#وصیت_نامه_شهید💌
وصیت نامه شهید مجید قربانخانی 🌸🖇
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده ی عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتی با آیت الله خامنه ای
صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولّد شوم، برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام علیکم و الرحمة الله و برکاته
#شهید_مجید_قربانخانی🕊
#خاطرات_شهدا📋
تغییر خصوصیات اخلاقی شهید قربانخانی پس از سفر به کربلا
🎗خواهر شهید می گوید: وقتی از سفر کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود: از امام حسین علیه السلام خواستم آدمم کنه ...
سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلّی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می خواند و حتّی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند.
خودش همیشه می گفت نمی دانم چه اتّفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم.
#شهید_مجید_قربانخانی🦋🕊
تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بودهمیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت خیلی قلدر بود و همه کوچک تر ها باید حرفش را گوش میدادند . مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسدخیلی شجاع بود اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند و گرنه با خود مجید طرف بودند
وقتی از سفر کربلا برگشت مادرم از او پرسید
چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟
مجید گفت: یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل
و یک نگاه به گنبدامام حسین کردم وگفتم آدمم کنید:)))✨🌷
#شهید_مجید_قربانخانی
مادرشهیدمیگه؛
وقتی مجید از کربلا برگشت
ازش پرسیدم :
از امام حسین(؏) چی خواستی؟!
گفت : یه نگاه به گنبد
حضرت ابوالفضل(؏) کردم
یه نگاه به گنبد سیدالشهداء(؏)
فقط بهشون گفتم : "آدمم کنید"💔
#شهید_مجید_قربانخانی🤍"
#شهیدانه
💫جاے #ساعٺ
نگاه #شهدا
بیدارم مے ڪند؛
☀️هراسے از #چرخش عقربہ ها
نیسٺ
بگذارید نگاهتان مدام برایم
زنگ بزند.....
🌷 #شهـید_مجید_قربانخانی🕊
~🌿
🌴#برگیازخاطرات✨
تیکه کلامش این بود: خدا بزرگه میرسونه...
یه نیسان داشت که با اون روزیشو در میآورد پشتِ دخلِ نان بربری هم میرفت تا اگه مستمندی رو میشناسه نان مجانی بهش بده...
عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو میدید هر چی داشت بهش میبخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه
گاهی یه روز کلی با نیسانش کار میکرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!!
ته و توی کارشو درمیآوردم میفهمیدم کل پولو بخشیده...
#شهید_مجید_قربانخانی♥️🕊
●➼┅═❧═┅┅───