eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
10هزار ویدیو
73 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🇮🇷همسر شهید وحید نومی گلزار گفت: روز عاشورا به آقا وحید می‌گویند بیا به زیارت برویم که ایشان پاسخ می‌دهد اگر به گفته امام حسین(ع) بخواهم عمل کنم همین‌جا هم می‌توانم زیارتم را انجام دهم. وحید ظهر عاشورا بعد از خواندن نماز شهید شد و شهید ظهر عاشورا لقب گرفت. ●ولادت : ۱۳۶۱/۵/۵ تبریز ●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲ بیجی ، عراق
💠 حق الناس ●وارد غذاخوری شدم. به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. ●و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. 📎پ ن:نماینده مردم مشهد در اولین دوره مجلس 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳/۲/۴ - تهران ●شهادت : ۱۳۶۰/۴/۷ - تهران ، توسط گروهک صهیونیستی منافقین ●آرامگاه : قم - حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
● مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی برای او دوره خودسازی بود‌.در عملیات آبی خاکی شمال کشور در هوای به شدت گرم ناگزیر می شود چند بار یک عملیات را تکرار کنند. ●وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش اکبرشهریاری که بهمن ۹۲ درحوالی حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید سقا شده،وخود بدون نوشیدن جرعه ای آب به پادگان باز می گردند. ● مرتضی درجریان عملیات حلب نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی برای شناسایی موقعیت تروریست های تکفیری خطر می کرد و آخرشب باز می گشت. ●یک شب زمستانی وقتی از شناسایی بازگشت به شدت گرسنه بود پرسید غذاهست گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دولقمه ازآن را خورد وخدا شکر کرد و خوابید. ●از مال دنیا هرچه داشت انفاق می کرد. مرتضی سن زیادی نداشت اما سرپرستی دو یتیم و یک بدسرپرست را برعهده داشت و از حقوق کمی که دریافت می کرد، کمک خرجی آنان را هم پرداخت می‌کرد. ● او یک بار زندگی اش را در واقع حراج کرد تا بتواند شش خواهر دم بخت یکی از دوستانش را راهی خانه شوهر کند و دست آخر ماشین خود را فروخت تا یک دوست نیازمندش را سرپناه بدهد! از او پرسیدم: «خودت چی؟» جواب داد: «ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال منه دیگه!» 📚کتاب فرمانده نابغه 🌷 ولادت : ۱۳۶۴/۶/۳۰ شلمان ، لنگرود ، گیلان شهادت : ۱۳۹۶/۵/۱۶ دیرالزور ، سوریه
♦️خاطرات کوتاه ازشهید باهنر 1.فهمیده بود پدر در خرج تحصیل محمدرضا مانده، کسی نمیدانست <محمدجواد> این پول هاراچطور پس انداز میکند وبرای مخارج برادر می‌فرستد. اما... خداکه میدانست. ذخیره کرایه تاکسی وبه جایش 2ساعت پیاده روی، غذاهم که! میشدگاهی نخورد... 2.چپ و راست، می رفتند و می آمدند که باهنر با بچه کمونیست ها میگردد، وقتی با آن جوان کمونیست میدیدنش که شوخی وخنده میکنه... حاج آقا درشأن شما نیست که با اینها باشید! دست گذاشته بود روی شانه های طرف وگفته بود: هنر این است که اینها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه ی جوانهای مارا کمونیست میکنند...! 🌷
‌کنارش ایستاده بودم، شنیدم که می‌گفت: [صلی‌الله‌علیک‌یا‌صاحب‌الزمان] بهش گفتم: چرا الان به امام‌ زمان سلام دادی..؟! گفت: شاید‌ این وزش‌ِ باد‌ و‌ نسیم‌ سلام منو به   برساند!
بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند. مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود. 🌷
🔸مي‌گفت : سعي مي‌كنم وقتي به خانه مي‌روم، نمازهايم را تقريبا جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زيرا مي‌خواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد كار شوم. واجبات را در كنار زن و فرزندانش انجام مي‌داد ولي به مستحبات در جبهه عمل مي‌كرد و مستحبات را در جبهه انجام مي‌داد. اين براي ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود. 🔹عباس به افراد بزرگ‌تر از خودش خیلی احترام می‌گذاشت. سه پیرمرد در گروهان ما حضور داشتند. خب به دلیل جهش یکباره من در کارها، دید خاصی به آن سه نفر داشتم. یعنی آنها را ضعیف تر از خودم می‌دانستم. یک روز به عباس گفتم: این سه پیرمرد را از گروهان بیرون کن، چون دست و پا گیر هستند و یک مرتبه می‌بینی اسیر دشمن می‌شوند. 🔸عباس گفت: برادر شیبانی اجازه بدهید در گروهان ما چند حبیب بن مظاهر داشته باشیم تا خداوند به احترام آنها ما را در این عملیات موفق کند. 🔹یکی دیگر از خصلت‌هاي عباس این بود که او بسيار متواضع بود و متکبر نبود. به دنبال مادیات نبود چون اگر بود بالاخره او در یک ارگانی کار می‌کرد و همه امکاناتی در اختیار داشت ولی مستضعف زندگی می‌کرد. خیلی هم به ياد مستضعفين بود . یعنی می‌خواهم بگوییم عباس معنی شام داشتن یا نداشتن و لباس داشتن یا نداشتن مستضعفین را مي فهميد. ✍به روایت سردارباقرشیبانی 📎رییس ستاد لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۵ تهران ●شهادت : ۱۳۶۲/۸/۲۸ پنجوین
به بهانه سالروز شهادت خاطرات شهدا قسمت اول 🌷شهید مهدی صابری شهیدی که بدون اجازه پدر و مادر شهید نشد! آقا مهدی بعد از رضایت پدر و مادر به عضویت تیپ فاطمیون درآمد در حالی که می‌توانست درسشو رو ادامه بده و در رفاه به زندگیش برسه ولی ترجیح داد به تکلیف الهی خودش عمل کنه بعد از حضور در سوریه مدتی در تیپ فاطمیون بود تا اینکه مسئول مخابرات منطقه درخواست نیروی کمکی از بچه‌های فاطمیون کرد 🥀 با توجه به اینکه در آن موقع عملیاتی در پیش نبود و آقا مهدی هم دوست نداشت بیکار بمونه به همراه یکی از دوستانش قبول کردند به کمک مخابرات بروند ، بعد از مدت کوتاهی دوست آقا مهدی به تیپ فاطمیون برگشت ولی آقا مهدی ماند. حدود یک هفته بعد مسئول مخابرات عوض شد وشخص دیگری به منطقه آمد آقا مهدی که دیگر تمایلی به ماندن در مخابرات را نداشت در کمال ادب و احترام پیش مسئول جدید رفت و با او صحبت کرد و دلایلی آورد که نمیتواند در این قسمت بماند 🥀حاج وحید مسئول جدید بود و کسی او را نمی شناخت ، او بعد از اینکه صحبتهای آقا مهدی را گوش کرد با آرامش به او گفت آقا مهدی این حقیر هیچ وقت کسی را به اجبار در کاری نگه نمیدارم ، ولی برای شما پیشنهادی دارم شما یک هفته در کنار ما بمان بعد اگر خواستی بروی قول میدهم بدون هیچ سوالی تسویه شما را بدهم ، یک هفته آقا مهدی شد سه ماه.... ادامه دارد... .همرزم شهید 🥀
خاطرات شهید محمد اسلامی از زبان همسر صبورشان (قسمت نهم) آقامحمد علاقه‌ی خاصی به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها داشتند. همیشه با شور و شوق برام تعریف می‌کردند که...🍃!' 📚 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
آقا مهدی، پاسدار سپاه قدس بود. او بخاطر ملاحظات شغلی خیلی محافظه کار بود. 🌱 تیر ماه ۱۳۹۲ یک روزه مانده به ماه مبارک رمضان، خانواده با من تماس گرفتند که مهدی می‌خواهد به ماموریت برود و ما به دیدار برادرم رفتیم. ✨ وقتی مادرم چمدان مهدی را آماده می‌کرد، آقا مهدی گفت من چیزی احتیاج ندارم در صورتی که ماموریت‌های قبلی اینگونه نبود🍀. هنگام وداع، مادرم مهدی را از زیر قرآن رد کرد و برادرم انگشترش را بوسید و به من هدیه داد. 🌼 مادرم گریه کرد و من به ایشان گفتم نگران باش  یک ماموریت است و مهدی دوباره برمی‌گردد✨. اما مادرم گفت نه، برو به چهره برادرت نگاه کن، مهدی دیگر برنمی‌گردد! اما من باورم نشد و گفتم مهدی بازمی‌گردد اما این آخرین دیدار ما بود. 🌱 آخرین پیامکی که مهدی برایم ارسال کرد در آن نوشته بود 👈 «مهدی جان سوالی دارم از حضورت، من آیا زنده‌ ام وقت ظهورت؟ اگر آمدی من رفته بودم، اسیر ماه و سال و هفته بودم ،دعایم کن دوباره جان بگیرم، بیایم در رکاب تو بمیرم.»🍀 💫ولایت فقیه نقطه اشتراک وصایای شهداست.🌱 در وصیت نامه برادرم نیز به ولایت فقیه اشاره شده است و گفته‌اند رهبر انقلاب را تنها نگذارید. 💫 اگر می‌خواهیم کشورمان حفظ شود باید پشتیبان ولی فقیه باشیم و همه ی اقشار جامعه، روحیه جهادی داشته باشند.🍀 مسئولی که سرکار هست روحیه جهادی داشته باشد و برای پیشرفت ایران تلاش کنند.✨ ✍ راوی : خواهر شهید مدافع حرم مهدی عزیزی ‌اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
•[﷽]• 📬| ✍️به‌روایت‌مادرگرانقدرشهید: 🔸وقتـی محمدرضا سوریه بـود یک روز خیلی‌دلم برایش تنگ شده بود. به او گفتم: "پسـرم حالا میماندی ،درست را تمـام میکـردی،بعدازتمام‌شدن‌دانشگاه‌می‌رفتی؟" 🔹محمدرضا جواب داد : "مادر ،صدای‌هل من نـاصر ینصرنی امام حسین(ع) را من الان دارم می شنوم، شما میگویید دو سال دیگر بروم!! 📌شایدآن‌موقع دیگر من محمدرضای الان نبودم،و شاید دیگر این صدا را نشنوم...." امیری 🕊 ‎‎‌‌‎‎
🌷 داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ رفت وهمانطور ماند... دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے(ع) افتادم این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم بود...