متاسفانه جدیداً بعضی از جوان ها دوستی با نامحرم رو دوست دارند🤌💔 اما بیشترشون بخاطر کمبود محبت دوستی میکنند با نامحرم اما نباید بخاطر یک محبت که میدونم چیز مهمی هست به حکم خدا نافرمانی کنند یعنی همون دوری از نامحرم اول با حرف های محبت امیز و به حساب عاشقانه وارد زندگیتون میشند...🙂

یکم فکر کن ببین این واقعا میاد با تو ازدواج میکنه نه میگه چرا باید با این ازدواج کنم اخه این که الان خودش رو موفت موفت برای من کرده #خواهــرم ســاده نبــاش گوش به حرف این #پـسرهایی که از الله نــمی تــرســند #نـــده، باور کن اگه او به تـو علاقه داشته باشه باتو #ازدواج_حلال می خواست... همــین پسر به مادرش میگــه: برام #دخـــتر_پاکدامن پــیدا کنــید. مادرش مـیـگه: این #دختـرانی که میشناسی چطورن❓ میگه : نه اینا #قابل_اعتمـاد_نیـستند به درد ازدواج نمــی خــورنـد. راحت با مــن #ســـرقرار اومدن ، پس با #دیــگری هــم بــیرون میــرن خواهرم پاک بمان اگر قبلا گناهی کردی توبه کن زیرا الله متعال توبه کنندگان را دوست دارد

بعدم میگه اینکه الان با من بوده ممکن با هزار نفر دیگه بوده باشه پس خواهر من بخاطر چهارتا حرف محبت آمیز و...خودت رو حراج پسری نذار که بعد چندوقت مثل اشغال پرتت میکنه از زندگیش بیرون یا... بخاطری کمبود محبت خودت رو بدبخت نکن مراقب دل امام زمانت باش 😞 خدا داره نگاهت میکنه ها..‌💔 خودت رو بخاطر پسری که فقط تورو از روی هوس میخاد و...از زندگی ننداز👌💔

شرمنده سرتون رو درد آوردم🥲 ان‌شاءالله که مفید باشه🥺💔

|🕊🤍| ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن (ماشاالله عزیزی) رفت روی مین و شهید شد عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده… هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد و نیمه های شب برگشت آن هم خوشحال و سرحال! مرتب داد میزد امدادگر امدادگر سریع بیا ما شاالله زنده است! بچه ها خوشحال شدند … مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ولی ابراهیم ... گوشه ای نشست و رفت توی فکر رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت : ماشالله وسط میدان مین افتاد ؛ آن هم نزدیک سنگر عراقی ها … اما وقتی رفتم آنجا نبود … کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!! بعد ها ( ماشاالله عزیزی ) ماجرا را این گونه توضیح داد : خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم حال عجیبی داشتم … زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی هوا تاریک شده بود جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد چشمانم را به سختی باز کردم مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطه ای امن رساند من دردی احساس نمی کردم آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند : کسی میآید و شما را نجات می دهد او دوست ماست...! لحظاتی بعد ... ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش … #صاحبنا #اللّٰھُمَ‌عَجِلْ‌لِّوَلیِڪَ‌الفَࢪَج #شهیدابراهیم‌هادی 🕊

آری‌ماشهادت‌رابردیم . . !

آخ‌حاجی‌جان . . شیرمادرت‌حلالت !

میگه تو جنگ جمل وقتی بابام امیرالمومنین نیزه رو داد دست من! گفت محمد اینو میگیری می‌بری میزنی به چشم ناقه برمیگردی.... #مهدی_رسولی #استوری