eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
74 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگِه سِفـٰارِش نَکنم ها! +ازبَرشُدم مامـٰان جـٰان! - بازبگو دِلم آروم شِـه..! + سَعۍکنم تیر نَخورم - دیگِه؟! +اگه خوردم شَھید نَشم - دیگِه؟ +اگه شُدم،پلاکَمو گـُم نکنم - خُب؟ +اگه گُم کَردم،زیرآفتـٰاب نَمونم🥀💔
ای‌وای‌برماکه‌کوری‌خودرا‌همیشه‌با‌تعبیر "غیبت‌تو"می‌آوریم‌ودراین‌مسئله‌هم‌تو‌را‌متھم می‌کنیم‌ودائم‌می‌گوییم:"تو بیا"اما‌نمیدانیم‌که تو‌هم‌آمده‌ای‌وهم‌آماده‌ای‌ولی‌تنھا‌ندای‌"هل‌من ناصر"تو،غریبانه‌تراز‌جدت‌حسین(ع)است وهیچ‌گوش‌شنوایی‌برای‌این‌ندای‌غریبانه‌نمی‌یابی💔 شھیدحجّت‌الله‌رحیمی 🌸
این‌روزا‌حالم‌یجوریه ڪہ‌یهو‌‌چشمام‌رومیبندم و‌از؏مق‌جانم‌خطاب‌بہ امام‌حسین‌میگم ...🫀 -اصلا‌خبر‌دارےڪھ‌از‌دور؎ داࢪم‌دق‌میکنم!(:💔 ‎‌‌‎‌
|🕊🤍| ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن (ماشاالله عزیزی) رفت روی مین و شهید شد عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده… هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد و نیمه های شب برگشت آن هم خوشحال و سرحال! مرتب داد میزد امدادگر امدادگر سریع بیا ما شاالله زنده است! بچه ها خوشحال شدند … مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ولی ابراهیم ... گوشه ای نشست و رفت توی فکر رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت : ماشالله وسط میدان مین افتاد ؛ آن هم نزدیک سنگر عراقی ها … اما وقتی رفتم آنجا نبود … کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!! بعد ها ( ماشاالله عزیزی ) ماجرا را این گونه توضیح داد : خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم حال عجیبی داشتم … زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی هوا تاریک شده بود جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد چشمانم را به سختی باز کردم مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطه ای امن رساند من دردی احساس نمی کردم آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند : کسی میآید و شما را نجات می دهد او دوست ماست...! لحظاتی بعد ... ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش … 🕊
خیلی آرامش داریم! انگار یادمون رفتهِ امام زمانِمون نیست(؛💔