#خاطره
|بهرسمادب💚|
آخرین سفری که خانوادگی به مشهد مشرف شده بودیم، شب آخر، شب عاشورا بود.
قرار این بود که صبح زود به تهران برگردیم.
برای خداحافظی و آخرین زیارت به حرم رفتیم که موقع برگشت، آرمان همش هر چند قدمی که برمیداشت به رسم ادب تند تند برمیگشت و گنبد امام رضا(ع) رو نگاه میکرد و اشک میریخت...
منم خیلی حواسم بهش بود و هرموقع که آرمان میایستاد و گنبد رو نگاه میکرد منم کنارش میایستادم و میدیدم که یکریز اشک میریزد. دیدن این صحنه و اشکهاش یک لحظه هم از ذهنم دور نمیشه و دائم جلوی چشمانمه...
_بهروایتازمادربزرگوارِشهید
#آرمانِعزیز❤️🩹
#شهیدآرمانعلیوردے🕊
آرمانعزیز!
|داستانیازداداشآرمان✨|
آرمان از جایش بلند میشود و خونین سمت خیابون اصلی میرود. وقتی می پیچد داخل کوچه می بیند که سر کوچه یک گروهی دختر و پسر ایستادند و دارند شعار می نویسند آنها تا وضعیت آرمان را میبینند میروند سمت آرمان...
آرمان که دیگر رمقی برایش نمانده خیلی راحت می افتد دست جماعت اینها راحت شروع می کنند به قصد کشت آرمان را زدن گویا چندتاشون حالت عادی نبودند و مواد مصرف کرده بودند💔
پن؛بمیرم برای دل خانوادهاش😭💔
مادر شهید من رو ببخشند😔
دستانم برا نوشتنش میلرزیددستانم بزور تایپ میکرد:)
#شهیدآرمانعلیوردے❤️🩹
#آرمانِعزیز🕊
رفـیـقـش گـفـت:
بـخـاطـر اعـتـقـاداتـم مـسـخـرم مـیـکـنـن
شـهـیـد مـشـلـب گـفـت:
بـرا ایـن کـه اعـتـقـاتـاتـتـون رو مـسـخـره مـیـکـنـن،
دعـا کـنـیـن بـه عـشـق حـسـیـن(ع) گـرفـتـار بـشـن!
#شهیداحمدمحمدمشلب
❤️ آغوش مادرانه!
✉️ نوشتهای کوتاه از مادر شهید علیوردی
عزیزدلم
قهرمان شهیدم
۶۷۵ روز پیش با سلام و صلوات جسم مجروحت را بر بال فرشتهها راهی آسمان کردم و به رسم امانت به دست ارباب سپردم.
حال ۵۴ روز دیگر مانده تا در دومین سالگرد عروج ملکوتیات دوباره برایت از دلتنگیهایم نجوا کنم و تو را در آغوشم بکشانم و آوای لالایی برایت بِسُرایَم.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
-------------
دورازحرمتدغدغهایجزروضهندارم؛
سرگرمِگرفتاریودرگیرفراقم
دلتنگمودلتنگمودلتنگعراقم:)❤️🩹