eitaa logo
°|⚘کانال شهیدان شهر هرند⚘|°
325 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
282 فایل
﷽ ❤️|شهادت بہ‌خون‌وتیروترڪش‌نیست.آن‌روزڪہ‌خداراباهمہ‌چیزودرهمہ‌چیزدیدم شهیدشده‌ام|•|⚘|ڪانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|⚘|📢ڪپی‌؛باذکرصلوات‌وهشتگ‌مخصوص‌ڪانال:)🍃 جهت ارتباط با ادمین کانال لفت=۳۱۳صلوات @sadatmosavi59186
مشاهده در ایتا
دانلود
با همه بله با من هم بله؟! یکی از رجال سرشناس ایران به فرزند ارشدش که برای اولین بار معاونت یکی از وزارتخانه ها را بر عهده گرفته بوداز باب موعظه و نصیحت گفت:« فرزندم، مردمداری در این کشور بسیار مشکل است زیرا توقعات مردم حد و حصری ندارد و غالبا با مقررات و قوانین موضوعه تطبیق نمی کند. مرد سیاسی و اجتماعی برای آنکه جانب حزم و احتیاط را از دست ندهد لازم است با مردم به صورت کجدار و مریز رفتار کند تا هم خلافی از وی سر نزند و هم کسی را نرنجانده باشد. به تو فرزند عزیزم نصیحت می کنم که در مقابل پاسخ هر جمله با نهایت خوشرویی بگو: « بله، بله». زیرا مردم از شنیدن جواب مثبت آن قدر خوششان می آید که هر اندازه به دفع الوقت بگذرانی تاخیر در انجام مقصود خویش را در مقابل آن بله می شمارند.» فرزند مورد بحث در پست معاونت و بعد ها کفالت وزارتخانه مزبور پند پدر را به کار بست و در نتیجه قسمت مهمی از مشکلات و توقعات روزمره را با گفتن کلمه « بله» مرتفع می کرد. قضا را روزی پدر یعنی همان ناصح خیر خواه راجع به مطلب مهمی به فرزندش تلفن کرد و انجام کاری را جدا خواستار شد. فرزند یعنی جناب کفیل وزارتخانه بیانات پدر بزرگوارش را کاملا گوش می کرد و در پاسخ هر جمله با کمال ادب و تواضع می گفت:« بله، بله قربان!» پدر هر قدر اصرار کرد تا جواب صریحی بشنود پسر کماکان جواب می داد : « بله قربان. کاملا متوجه شدم چه می فرمایید. بله، بله!» بالاخره پدر از کوره در رفت و در نهایت عصبانیت فریاد زد:« پسر، این دستور العمل را من به تو یاد دادم. حالا با همه بله. با من هم بله؟!»
📗 📗در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی‌اش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری می‌کرد. سه دزد که آوازه این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد آن شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند. این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است چون دیوارها خیلی بلند است و نمی‌توان از آن بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است. شروع به کندن زمین کردند. پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و  از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند. آن سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند. صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در بین مردم پیچید و به قصر حاکم رسید. حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند. به همین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند. مأموران هر چه گشتند نشانه‌ای پیدا نکردند. حاکم گفت: چون هیچ نشانه‌ای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است. دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است و هنگامی که دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه شده‌اند، یکی از سه دزد گفت: این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند. پس رفت و گفت: نزنید این دزدی کار من است. من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم. حاکم خودش سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت: شما دروغ می‌گویید . دزد گفت : یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستید تا حفره‌ای میانه‌ی چاه  را بتواند ببیند. هیچ کس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج می‌شود، بیرون بیاید. مرد دزد که دید هیچ کس این کار را نمی‌کند خودش جلوی چشم همه از دهانه‌ی چاه وارد شد و از راه تونل فرار کرد. مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به راحتی از راه تونل فرار کرده بود. همه فهمیدند که دزد راست گفته. حاکم مجبور شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند. در همان موقع یکی از تاجران که اموالش به سرقت رفته بود گفت: اموال من حلال دزد، دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمه‌ی نگهبان بی‌گناه را نتواند طاقت بیاورد و خود را به خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود اموال دزدی نوش جانش. از آن به بعد برای کسی که کار اشتباهی می کند ولی اصول انسانیت را رعایت می کند این ضرب المثل را به کار می برند.
📜 🔅 آب دست یزید افتاده است در روزگار شاهان ستمگر، مأموران آب‌رسانی (میراب‌ها) و شهرداری‌ها با خباثت، سنگدلی و سختگیری‌های ناروا، آسایش را از مردم می‌ربودند. در چنین موقعی، ناله‌ی مردم به آسمان بلند می‌شد که: « ما اسیر دست ستمگریم و آب در دست یزید افتاده است.» این مثل کنایه‌ است از اسیر شدن در دست ستمگر، سپرده شدن امور به دست مسئولان سخت‌گیر و مقرراتی، قرار گرفتن سرنخ کار در کف اشخاص انعطاف‌ناپذیر، خسیس، خبیث، محتکر و گران‌فروش؛ سنگدلانی که به مرگ دیگران و تب خود خشنودند. + این مثل به شکل‌های زیر نیز رواج دارد: ✓ آب افتاده دست یزید. ✓ آب دست یزید افتاده ✓ آب به دست یزید افتادن(بودن) ✓ آب در دست یزید افتاده ✓ آب به دست شمر افتاده ✓ آب انبار به دست یزید افتادن 🔆 آب دریا به دهن سگ نجس نمی‌شود پشت دیگران ازکسی بدگویی کردن 🔅 آب آبرو با خودش نمی‌رود. 🔆 آبادی میخانه ز بد مستی ماست. 🔅 آب اگر درنیاید نان که در میاید.