⌈ #داستانك ⫶ 🪐'🌱'⌋
سر سفره عقد اونقد ذوق زده بود
که منو هم به هیجان می آورد . .
وقتی خطبه جاری شد
وبله رو گفتم صورتمو چرخوندم
سمتش تا بازم اون لبخند زیبای
همیشگیشو ببینم((( :
اما به جای اون لبخند زیبا
اشکای شوقی رو دیدم . .
که با عشق تو چشاش
حلقه زده بود ؛ همونجا بود که
خودمو خوشبخت ترین زن دنیا دیدم
محرم که شدیم دستامو گرفت
و خیره شد به چشام . . .
هنوزم باورم نمیشد بازم پرسیدم:
”- چرا من ؟!”
از همون لبخندای دیوونه کننده
تحویلم داد و گفت :
“تو قسمت من بودی و من قسمت تو”
قلبم از اون همه خوشبختی
تند تند می زد و فقط
خدا رو شکر می کردم . .
به خاطر هدیه عزیزی که
بهم داده بود((( :
هر روزی که از عقدمون میگذشت
بیشتر به هم عادت می کردیم…
طوری که حتی یه ساعتم
نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم؛
هیچ وقت فکرشو نمیکردم
تا این حد مهربون و احساساتی باشه!'
به بهونه های مختلف
واسم کادو می گرفت و
غافلگیرم میکرد . . !( :
- به روایت :
همسر شهید مهدیخراسانی🪐🌱>>
🌙🌼🌙
#طنز_جبهه😄🤣
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...🌻
برای خودش یه قبری ڪنده بود. 😅
شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊
ما هم اهل شوخے بودیم😆
یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😜
گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم!😅
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂
با بچه ها رفتیم سراغش...😀
پشت خاڪریز قبرش نشستیم. 😣
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍
دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉
ما به یڪے از دوستامون ڪه
تن صدای بالایـے داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂
بگو: اقراء😲
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود 😨
و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! 😢
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😰
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂😂
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباڪرم بخون 😂😂😂😂
شادی روح پاک شهدا صلوات🌺
شهید حسین معزغلامی:
«جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را و شوخی گرفته ایم قیامت را
کاش قبل آنکه بیدارمان کنند بیدار شویم»
#یاد_شهدا_باصلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
حوصله داری
¹دقیقه از قمر بنی هاشم بگم برات؟:)...
یکی میگفت...
با زنُ و بچه رفتیم کربلا... 🙂
شب اول؛
همسرم گفت خستم...
رفتن هتل...
با دخترم رفتیم حرم...:)
بِینُ الحَرمِین
داشتن روضه میخوندن.
ماهم رفتیم
به خودم اومدم
دیدم دخترم نیست!!!
میگفت همه جا رو زیر و رو کردم
ولی نبود...
روش نمیشد بدون بچش بره هتل
نشست همونجا تا صبح شاید پیدا شد...
گذشت....
نیومد منم عصبی شدم
بلند شدم
رفتم حرم حضرت عباس
گفتم؛این چه رسم مهمون داریه؟؟؟
من الان جواب زنم چی بدم؟!
گفت ناامید برگشتم خونه...
دَر اتاق که باز کردم
دیدم دخترم
توی بغل همسرم خوابیده:))
به همسرم گفتم دخترمون کی اومد؟
گفت دیشب یک اقایی اوردش....
دخترم که بیدارشد.
ازش پرسیدم کی اوردتت اینجا؟🥲
گفت یک اقای مهربون من اورد..
بهم گفت به بابات بگو....
ما یک سه ساله گم کردیم:)💔
نمیزارم دیگه کسی شرمنده زن بچش شه💔
راوی:محمد حسین معرفت، مربی کانون فرهنگی ثقلین🌿
گاهی با آرمان شوخی میکردم و میگفتم:«آخه آرمان هم اسم شد برای یه آخوند؟
پس فردا شما رو به مراسمی دعوت میکنند،باید بنویسن با سخنرانی حجت الاسلام آرمان!😳😅
یا باید اسمت رو عوض کنی یا شغلت رو.»
آرمان گفت:«کسی که طلبه میشه، دنبال آرمانای پیامبر و انقلابه. همه دنبال من هستن😉😅»
هر دو زدیم زیر خنده😅😅
بعد ادامه داد:«خدا را چه دیدی، شاید خدا شهادت رو قسمت من کرد و به اونجا نرسید🥀»
و آرزویی که برآورده شد..💚🌿
#شهید_ آرمان_ علی _وردی
#برادر_شهیدم
پدرصورتپسـرشرابوسیدوگفت:
تاکی میخواۍبرۍجبھہ؟!
پسـرباخندهگفت:
قولمیدهمدفعہۍآخرمبآشہ
پدر:قولدادیـا..!'
وپسـرشسرقولشجآنداد🙂'!
#شهیدانه
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
شما را روی سر
شما را روی چشم باید گذاشت!
که یادمان نرود،
آرامشِ این شبهایمان
ثمرهی خون شماست!
' #شهیدانه
شهدای مدافع امنیت و حرم
حواسمونباشهشرمندهآقانشیم...
#کلام_شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده