان(عج) نیست. هرکی هم هرچی میخواد بگه. حالا که این توفیق رو بهم دادنـد، منم کـم نمیذارم.
واقعا هم کم نذاشت...
#شهید آرمان علی وردی
#خاطره
| اهـل شوخــی بود |
🌱شبها همیشه قبل خواب گوشی رو میگرفت دستش تا پیامهاش رو چک کنه.
هر وقتی لطیفه جالبی میخوند اول خودش ریز میخندید بعد هم برای من تعریف میکرد و اینبار با صدای بلندتر باهم میخندیدیم. میگفت:
دلم نمیاد تنها بخندم... اینجوری حالش بیشتره.
خیلی اهل شوخی بود. همیشه تمام سعیش رو میکرد که اطرافیانش رو بخندونه و شاد کنه.
هر وقت میدیدمش روحیه میگرفتم...
#شهید_آرمان_علی_وردی
🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇
https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b
#خاطره
روح الله کلا بچه شلوغی بود. خیلی تحرک داشت.خیلی هم سوال می پرسید. همه از جواب دادن خسته میشدن میومد پیش من،من حوصله بیشتری داشتم حداقل واسه بچه ها باحوصله بودم، بیشتر در مورد واقعه روز عاشورا می پرسید، مخصوصا از حضرت زینب(س).
با همون شیطنت خاصی که داشت چند تا بالش میزاشت وسط و دورش می چرخید بهش میگفتم:بشین جوابتو بدم. میگفت: تو بگو من همینجوری یاد میگیرم.
حضرت زینب(س) را به عمه زینب (س) میشناختند. همین باعث شد بزرگ که شد عاشق شهادت، اون هم شهادت در راه دفاع از حرم عمه زینب(س) شد.
#شهیدسید_روحالله_عجمیان
🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇
https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b
#خاطره
#راوی_دوستشهید
شب شهادت آرمان که با هم بودیم ،موقع اذان آرمان به مسئول گروه گفت: اقا لطفا گردان رو بردار ببریم مسجد برای نماز...
مسئول گروه گفت: آرمان نمیشه، اجازه نمیدهند،
سخته و...
شهید عزیز گفت: پس من با شما کاری ندارم، میخوام برم مسجد نماز اول وقت بخونم...
رفت مسجد نماز اول وقتش رو خوند و برگشت.
شهید آرمان علی وردی کسی بود که تو اون موقعیت نماز اول وقت رو ترک نکرد...
#شهید_آرمان_علی_وردی
🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇
https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b