eitaa logo
°|⚘کانال شهیدان شهر هرند⚘|°
311 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
286 فایل
﷽ ❤️|شهادت بہ‌خون‌وتیروترڪش‌نیست.آن‌روزڪہ‌خداراباهمہ‌چیزودرهمہ‌چیزدیدم شهیدشده‌ام کانال اطلاع رسانی و اخبار |⚘|ڪانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|⚘| (ڪپی‌؛باذکرصلوات‌وهشتگ‌مخصوص‌ڪانال:) جهت ارتباط با ادمین کانال و انتقاد و پیشنهاد @Nazemi6127 @sadatmosavi59186
مشاهده در ایتا
دانلود
: «رها توحید یاد من داده است» ! ✍ تازه دو سالش تمام شده بود، حرف زدنش هم هنوز خیلی مفهوم نبود! کلمات را نصفه و نیمه ادا می‌کرد ولی منظورش را می‌رساند. آنقدر ظرافت در خلق این دختر بچه بکار رفته بود که آدم را یاد هنر مینیاتور می‌انداخت. • یک کیف کوچولو در دستش بود، که به شدت روی کیفش حساس بود. اینکه کسی دستش نزند، زیپ این کیف را نبندد، آن را کج نکند و ... برایم جالب شد ببینم چه در آن کیف دارد، که اینقدر برایش حیثیتی شده ! • همینطور که داشتم اداهای دخترانه‌اش را تماشا می‌کردم و دلم برایش ضعف می‌رفت، انگار عشق در چشمانم را حس کرده باشد، بلند شد و عقب عقب آمد و خودش را انداخت در بغلم و بی‌هیچ تکانی نشست. • تعجب کردم، آرام دستم را گذاشتم روی شانه‌هایش و گفتم، چقدر کیف کردم از اینکه اینقدر مراقب کیف قشنگت هستی. گفت : بابا حمید خریده! گفتم : به‌به به سلیقه‌ی بابا حمید. در این کیف خوشگلت چه داری که نگرانی نکند کج شود و بریزد؟ • بلند شد و رو به سمت من شد و دو تا پاهایش را از بغل آویزان کرد و طوری نشست در بغلم که کسی محتوای داخل کیف را نبیند. بعد یکی یکی آنچه در کیف بود را بیرون آورد و نشانم داد. این یه کِش مو ... گفتم: وای بی‌نظیره ! گفت: مامانی خریده. این یه گلِ سر ... گفتم : بیخود نیست نمیخواهی کیفت را زمین بگذاری، چقدر گل سرت قشنگ است، رها جان! گفت : مامانی خریده! با پاسخ دوم او خشکم زد و تازه فهمیدم چرا این کیف جادوییِ رها مرا به خودش بند کرده بود. • او به ازای هر حمدی که من از محتویات کیفِ در دستانش می‌کردم توجه می‌داد مرا به سمت بابایی و مامانی، که آنرا برایش خریده بودند... و این تمامِ توحید بود. در همین فکرها بودم که بغل‌دستی‌ام دست کشید روی موهای لطیف‌تر از حریر و پوست مخملی‌ رها و گفت؛ وه چه دختر ماه‌رویی... گفتم: دست خدایی درد نکند که تصویرگری‌اش کرده است. گفت : راست می‌گویی! و او نمی‌دانست «رها این جمله را یادِ من داده است» !
: «پای کار خدا تنهایی بایست، خدا پای کارت، تنهایی می‌آید» ✍️ نشسته بود کنار درب استودیو. هنوز استودیو خالی نشده بود که نوبت ضبط‌شان برسد. • تا مرا دید بلند شد و در چشمانم با تحیر نگاه کرد؛ گفت من اینجا چه می‌کنم؟ جمله‌اش حتی بدون هیچ پیش‌زمینه ذهنی، اصلاً برایم تعجب برانگیز نبود چون روزی چند بار خودم نیز همین سؤال را از خودم می‌پرسم. • هیچ نگفتم و فقط تماشایش کردم. ادامه داد: سحرهای رمضان گذشته می‌نشستم در اتاق کارم و با گوشی دعای روزهای رمضان را می‌خواندم و ضبط می‌کردم و از پیج اینستاگرام خودم با همان تعداد کم مخاطب منتشر می‌کردم. • الآن این چه رزقی است که خدا سر سفره‌ی من گذاشته که بیایم و برای جمعیت زیادتری از فرزندان امام زمان علیه‌السلام، دعاهای صحیفه‌ای را بخوانم که شفای تمام آلام آخرالزمان است... من کجا و صحیفه کجا؟ • گفتم: مبارکتان باشد آقای معماری! ولی آدم‌ها اول انتخاب می‌‍شوند، و بعد انتخاب می‌کنند پای آن انتخاب بایستند یا نه. همینکه شروع کردید تنهایی در منزلتان کاری با همین استعدادی که در شما بود انجام دهید، این یعنی به انتخاب خدا، با همان امکاناتی که داشتید لبیک گفتید! ✘ «تا کسی یاد نگیرد تنهایی پای انتخاب خدا بایستد، خدا هم تنهایی پای کار او نمی‌آید»! هرجا دیدی کسی در «نشدن»ها و «نرسیدن»ها دیگران را مقصر دید؛ بدان ایراد در خودش هست. و هرگاه حس کردی دیگران را مقصرِ نشدن‌ها می‌بینی، بدان دچار آسیب شده‌ای! • گوش می‌کرد بی هیچ حرفی! ادامه دادم: خدا، خدای آرزوهای واقعی است، و «آرزوهای واقعی آرزوهایی هستند که تو بقدر توانت، آنهم تنهایی بلند می‌شوی و براه می‌افتی! و خدا ایستادنت را که دید، بقیه‌ی مسیر را باز می‌کند.» • یقین دارم رزق همان سحرهایی امضاء شد برای شما، که بخاطر تنهایی و نبود امکانات نگرفتید بخوابید! بلند شدید و حرکت کردید و خدا هم امسال روزیِ بلندتری را هدیه داد. اگر پای این روزی و مصائب و ابتلائاتش هم بایستید، یقین دارم که «ما کان لله، ینموا» که آنچه برای خداست، رشد میکند و بالغ می‌شود. گفت: تا کسی یاد نگیرد تنهایی پای انتخاب خدا بایستد، خدا هم تنهایی پای کار او نمی‌آید»! و بی هیچ حرفی رفت به استودیویی که شاید یکی از خوشبخت‌ترین استودیوهای دنیا باشد که کلمات زینت عارفان عالَم در آن بالا می‌رود.
: « خودمان می‌خواستیم که شما آقابالاسرمان شُدید! » ✍️ ویدئوهای امروز را برای انتشار و کپشن نویسی آماده می‌کردم که یکی از بچه ها کنارم بود و صدا را می‌شنید. گفت با موضوع این ویدئو یاد داستانی واقعی در زمان یکی از حاکمان فاسد بنی‌عباس افتادم. • او عادت داشت به سادات کُشی! البته نسل کُشی شیعیان در قرن‌های مختلف تا به امروز به مدل‌های مختلف ادامه دارد. • این حاکم فاسد، روزی یکی از سادات را که اتفاقاً سادات حکیم و نکته بینی بود دید. گفت سؤالی از تو می‌پرسم اگر درست پاسخ دهی، از کشتنت صرف نظر می‌کنم! • بگو ببینم: با این همه قدرتی که من دارم، خدای تو خواسته من در چنین جایگاه قدرتی باشم، یا خودم این لیاقت را داشته‌ام و با اختیار و لیاقت خویش به اینجا رسیده‌ام؟ مرد سادات گفت: من یقین دارم هرچه بگویم تو مرا خواهی کشت. ولی بدان تو نه به خواست خدا در مسند قدرتی، نه به اختیار خودت! این بی‌عُرضگی و خمودی ماست که حاکم فاسدی چون تو اجازه‌ی حکومت بر ما پیدا کرده‌ است! • این ماجرای مردم زمان بنی‌عباس نبود فقط! ما اگر ریشه‌‌های یک تمدن انسانی را می‌شناختیم، و برای این شناخت وقت می‌گذاشتیم، معیارهای انتخاب‌مان فاسد نمی‌شد و امروز اختیارمان را به دست بعضی مسئولان فاسد نمی‌دادیم! بعضی نخبگان را گوشه‌نشین کرده‌ایم، و ملاک‌هایمان اشتباهی شد. • سنت خداوند در قرآن هم همه جای جهان یکسان است! انسان که از اعتدال خارج می‌شود حاکمان جور بر او مسلّط می‌شوند. و خروج انسان از اعتدال، خروج او از حالت تراز است! و انسان تراز کسی است که هدف خلقتش را شناخته و دارد همه‌ی انتخابهایش را حول محور همین هدف چینش می‌کند. √ مهندسی معکوس معیارها و ارزشها اولین ضعف ماست که به بعضی نکبت‌ها دچارمان کرده است.
: بذر آرزوهای راستِ راست در رمضان، را از شعبان در دل باید کاشت. ✍ آرزو انتهای یک جاده ی دور و دراز است ! یعنی همانجا که همه‌ی خستگی‌هایت شبیه یک کوله‌ی سنگین از روی شانه‌های تاول زده ات سُر میخورد و ... تو به مقصد میرسی! • گاهی فکر میکنم؛ قد خستگیهای این جاده و بلندی صدای استخوانهای خرد شده‌ی هر کس؛ به اندازه ی قد چشم انداز اوست. هرچه قد آرزویت بزرگتر میشود؛ قد خستگی هایت هم بلندتر میشود! • تمام لیله القدرهای سالیان دراز خدا را با اَسمائی صدا زدیم، که نه قد باورمان به فهم آنها می‌رسید؛ و نه حجم دویدن‌هایمان، به اندازه‌ی بالا_بلندی های این جاده بود. • شعبان در راه است و ما می‌توانیم تمرین کنیم کمی راست بگوییم تا تهِ جاده‌ی آرزویمان همانی باشد که خدا یادمان داده است. یعنی راستِ راستِ، صاف از دلمان بیرون بیاید. یا منتهی الرجایا یَا مُجْزِلَ الْعَطَایَا یَا وَاهِبَ الْهَدَایَا و ... و واقعاً تو باشی منتهای آرزوی دل ما!
  : « وزنِ نور درون آدمها، تعیین کننده نقش آنها در آینده است» ✍ چقدر دردهای بزرگ جهان زیادند... •سه روزه است دوره‌ی کارگاهی ‌«مهندسی فرهنگی ۲». که همه‌‌ی اساتید و مربیان و فعالان هنر و رسانه و ... امکان حضور مجازی در آن را داشتند. • در فضای حقیقی، ویژه‌ی مدیران و تولید کنندگان محتوا و فعالانِ کشوری در مؤسسه‌ی منتظران منجی علیه‌السلام بود که از تاریخ‌ ۱۹ بهمن تا امروز که روز آخر آن است، در حال برگزاری است. • در عین حال که در این کارگاه به سر می‌بریم، و باید تمام حواسمان را جمع کنیم به مفاهیم آن، تا یاد بگیریم در این جنگ میان «نور و تاریکی» اول در «نبرد درون خودمان» پیروز شویم، تا بتوانیم با تولیدات نورانی در «جهانِ بیرون» اثرگذار باشیم، با ایّامی فوق‌العاده مهم روبرییم و آن «ایّام پیروزی انقلاب اسلامی» است. آنقدر درد روی قلبم سنگینی می‌کند که خدا می‌داند! چهل سال است ذات تمیزِ انقلاب دارد کار خودش را جلو می‌برد، و امروز ما در منبعِ طلا از محتوایی نشسته‌ایم که تمام باطن انقلاب را به مهندسی‌ترین شیوه بیان کرده ولی هنوز نتوانستیم حقایقِ این ذات را آنقدر برای مردم ملموس و شفاف و در دسترس کنیم که توانِ جداسازیِ این ذات الهی را از انحرافاتی که گریبان انقلاب را گرفته، بدست آورند. که اگر این اتفاق بیفتد خود را جزئی از جریانِ آینده‌ی جهان می‌بینند و در آن جریان نقش ایفا می‌کنند. ✘ ماهها تلاش کردیم تا صفحه‌ای در «وب سایت منتظر» به نام «آینده جهان» ایجاد کنیم که محتوای آن بی‌شک برای کسی که بخواهد این آینده حتمی و نزدیک را بشناسد و نقش انقلاب را در این آینده درک کند، کامل و روشن‌گر است. این صفحه را ببینید و از معارف نابش بنوشید: montazer.ir/la56 • دیشب جلسه‌ای برای معرفی این صفحه در شبکه‌های اجتماعی مختلف داشتیم. پیشنهادات زیادی مطرح شد و هرکدامِ بچه‌ها دلسوزانه داشتند از ایده‌هایشان می‌گفتند که من پرت شدم به مفاهیمی دگر ! با خودم گفتم: داریم دنبال راه می‌گردیم برای معرفی آینده‌ی روشن جهان، خنده دار نیست؟ انگار بخواهی برای تبلیغِ خورشید، کاری کنی .... √ سه روز است ما اینجا کنار همیم و از جانِ همدیگر عشق ارتزاق می‌کنیم و از قواعد مهندسی و دقیق و قاعده‌مند اهل بیت علیه‌السلام برای کار فرهنگی و در حقیقت «سر و سامان دادن به جهان درون آدمها برای رسیدن به عشق و آرامش و شادی» می‌شنویم و حرف می‌زنیم و این آیا ثمره‌ی انقلاب نیست؟ آیا امام نفرمودند انقلاب آمد که شما را به حیات طیبه برساند؟ آیا همین نمونه‌ای از بهشتِ طیبه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام نیست؟ تا پیش از انقلاب چه دغدغه‌ی گسترده‌ای برای «اصلاح جهان درون» که مدیریت «تمام جهان بیرون» را دارد، وجود داشت؟ این برکت انقلاب آیا نیست که آدمها به تعالیِ یکدیگر فکر می‌کنند؟ به هم کمک می‌کنند، همدیگر را هُل می‌دهند تا دستشان برسد به خدا .... ناخودآگاه برگشتم و یکبار چهره‌ی کسانی که آنجا حاضر بودند را تماشا کردم. • همین جمع‌ها میوه‌ی انقلابند، میوه‌ی جانِ امامِ انقلابند، که دارند برای آینده‌ای خود را آماده می‌کنند که به آن می‌گویند «دولت کریمه». کسانی که تصمیم گرفته‌اند بایستند و با تاریکی درونشان بجنگند و وزنِ نور بگیرند تا در «دولت کریمان» «آدم (انسان) حساب شوند» و نقشی داشته باشند ! • سرم سوت کشید از عظمت این نعمت! و عظمت نَفسِ کسی که بنیانگذار این عظمت بود.
💬 : «خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیده‌ها و دیده‌ها، مسیر حرکت آینده را اداره کند» ✍️ نقطه‌ی انتهایی تحملش بود! چند وقتی بود کاملاً این را حس می‌کردم. اهل غر زدن نبود هیچ‌وقت، مخصوصاً برای وقتهایی که کار، گیر می‌کرد یا به نتیجه نمی‌رسید. ولی اینبار قضیه فرق می‌کرد و من در جریان رشد این مشکل و رسیدنش به نقطه‌ی انتهایی‌ تحملش بودم و حق می‌دادم که کم بیاورد. • نشسته بودم کنار باغچه‌ و برنامه‌ی هیئت نوجوان را می‌نوشتم که آمد و مثل همیشه در نهایت ادب نشست. گفت آنقدر فشار روی من هست که احساس کردم دیگر قادر به تحملش نیستم. می‌توانم چند دقیقه‌ای با شما صحبت کنم؟ از نگرانیِ نگاهم فهمید که می‌تواند تا لحظه‌ی سبک شدن قلبش حرف بزند. • از مشکلاتش حرف زد و از بن‌بست‌هایی که نتیجه‌ی بی‌نظمی و بی‌تدبیری بود در جاهای دیگر که طاقتش را تمام کرده بود. حرفهایش که تمام شد، کمی آرام شد. گفتم: این همه سال روزِ بی‌فشار بر ما نگذشت! ولی امروز از دردهایی که متحمل شده بودیم، هیچ خبری نیست. کمی فکر کرد و گفت : بله یادم هست. گفتم : این هم می‌گذرد، مهم این است که جلوی چشمان خدا دارد می‌گذرد. و خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیده‌ها و دیده‌ها، مسیر حرکت آینده را اداره کند،نه !!! خدا از سرِّ درون آدمها آگاه است، و به میزان عمل و هیاهویشان نیست که راهِ آینده را برایشان باز می‌کند، بلکه به میزان «صدق و طهارت در نیّت‌شان» است که دستِ کسی را به موفقیت در اثرگذاری در آینده جهان باز می‌کند. • گفتم : همه باید تمرین کنیم هر وقت به تهِ تحملمان رسیدیم به این موضوع فکر کنیم که : √ شیطان روی آن سوار نشود و بزرگش نکند و به نفسانیات آلوده‌اش نکند. √ و اینکه این فشار قرار است دربِ چه رشدها و چه خیراتی را برویمان باز کند. √ و اینکه خدا به عمق باطن‎ها آگاه است و اگر ذره‌ای نیّت سوء و درندگی و اهمال کاری و بی توجهی در آنکس که آزارت داده بوده باشد، از دید خدا مخفی نیست و حتماً خدایی که شاهد ماجراست به میزان صدق آدمها نقش و موفقیت‌شان را در حرکت رو به آینده مشخص میکند. آرام شد ... و شاد از اتاق رفت بیرون. • اما من شبیه پدر یا مادری بودم که درد فرزندش در جانش رسوخ کرده و باید هم او را سرپا نگهدارد هم خودش را. ※ یادم آمد آقاجان عادتمان داده بود؛ نماز و دعای استغاثه به امام مهدی علیه‌السلام دوای دردهایست که هیچ پناهی برای درمانشان نیست...
💬 : «خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیده‌ها و دیده‌ها، مسیر حرکت آینده را اداره کند» ✍️ نقطه‌ی انتهایی تحملش بود! چند وقتی بود کاملاً این را حس می‌کردم. اهل غر زدن نبود هیچ‌وقت، مخصوصاً برای وقتهایی که کار، گیر می‌کرد یا به نتیجه نمی‌رسید. ولی اینبار قضیه فرق می‌کرد و من در جریان رشد این مشکل و رسیدنش به نقطه‌ی انتهایی‌ تحملش بودم و حق می‌دادم که کم بیاورد. • نشسته بودم کنار باغچه‌ و برنامه‌ی هیئت نوجوان را می‌نوشتم که آمد و مثل همیشه در نهایت ادب نشست. گفت آنقدر فشار روی من هست که احساس کردم دیگر قادر به تحملش نیستم. می‌توانم چند دقیقه‌ای با شما صحبت کنم؟ از نگرانیِ نگاهم فهمید که می‌تواند تا لحظه‌ی سبک شدن قلبش حرف بزند. • از مشکلاتش حرف زد و از بن‌بست‌هایی که نتیجه‌ی بی‌نظمی و بی‌تدبیری بود در جاهای دیگر که طاقتش را تمام کرده بود. حرفهایش که تمام شد، کمی آرام شد. گفتم: این همه سال روزِ بی‌فشار بر ما نگذشت! ولی امروز از دردهایی که متحمل شده بودیم، هیچ خبری نیست. کمی فکر کرد و گفت : بله یادم هست. گفتم : این هم می‌گذرد، مهم این است که جلوی چشمان خدا دارد می‌گذرد. و خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیده‌ها و دیده‌ها، مسیر حرکت آینده را اداره کند،نه !!! خدا از سرِّ درون آدمها آگاه است، و به میزان عمل و هیاهویشان نیست که راهِ آینده را برایشان باز می‌کند، بلکه به میزان «صدق و طهارت در نیّت‌شان» است که دستِ کسی را به موفقیت در اثرگذاری در آینده جهان باز می‌کند. • گفتم : همه باید تمرین کنیم هر وقت به تهِ تحملمان رسیدیم به این موضوع فکر کنیم که : √ شیطان روی آن سوار نشود و بزرگش نکند و به نفسانیات آلوده‌اش نکند. √ و اینکه این فشار قرار است دربِ چه رشدها و چه خیراتی را برویمان باز کند. √ و اینکه خدا به عمق باطن‎ها آگاه است و اگر ذره‌ای نیّت سوء و درندگی و اهمال کاری و بی توجهی در آنکس که آزارت داده بوده باشد، از دید خدا مخفی نیست و حتماً خدایی که شاهد ماجراست به میزان صدق آدمها نقش و موفقیت‌شان را در حرکت رو به آینده مشخص میکند. آرام شد ... و شاد از اتاق رفت بیرون. • اما من شبیه پدر یا مادری بودم که درد فرزندش در جانش رسوخ کرده و باید هم او را سرپا نگهدارد هم خودش را. ※ یادم آمد آقاجان عادتمان داده بود؛ نماز و دعای استغاثه به امام مهدی علیه‌السلام دوای دردهایست که هیچ پناهی برای درمانشان نیست...
: «به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید» ✍️ یکی از پرتکرارترین مشکلاتی که در تحلیل پیام کاربران در ماه فروردین با آن روبرو بودیم؛ مسائل مربوط به «نوجوان» بود. • ما برای راه‌اندازی بخش رسانه نوجوان بیش از یکسال است که با دو گروه متخصص در تلاشیم. یک گروه متخصص در محتوا و یک گروه متخصص در تولید‌های هنری ویژه نوجوان. • آنقدر مدل‌های مختلفِ تولید را برای محتوای انسان‌شناسی نوجوان بالا و پایین کردیم تا بالاخره رسیدیم به یک مدلی که تا حد قابل قبولی به دل خودمان نشست. مدلی که در آن ضمنِ: ۱• تولیدات ویژه شبکه‌های اجتماعی و مخصوص وب‌سایت نوجوان و ۲• تولیدات مکتوب مثل رمان‌ها بسته‌ای از فعالیت‌های اجتماعی مثلِ : ۱• کارگاه‌ها ۲• هیئات مخصوص نوجوان ۳• اردوهای آموزشیِ هنری به منظورِ ‌«هم آموزش» و «هم تولید فرم‌های مختلف مفاهیم انسانی توسط خود نوجوانان» را در خود جای داده است. • ما در «استدیو نوجوان انسان تمام» بالاخره بعد از یکسال تلاش، و آموزش گروهی از نوجوانان برای تولید محتوا به وسیله‌ی خودشان، آماده حضور در عرصه رسانه‌ی نوجوان شدیم. • و پنج‌شنبه اولین روز از دهه کرامت، اولین روز دیدار «گروه برنا منتظر» با نوجوانان شما خواهد بود. که ان‌شاءالله از فردا که ایّام شهادت امام صادق علیه‌السلام می‌گذرد اطلاعیه‌های آن را منتشر خواهیم نمود. ✘ اما آنچه مهم است در این میان، همراهی درست والدین با این واحد است تا نتیجه‌ای که ما در انتظار آن هستیم اتفاق بیفتد. یعنی «اصلاح جهان بینی» که خودبخود «اصلاح رفتار» را نیز بدنبال خواهد داشت. • پس خواهش میکنیم به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید، برای خلق کارهای بزرگ! نه اینکه آنها را به یک مجموعه‌ی آموزشی برای نشستن و آموختن معرفی کنید و خیالتان راحت باشد که به نتیجه خواهیم رسید...نه ! ما بدنبال یک رفاقت اثرگذاریم، تا از فرزندان شما سفیران فرهنگی برای «برنا منتظر» بسازیم. امروز، برای شماست! شما پدر و مادرها! شما عموها و خاله‌ها و مادربزرگ‌ها و .... شما معلمان و دبیران و آموزشگاه‌داران و ... • اول ما باید بدانیم چگونه با آسیب‌های بچه‌ها روبرو شویم، تا «برنا منتظر» بتواند در آینده‌ای نزدیک با ابزار رفاقت و احترام و ارزش‌مداری نسل نو، آنان را با مفهمومی به نام «خود» و «مدیریت خود» آشنا کند. نوجوانی که این دو را آموخت، مدیریت تمام ارتباطات خویش را خواهد آموخت. برنا منتظر: «استدیو نوجوانِ انسان تمام»