🌱محل کارمان نطنز بود و خانههایمان، اصفهان.
دو سه نفر بودیم که هیچ کدام ماشین نداشتیم، به جواد میگفتم بیا با اتوبوس برویم، تاکسی خیلی طول میکشد تا پر شود
میگفت: من با اتوبوس نمیآیم، این بیبندوباریها را که میبینم حالم بهم میخورد.
میگفتم: صندلی جلو مینشینیم.
میگفت: آنجا هم یک وقت راننده آهنگ میگذارد و بحثمان میشود.
📚 بی برادر (با تغییرات)
به روایت دوستانِ
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇
https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b
🌱با جوادبودن طور دیگری کِیف داشت. بیشتر جواد سربه سر من میگذاشت ولی جاهایی هم که میدید قاطی کردهام، از دستم فرار میکرد...
خیلی وقت بود بهم میگفت "مهردادی"...
میگفتم نگو...
میگفت این "ی" تحبیب است نه تحقیر...
اصلا آدم نمیتوانست از دست جواد ناراحت شود. این مهردادیگفتنش را هم آدم دوست داشت.
📚 بی برادر (با تغییرات)
به روایت دوستان ِ #شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇
https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b