eitaa logo
زندگی شهیدانه
228 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
708 ویدیو
69 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
جریان درگیری شهیدان همت، متوسلیان و شهبازی با مأموران سعودی در حج سال۱۳۶۰ چهار پلیس عرب، زائری را می زدند. انبوهی از حاجی ها دور آنها حلقه زده بودند و فقط نگاه می کردند. هر سه نفر به داخل جمعیت رفتند. متوسلیان پرسید چرا آن بیچاره را می زنید؟ زائری گفت: یک ذره خاک از قبرستان برداشته اونا هم او را زدند و میگن این کار کفره. وهابی های لعنتی. خون در رگ‌های متوسلیان جوشید. فریاد زد: ولش کنید نامردا و به سمت پلیسی که دست به گردن زائر گذاشته بود دوید. محمود شهبازی و ابراهیم همت هم معطل نکردند و پریدند وسط جمعیت و فریاد الله اکبر سر دادند. گرد و خاک قبرستان احد را پر کرد. شهبازی دست به کمر پلیس انداخت و کلت او را برداشت. پلیس های سعودی به عربی فحش می دادند. شهبازی دستش را رو به آسمان برد و چند تیر هوایی شلیک کرد هر چهار پلیس ازدحام مردم را شکافتند و از گوشه ی قبرستان گریختند. متوسلیان فریاد زد: مردم متفرق شین؛ اونا الان برمی‌گردند. مردم بلافاصله از گوشه و کنار پراکنده شدند. متوسلیان نگاهی به دست شهبازی انداخت. هنوز قبضه کلت محکم میان دست او بود و نگاهش به نقطه ای بود که پلیس ها فرار کرده بودند متوسلیان به او گفت: پیامبر حفاظت از تنگه احد رو به تو نسپرده که اینجوری واستادی اینجا! بریم... بعد با تبسم ادامه داد: آقا فکر کرده با خالد بن ولید طرفه... # شهید_احمد_متوسلیان eitaa.com/shahidaneh110
🔹 معجزه تولد شهید همت🔹 مرحوم علی اکبر همت [پدر شهید همت] می‌گوید: «پاییز سال ۱۳۳۳ به همراه جمعی از همشهری‌ها برای زیارت حرم امام حسین علیه السلام راهی کربلا شدیم. آن روزها سفر به کربلا خیلی سخت و طاقت‌فرسا بود. مخصوصاً برای همسر من که باردار هم بود. راه پر از دست‌انداز باعث شد تا حال همسرم بد شود. پرسان پرسان بردیمش پیش یک دکتر عراقی. معاینه‌اش کرد و گفت: بچه صددرصد سقط شده! برگشتنی با درشکه آمدیم، تا چشم مادرش افتاد به حرم طاقت نیاورد. گریه کرد و گفت: ۲ هزار کیلومتر راه آمده‌ام، بیایم خدمت امام برسم، نه اینکه بروم یک گوشه بنشینم. هرچه اصرار کردم که حالش خوب نیست و باید مدارا کند افاقه نکرد. مجبور شدم ببرمش حرم. مادرشهید همت می گوید « گفتم: الان می‌روم پیش دکتر واقعی. رفتم حرم، نمی‌توانستم روی پاها بایستم. همان‌جا پای ضریح نشستم. سر گذاشتم روی شبکه‌های ضریح گفتم: یا امام حسین! من از خودم نمی‌ترسم که بروم. به حرف هیچ‌کس هم گوش نمی‌دهم. فقط می‌ترسم من قاتل این بچه بشوم. نگذار همچنین بلایی سرم بیاید. گریه می‌کردم، زیارت می‌کردم، حرف می‌زدم. برگشتم خانه و خوابیدم. خواب دیدم نشسته‌ام پای ضریح دارم به این خانم‌های قدبلندی نگاه می‌کنم که روبنده‌ی عربی دارند. به خودم می‌گفتم چه باحیا هستند این‌ها که یکی از آنها آمد پیش من گفت خانم! گفتم: بله. دست کرد از زیر چادرش یک بچه قشنگ درآورد داد به من. چادرم را هی می‌کشید روی صورتش می‌گفت: بچه‌ات که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر. به کسی هم نشانش نده. فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمد ابراهیم. او از ماست و پیش ما هم برمی‌گرده. « صبح بلند شدیم رفتیم پیش همان دکتر، معاینه‌اش که تمام شد، ماتش برد. همین‌طور نگاهمان می‌کرد. می‌گفت: قابل باور نیست. شما دیشب رفتید پیش کی؟ دکتر گفت: یعنی هیچ دوا و درمانی نکردی؟ بیمارستان و جایی نرفتید؟ گفتم: نه. گفت: همان اصل کاری. به من گفت: مگر نرفتید حرم؟ گفتم: چرا. خندید و گفت: کار ارباب خودمان است پس. دکتر تا شنید چی شده و کجا رفته‌ایم هر چی پول ویزیت و نسخه داده بودیم را به ما برگرداند. گفت: خیلی مواظب‌شان باشید. هردویشان از خطر جستند، بچه بیشتر. ۴ ماه کربلا ماندیم و برگشتیم. نیمه بهمن رسیدیم شهرضا. بچه صبح روز سیزدهم فروردین ۱۳۳۴ به دنیا آمد. اسمش را به خاطر آن خواب گذاشتیم محمد ابراهیم.»🌸🍃