مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ؛ حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت را میخواند
دائما می گفت : اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست امام حسین ؛ مشکلاتشون حل می شود .
و امام با دیده لطف به انها نگاه می کند
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌹
#مثلِ_ابراهیم
ابراهیمبهتنهاچیزیکهفڪرنمیڪرد
مادیاتبودوهمیشهمیگفت:
روزۍراخدامیرساندبرڪتپولمهماست
ڪاریهمکهبراۍخداباشد
برڪتدارد..
درهیئتی کهدغدغـهی
مبارزهبا#اسرائیل نباشد
شمرهمسینـهمیزند . . !
#انتقـامسخـت✌🏻
این هم همان عکسی است که زمان دفن شهید #حسنباقری است که #محمدباقری با مادرش حاضر شدن
🖤🖤🇮🇷
مادری که با شهادت فرزندش از شرمندگی درآمد
🔹دوران انقلاب و حتی دوران جنگ زیاد به بهشت زهرا(س) و قطعه شهدا می رفتم. از این که مادر شهید نبودم، احساس شرمندگی داشتم. همیشه وقتی با پدر و مادر شهدا رو به رو می شدم، می ماندم به آنها چه بگویم. وقتی حسن شهید شد کمی از شرمندگی بیرون آمدم و خدا را شاکر هستم.
🔹وقتی محمد زنگ زد تا خبر شهادت برادرش را بدهد، همین که گوشی را از پدرش گرفتم و خبر مصدومیتش را شنیدم، احساس کردم نیرویی وارد سینهام شد. لطف خدا بود که صبری در من ایجاد شد. گفتم: شهادت مبارکش باشد.
🔹وقتی خبر شهادتش پخش شد، مشکی نپوشیدم و اجازه ندادم کسی به من تسلیت بگوید. حسن که نمرده بود؛ شهید شده بود. زنده بود. تازه او خودش شهادت را خواسته بود.
🔹البته گاهی از اینکه چرا با این شرایط که پدر و مادرش پیرند و همسر جوان و کودکی در دست دارد، شهادت را انتخاب کرده، متعجب میشدم، اما وقتی میدیدم که همه رفتنی هستیم، چه بهتر که سعادتمند برویم، آرام میشدم.
راوی: مادر شهید
✍کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی)
#حسن_باقری
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
عاشق بود،
عاشقِ حضرترقیه(سلاماللهعلیها).
شبسوم تو منطقه روضه خوندن
اونم روضهٔ حضرترقیه(سللماللهعلیها)،
میگن خیلی زد تو صورت خودش و
خیلی گریه کرد برا
حضرترقیه(سلاماللهعلیها)،
حتی شب عملیات تو سوریه
رو دستش با حنا نوشت
اسمِ حضرترقیه(سلاماللهعلیها)،
آخرش هم شهید شد؛
شهیدراهِحضرترقیه(سلاماللهعلیها)
_فداییحضرترقیه:
"شهیدسیدمیلادمصطفوی"
شهادت:
سوممحرم
هزاروسیصدونودوچهار
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرج
ابراهیم در اكثر مواقع لباس خاكی رنگ میپوشید و همیشه سعی داشت با لباس سپاه از پادگان خارج نشود.🌱 آنقدر متواضع بود كه حتی در پوشیدن لباس مراعات میكرد.✨
یك روز دژبان مقابل درب جلوی ما را گرفت و گفت:« برادر! چون شما سرباز هستید, نمیتوانید ازپادگان خارج شوید.»
من فوراً در مقابل ابراهیم ایستادم و گفتم: « ایشان كارمند رسمی سپاه است، و لیكن لباس خاكی رنگ پوشیده است »
اما ابراهیم بدون آنكه ناراحت شده باشد گفت: « ایشان راست میگویند، من سربازم سربازِ حضرت ولیعصر عجل الله ».✨
#شهید_ابراهیم_احمد_پوری🌷