eitaa logo
امام زادگان عشق
93 دنبال‌کننده
15هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 معتقد به بستن فضای فرهنگی نیستیم اما با ولنگاری به‌شدت مخالفیم 🔻 رهبرانقلاب، در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت: 👈 نگرانی نسبت به مسئله حجاب، بجا و صحیح است 🔹️ در موضوع فرهنگ با حمله همه جانبه و جبهه وسیع بیگانگان مواجه هستیم و همه مسئولانی که با مسائل فرهنگ مرتبط هستند، باید به این موضوع توجه جدی داشته باشند. 🔹️ دشمنان نظام اسلامی صراحتاً می گویند که غلبه بر جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلام با جنگ نظامی و تحریم اقتصادی امکان پذیر نیست و باید با نفوذ فرهنگی و تأثیرگذاری بر ذهن ها و مغزها و تحریک هوسها به این هدف رسید. 🔹️ ما معتقد به بستن فضای فرهنگی کشور نیستیم اما با ولنگاری فرهنگی به‌شدت مخالفیم. در شرایطی هستیم که جبهه مقابل ما و دستگاههای استکباری، همه امکانات فرهنگی و هنری خود را برای ضربه زدن به نظام اسلامی، به‌کار گرفته اند و ما باید برنامه‌ریزی جدی در مقابل این جبهه داشته باشیم. 🔹️ ابراز نگرانی نسبت به مسئله حجاب در جامعه، بجا و صحیح است. یک و یک مسئله قانونی است و در این زمینه باید در درجه اول دستگاههای دولتی و حکومتی و مدیران آنها مراقبت کنند تا براساس قانون عمل شود. 🔺️ باید حرکت دینی در کشور تقویت شود که این موضوع به پیشرفتهای مادی نیز کمک خواهد کرد. ۹۸/۵/۳۰ 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با ختم یک صفحه از قرآن کریم . هدیه به ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات
🔸 آغاز ثبت‌نام اربعین از امروز 🔹 ثبت‌نام زائران اربعین از ساعت ۱۰ صبح روز جمعه یکم شهریور ماه امسال در سامانه سماح به آدرس samah.haj.ir آغاز می‌شود.
⭕️ توییت معنی‌دار سردار سلیمانی به‌مناسبت روز مسجد
هر روز با ختم یک صفحه از قرآن کریم . هدیه به ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات
ارسال شده از سروش+: 🌷جانم می‌رود🌷 قسمت بیست و چهارم ✍ فاطمه امیری محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد با دو به طرفشان رفت ــــ هوووووی داری چیکار میڪنی محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد.مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید ـــ خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی ـــ آخه به تو چه جوجه. زنمه. دوست دارم مهیا فریاد زد ـــ غلط ڪردی دوس داری مگه شهر هرته. هاا عطیه برای اینکه می دانست همسر معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند می کند سعی در آروم کردن مهیا کرد ــــ مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست مهیا چشم غره ای به عطیه رفت ــــ تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه محمود جلو رفت ــــ زبونت هم که درازه نذار برات ببرمش بزارم کف دستت ـــ برو ببینم خر کی باشی محمود تا می خواست به مهیا حمله کند با صدایی ڪه آمد متوقف شد ــــ اینجا چه خبره (شهاب در حیاط قدم می زد و با تلفن صحبت می کرد ـــ بله حاج آقا ان شاء الله فردا صبح سبزیارو میارن خونمون اینجا خواهرا زحمت پاڪ کردنشو میڪشن ــــ قربان شما یا علی) چشمانش را بست نفس عمیقی کشید ولی با شنیدن داد وبیدادی چشمانش را باز کرد به سمت در رفت با دیدن محمود همسایه اشان که قصد حمله به دوتا خانمو داشت زود به طرفش رفت ـــ اینجا چه خبره همه به طرف صدا بر گشتن شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ــــ آق شهاب بیا به این دختره بگو جم کنه بساطشو بره دعوا زن و شوهریه دخالت نکنه مهیا پوزخندی زد ـــ دعوا زنو شوهری جاش تو خونه است تو که داشتی وسط کوچه می زدیش بدبخت معتاد محمود دوباره می خواست به طرفشون بیاید که شهاب وسطشان ایستاد ـــ آروم باش آقا محمود زن حرمت داره نمیشه که روش دست بلند کرد اونم وسط کوچه محمود که خمار بود با لحن خماری گفت ـــ ما که کاری نکردیم آق شهاب این دختره است که عصبیم میکنه یکی نیست بهش بگه به تو چه جوجه مهیا بهش توپید ـــ خفه شو بو گندت کشتمون اصلا سید این مگه حالیش میشه حرمت چی هست شهاب با اخم نگاهی به مهیا انداخت ـــ خانم رضایی آروم باشید لطفا مهیا اخمی کرد و رویش را به طرف عطیه که در حال گریه زاری بود چرخاند نگاهی به مردمی که اطرافشون جمع شده بودند انداخت. مریم و مادرش وسط جمعیت بودند شهاب داشت محمود را آروم می کرد ولی محمود یک دفعه ای عصبی شد و به طرف عطیه حمله کرد که مهیا جلوی عطیه ایستاد محمود که به اوج عصبانیتش رسیده بود مهیا را محکم روی زمین هل داد مهیا روی زمین افتاد و سرش به زمین برخورد کرد شهاب سریع محمود را کنار کشید و فریاد زد ــــ داری چیکار میکنی مهیا با کمک مریم و مادر شهاب سر پا ایستاد پیشونیش زخم شده بود ـــ بدبخت معتاد تو جات اینجا نیست اصلا باید بری تو آشغالدونی زندگی ڪنی ڪثافت شهاب صدایش را بالا برد ـــ مهیا خانم لطفا شما چیزی نگید ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
هر روز با ختم یک صفحه از قرآن کریم . هدیه به ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات
ارسال شده از سروش+: 🌷جانم می‌رود🌷 قسمت بیست و پنجم ✍ فاطمه امیری محمود که نمی خواست کم بیاورد پوزخندی زد ـــ من جام تو آشغالدونیه یا تو. بگم ؟؟ بگم مردم بفهمن اون شب با چندتا پسر می خواستی سوار ماشین بشی تا برید دور دور یکی جلوتونو گرفته. زدید ناکارش کردید دختره‌ی خراب شهاب که از شنیدن این حرفا عصبانی شده بود یقه محمود را گرفت و محکم به دیوار کوبوند ــــ ببند دهنتو ببند رو به مریم گفت ببریدشون داخل مریم و شهین خانم مهیا و عطیه رو به داخل خانه شان بردند با صدای آژیر پلیس مردم متفرق شدن بعد از اینکه چندتا سوال از شهاب پرسیدن محمود را همراه خود بردند محمد آقا که تازه رسید بود شهاب برایش قضیه را تعریف کرد شهاب یا الله گفت و وارد خانه شد مریم در حال پانسمان کردن پیشانی مهیا بود شهین خانم هم برای عطیه آب قند درست کرده بود با اومدن محمد آقا و شهاب عطیه سراسیمه از جایش بلند شد محمد آقاــ سلام دخترم خوبی عطیه ـــ خوبم شکر شرمندم حاج آقا دوباره شما و آقا شهابو انداختم تو زحمت ـــ نه دخترم این چه حرفیه ـــ مریم اروم تر خو .سلام حاج آقا منم خوبم محمد آقا و شهین خان خندیدند ـــ سلام دخترم زدی خودتو داغون کردی که مهیا محکم زد رو دست مریم ـــ ای بابا ارومتر مریم باشه ای گفت و ریز خندید ـــ حاج آقا من که کاری نکردم همش تقصیر شوهر این عطیه است رو به عطیه گفت ـــ عطیه قحطی شوهر بود با این ازدواج ڪردی مریم چسب را روی زخم زد ـــ اینقدر حرف نزن بزار کارمو تموم کنم محمد آقا لبخندی زد ـــ مریم بابا ،مهیا رو اذیت نڪن مریم اخم بامزه ای کرد ـــ داشتیم بابا مهیا دستش را به علامت تشکر بالا اورد ـــ ایول حمایت شهاب گوشه ای ایستاد و سرش را پایین انداخت و به حرف های مهیا اروم می خندید مریم وسایل پانسمان را جمع ڪرد ـــ میگم مهیا یه زخم دیگه رو پیشونیته این برا چیه مهیا دستی به زخمش کشید ـــ تو دانشگاه به یکی خوردم افتادم مهیا بلند شد مانتوش را تکوند ـــ عطیه پاشو امشب بیا پیشم ــــ نه ممنون میرم خونمون ـــ تعارف نکن بیا دیگه شهین خانم دست عطیه رو گرفت ــــ راست میگه مادر یا برو با مهیا یا بمون پیش ما عطیه لبخندی زد ــ چشم میرم پیش مهیا ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
هر روز با ختم یک صفحه از قرآن کریم . هدیه به ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات
🌷جانم می‌رود🌷 قسمت بیست و ششم ✍ فاطمه امیری همه تا دم در همراه عطیه و مهیا رفتند عطیه ـــ شب همگی بخیر خیلی ممنون بابت همه چیز مهیاـــ شبتون بخیر حاج خانوم به ما که آب قند ندادید ولی دستت درد نکنه شهین خانم با خنده گفت ـــ ای دختره بلا.فردا می خوایم سبزی پاک کنیم برا روز نهم محرم بیا بهت آب قندم میدم ـــ واقعا ??میشه دوستمم بیارم ــــ آره چرا ڪه نه ـــ خب پس شب بخیر مهیا به طرف در خانه رفت و بعد از گشتن تو کیفش کلید را پیدا کرد و در را باز کرد ــــ بیا تو عزیزم باهم وارد خانه شدند ـــ برو تو اتاقم الان میام مهیا به آشپزخونه رفت تا می خواست در یخچال را باز کرد یاداشتی روی در پیدا کرد ـــ مهیا مامان ما رفتیم خونه عمو احسان نذری دارن ممکنه دیر کنیم برات شام گذاشتم تو یخچال گرمش کن مهیا یخچالو باز کرد پارچ شربت را برداشت و در لیوانی ریخت لیوان را در سینی گذاشت و وارد اتاق شد عطیه با شرمندگی به مهیا نگاه کرد ـــ شرمندم بخدا مهیا هم پیشونیتو داغون ڪردم هم الان مزاحمت شدم مهیا لگدی به پاهای عطیه زد ـــ جم کن بابا این سناریوی کدوم فیلمه حفظش کردی بیا این شربتو بخور ــــ اصلا خوبت شد باید می زد سرتو میشکوند مهیا خندید ـــ بفرما حالا شدی عطیه خانم خودمون مهیا دست لباسی را کنار عطیه روی تخت گذاشت ـــ بگیر این لباسارو تنت کن از رو تخت هم بلند شو فڪ نکن بذارمت روی تختم بخوابی تا من برم برات رختخواب بیارم تو هم لباساتو عوض ڪن هم شربتو بخور مهیا به اتاق جفتی رفت و رختخوابی از کمد درآورد به اتاق برگشت و کنار تخت خودش پهن کرد ـــ بلند شو از تختم می خوام بخوابم از صبح تا الان کلاس بودم عطیه از روی تخت بلند شد هر دو سر جایشان دراز کشیدن برای چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت که با صدای مهیا شکست ـــ عطیه ـــ جانم ـــ دعوات با محمود سر چی بود عطیه آه غمناکی ڪشید ـــ مواد و پولش تموم شده بود گیر داده بود برو از کسی پول بگیر برام بیار لبخند تلخی روی لبانش نشست ـــ منم مثل همیشه شروع کردم دادو بیداد اونم شروع کرد به کتک زدنم مثل همیشه ـــ ای بابا دوباره ساکت شدند که مهیا سر جایش نشست ـــ عطیه ـــ ای بابا بذار بخوابم ـــ فقط همین ـــ بگو ـــ شوهرت قضیه چاقو خوردن شهابو از کجا می دونست ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯