8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 استوری موشن (2) | امنیت و پیشرفت کشور با حضور همگانی و حداکثری افزایش پیدا خواهد کرد.
🍃🌹🍃
#ثامن37 | #مشارکت_حداکثری
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 عکس نوشت | برای احترام به خون شهیدان در #انتخابات شرکت می کنیم.
🍃🌹🍃
#ثامن37 | #حاج_قاسم
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 عکس نوشت (2) | حضور در انتخابات یکی از مستحکم ترین وسیله هایی است که ملت می تواند آن را مانند یک زره پولادین در مقابل خود و حملات دشمنان نگه دارد.
🍃🌹🍃
#ثامن37 | #رای_میدهم
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
بسمالله
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده همه هول خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک عارضه نادر در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه من آن شکلی بودم. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخوان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم و سمت در خروجی رفتم. هنوز در را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما ده روز بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. عجیبتر این بود که فاصله بین شنیدن این خبر تنها بیست روز بود تا لحظه دیدن همسرم، که با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد...
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمینهای جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»
🔻#میوه_فیسالیس
ببینید چقدر شیک دارن این میوه عقیم کننده رو میفروشن
نسل کشی در شیعه خیلی شیک و مجلسی 😭😭
عصاره آبی میوه فیسالیس به عنوان یک داروی ضدبارداری سنتی و سقط جنین توسط گیاهشناسان طب قدیم ایرانی شناخته شده است. در قدیم، قابله ها به زنی که می خواست جنین خود را سقط کند، فیسالیس می دادند و زنانی که از آن می خوردند، دیگر بچه دار نمیشدند. اکنون از نظر علمی ثابت شده است که میوه این گیاه، خاصیت عقیم کنندگی دارد.
#انتشار مساوی با نجات حداقل یک نسل
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
امامِ بابالحوائجی که دشمنش رو شفا میده؛
کارکردش برای ما رفع این حوائج ساده نیست!
منبع : شهادت امام کاظم علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
اسم اعظم برای رفع تمام حوائج حال و آینده !
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پناه_من | ۲۳ شوری
※ و اجر رسالت پیامبر (ص)، مودّت خاندان اوست.
| و مودّت، محبّت نیست!
معاملهی تمامِ من است به پای امام...
مال، جان، مقام، آبرو، و ....|
#گپ_روز
#موضوع_روز : « خودمان میخواستیم که شما آقابالاسرمان شُدید! »
✍️ ویدئوهای امروز را برای انتشار و کپشن نویسی آماده میکردم که یکی از بچه ها کنارم بود و صدا را میشنید.
گفت با موضوع این ویدئو یاد داستانی واقعی در زمان یکی از حاکمان فاسد بنیعباس افتادم.
• او عادت داشت به سادات کُشی!
البته نسل کُشی شیعیان در قرنهای مختلف تا به امروز به مدلهای مختلف ادامه دارد.
• این حاکم فاسد، روزی یکی از سادات را که اتفاقاً سادات حکیم و نکته بینی بود دید.
گفت سؤالی از تو میپرسم اگر درست پاسخ دهی، از کشتنت صرف نظر میکنم!
• بگو ببینم: با این همه قدرتی که من دارم،
خدای تو خواسته من در چنین جایگاه قدرتی باشم، یا خودم این لیاقت را داشتهام و با اختیار و لیاقت خویش به اینجا رسیدهام؟
مرد سادات گفت: من یقین دارم هرچه بگویم تو مرا خواهی کشت. ولی بدان تو نه به خواست خدا در مسند قدرتی، نه به اختیار خودت!
این بیعُرضگی و خمودی ماست که حاکم فاسدی چون تو اجازهی حکومت بر ما پیدا کرده است!
• این ماجرای مردم زمان بنیعباس نبود فقط!
ما اگر ریشههای یک تمدن انسانی را میشناختیم، و برای این شناخت وقت میگذاشتیم، معیارهای انتخابمان فاسد نمیشد و امروز اختیارمان را به دست بعضی مسئولان فاسد نمیدادیم!
بعضی نخبگان را گوشهنشین کردهایم، و ملاکهایمان اشتباهی شد.
• سنت خداوند در قرآن هم همه جای جهان یکسان است! انسان که از اعتدال خارج میشود حاکمان جور بر او مسلّط میشوند.
و خروج انسان از اعتدال، خروج او از حالت تراز است!
و انسان تراز کسی است که هدف خلقتش را شناخته و دارد همهی انتخابهایش را حول محور همین هدف چینش میکند.
√ مهندسی معکوس معیارها و ارزشها اولین ضعف ماست که به بعضی نکبتها دچارمان کرده است.
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کسی صدایی داره، هر کسی زبان گویایی داره، هر کسی مخاطبی داره، باید مردم برای شرکت در #انتخابات دعوت کند...
#رهبری
#انتشار_صدقه_جاریه_است
┄┅═✾•▪️•✾═┅┄┈