eitaa logo
ابراهیم هادی ذوالفقاری🇵🇸
188 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
47 فایل
﷽ ●بِسم ربّ الشُّهــداء●🌱 •مقام‌معظم‌ࢪهبرۍ: امࢪوزھ‌فضیݪت‌‌زندھ‌نگھ‌داشٺن‌شھدا‌ڪمتࢪ‌از‌‌شھادت‌نیست لینک ناشناسمون با گوش جان میشنویم payamenashenas.ir/Amirhosein110
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۳۵) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊پدر شهید یکی از دوستان و علاقمندان به مدافعان حرم در اوایل سال ۱۳۹۶ به من گفت: در عالم رؤیا شهید عباس دانشگر را در خواب دیدم. گفتگویی بین ما رد و بدل شد. آخرسر به عباس گفتم:«سردار حاج قاسم سلیمانی خوب داره فرماندهی می­کنه و داعشی­ها دارن نابود ميشن.» عباس گفت:«آخر كار او شهید خواهد شد.» در سيزدهم دي ماه ۱۳۹۸ كه سردار دل‌ها حاج قاسم سليماني شهيد شد به ياد حرف عباس در آن خواب افتادم.   ادامه دارد ...
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۰) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊خانم نجفی - زن دایی شهید اواخر سال ۱۳۹۷ بود. یک شب در عالم رویا عباس را دیدم. به او گفتم التماس دعا دارم. ما را فراموش نکن. گفت بروید به سردار سلیمانی التماس دعا بگویید. جايگاه و منزلت او در اين عالم بسيار رفيع و بلند است. وقتی از خواب بیدار شدم به سردار سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران بسيار علاقه‌مند شدم. با خود گفتم او در راه دفاع از اسلام و مردم مظلوم و مسلمان عراق، سوریه، لبنان و فلسطين جانفشانی کرده است و آن جايگاه، مزد زحمات و مجاهدت‌هاي او در راه خداست. وقتی خبر شهادت سردار دلها حاج قاسم سليماني را در سیزدهم دی ماه سال ۱۳۹۸ شنیدم به ياد خوابم افتادم و وقتي تشييع پیکر با شکوه و با عظمت او را از تلویزیون دیدم آن جايگاه بلندي كه عباس در خواب به من گفته بود برايم معني شد.   ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۶۲) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ حجت الاسلام محسن پهلوانی فر ، دوست شهید لحظه شماری می کردم که زودتر به حرم برسم. از دور گنبد حرم مطهر حضرت سیدالشهداء(علیه‌السلام) را می دیدم. شوق زیارت مرا بی تاب کرده بود. کوچه به کوچه می‌رفتم تا به حرم برسم. بین راه، عباس را دیدم که با لباس بسیجی ایستاده است و مثل همیشه لبخند به لب دارد. او را در آغوش گرفتم و بوسیدم. بعد از یک احوالپرسی گرم و صمیمی، گفتم: عباس جان! يه راه میان بری نشونم بده که زودتر به حرم برسم. با دست اشاره کرد و راهی را نشانم داد و گفت: «از این مسیر برو» گفتم: تو هم بیا با هم بریم. گفت: «لازمه که من این جا باشم تا زائران امام حسین(علیه‌السلام) رو راهنمایی کنم». با او خداحافظی کردم و به همان مسیری رفتم که عباس نشانم داده بود. شتابان حرکت می کردم. به نزدیکی حرم که رسیدم، از خواب بیدار شدم.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۶۸) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي سید احسان یحیی زاده _ دوست شهید سردار اباذری را دعوت کرده بودند تا در جمع طلاب حوزه علمیه امام رضا(علیه‌السلام) تهران، درباره شهید دانشگر سخنرانی کند. این سخنرانی همان و علاقمند شدن طلاب به شهيد عباس همان. من هم از جمله طلبه هایی بودم که دلم پیش این شهید گیر کرد! چندی بعد تصمیم گرفتم که در حوزه علمیه امام رضا(علیه‌السلام) و همچنین در زادگاه خودم شهرستان گچساران عباس را به جوانان بشناسانم. با پدر شهید که تماس گرفتم . یک سری کتاب و عکس برای من فرستاد. در مدت کوتاهی تعداد خيلي زيادي از جوانان به شهید رويي آوردند. شبی در عالم رویا دیدم که مراسم تشیع پیکر عباس دانشگر در گچساران برپاست. جوانان زیادی در آن مراسم شرکت کرده بودند و اجتماع عظیمی را شکل داده بودند. من گوشه ای از جمعیت گریه می کردم که ناگاه عباس را در کنارم دیدم. گفت: «باید بیشتر از این گریه کنی!». بیدار که شدم، معنای این خواب ذهنم را به شدت مشغول کرده بود. آن زمان حضرت آیت الله حائری شیرازی هنوز در قید حیات بودند. خوابم را برای ایشان تعریف کردم، گفتند باید راه شهید را بیشتر به مردم بشناسانی. حالا بیشتر می‌فهمم که شهید آن چه را که در راهش انجام می شود، می بیند....
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۷۱) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍آقاي سالار کندی – استان مركزي خيلي به عباس وابسته بودم. خبر شهادتش را که شنیدم، رمق از جانم رفت. پاهایم بی‌حس شده بودند. انگار همه غم هاي عالم را ریخته باشند در دلم... حالِ غذا خوردن را هم نداشتم. از عمق جانم گریه می‌کردم. حالم آن ‌قدر بد بود که مادرم می‌گفت کاش عباس را نشناخته بودی... به مادرم گفتم دلم می‌خواهد به سوریه بروم. دستش را بوسیدم و گفتم هرطور شده باید به سوریه بروم. سکوت کرد؛ از آن سکوت‌هایی که نشانه رضایت‌است. امیدوار شدم. صبح روز بعد به يگان ارتش رفتم، پیش فرمانده‌ام. و گفتم برادرم شهید شده است! تعجب کرد گفت: برادرت؟! گفتم برادری که از برادر تنی‌ام بیش‌تر دوستش داشتم، عباس دانشگر. عکسش را نشان فرمانده دادم و گفتم که از دوستان صمیمی من بود. و اصرار کردم برای رفتن. فرمانده در برابر اصرار من کوتاه آمد و موافقت کرد. چند روز بعد راهی سوریه شدم. به منطقه خلصه شهر حلب رفتم. همان‌جایی که عباس شهید شده بود. در قسمت ادوات مشغول به خدمت شدم. برای اینکه موشک ها دقيق تر به هدف اصابت کند نام ائمه اطهار(ع) و گاهی به عشق رفیق شهیدم نام شهید عباس دانشگر را روي آن می نوشتم و از آن ها كمك مي خواستم و بعد شلیک می کردم. یک بار نام عباس دانشگر را روی یکی از موشک‌ها نوشتم و به ماشینی که شماری از تکفیری ها داخلش بودند شلیک کردم. روز بعدش هم که جمعه بود موقعی که تردد به داخل یکی از خانه هاي روستاي خلصه زیاد شده بود و تکفیری ها به داخل خانه رفتند مجددا با ذکر یاصاحب الزمان(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و نوشتن نام عباس دانشگر بر بدنه آن موشک، خانه را مورد اصابت قرار دادم. بعد از پنجاه روز به ايران برگشتم ولي دلم راضی نشده بود. مدتي بعد دوباره راهی سوريه شدم. به شوق ديدن رفيق شهيدم به دنبال شهادت بودم. افسوس كه در ماموريت دوم هم از رسيدن به کاروان شهدا جا ماندم. اما به تقدیر الهی راضی‌ام.
. 📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۷۷) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ خانم رجبی- عضو کانال شهید دانشگر در انتخاب همسر دودل و مردد بودم. اعتقادم این بود که شهدا مقربان درگاه الهی هستند و مشکل گشایی می کنند. از طرفي تصویر خندان شهید عباس دانشگر را در فضای مجازی دیده بودم. به ذهنم خطور كرد به او متوسل شوم و چاره راه را از او بخواهم به نيت شهيد نذر کردم که به مدت چند شب زیارت عاشورا بخوانم تا مشکلم برطرف شود. بعد از زیارت عاشورای شب سوم در عالم رویا دیدم که در منطقه ای هستم که پر از یادمان شهداست. پس از عبور از کنار چند یادمان، رسیدم به عکس شهید دانشگر. اطراف را نگاه کردم. دیدم انگار سراسر آن منطقه پر است از عکس شهید دانشگر. همان جا نشستم و با گریه و تضرع، زیارت عاشورا خواندم و حل مشکلم را طلب کردم. بیدار که شدم، رضایت دادم که وصلت صورت بگیرد. درشب بله برون و در جریان توافق بر سر مهریه، کدورتی پیش آمد و باعث شد که مدتی بلاتکلیف و سردرگم بمانم. در همین حال و احوال، خواهرم شهید عباس دانشگر را در خواب دید و فهمید که آن اختلافات و کدورت ها باعث ناراحتی شهید شده است و شهید دوست دارد که آن وصلت انجام شود. پس از این خواب بود که پاسخ مثبت دادم و به فضل خدا و لطف شهدا به ویژه شهید عباس دانشگر زندگی ما آغاز شد.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۳) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي امیرحسین حسيني- دوست شهید از زمانی که با شهيد عباس آشنا شدم، روحیات شهید در من خیلی تأثیرگذاشت. وصیتنامه او و بخصوص دستورالعمل عبادی و ورزشی‌اش در زندگی ام راه جدید و نوینی را باز کرد. با تلاش شبانه روزی سعی می کردم به دستورالعمل عبادی او عمل کنم و به نیت شهید شب ها نماز و قرآن و دعا می خواندم. به شهید التماس می کردم تا عاقبت زندگی ام با شهادت ختم شود و عباس را واسطه بین ائمه اطهار علیهم‌االسلام و خودم قرار دادم. مدتی از برنامه عبادی من می گذشت. یک شب در عالم رؤیا دیدم من به دنبال عباس می روم. او جلوتر از من است و هرچه تلاش می کنم به او برسم، نمی توانم. برای چند لحظه عباس كه جلوی من بود پنهان شد. دیدم یک تابلویی جلوی من است که نظرم به آن تابلو جلب شد. در تابلو تاریخ شهادتم را دیدم. در همان خواب به من الهام شد که عباس پاسخ این برنامه های عبادی را كه انجام داده بودم داد.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۶) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي سعید خلیل نژاد - دوست شهید از استان آذربايجان شرقي آن شب فکرم مشغول این بود که عباس با این سن و سال کمش، چطور توانسته به این مرتبه و مقام برسد؟ تا پاسی از شب، خاطرات و دست نوشته‌هایش را می‌خواندم و محو روحیات معنوی‌اش بودم. به خواب رفتم. نماز جماعت باشکوهی در بارگاه حضرت زینب (سلام‌الله علیها) برپا بود. جمعيت نمازگزار در صفوفی بهم فشرده به نماز ایستاده بودند. من مکبر بودم. با خودم فکر می‌کردم که بعد از نماز به دنبال عباس می‌روم و او را پیدا می‌کنم اما جمعیت آن‌قدر زیاد بود که نمی‌شد او را پیدا کرد. از خواب پریدم. حتی در خواب هم دستم به عباس نرسید.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۹) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ خانم باقرزاده نمازگزار مسجد و حسينيه بيت الزهرا(س) یک روز در صفوف نماز جماعت در مسجد بیت الزهرا در شهر سمنان بودم. خانمي كنار من نشست كه بارها او را در مسجد ديده بودم. با هم احوالپرسی كرديم بعد از كمي گپ و گفت، به من گفت بیش از ده سال است که دوست دارم صاحب فرزند شوم ولی همچنان در ناامیدی به سر می‌برم و فشار روحی و ناراحتی من روز به روز بیشتر می شود. من به او گفتم من یک حاجتی داشتم به شهید مدافع حرم عباس دانشگر متوسل شدم و او را واسطه بین خداوند متعال و ائمه اطهار(عليهم السلام) قرار دادم طولی نکشید که به حاجتم رسیدم. قدری از روحیات معنوی شهید برایش تعریف کردم. گفت مزارش کجاست؟ من نشاني امامزاده علی اشرف(ع) را به او دادم. چند روز گذشت. یک روز در مسجد پيش من آمد و گفت ديشب خواب شهید را دیده‌ام. گفت دیدم وارد حياط امامزاده علی اشرف(ع) شده‌ام. نوری از مزار يك شهید می‌تابيد. به سمت نور رفتم. متوجه شدم که مزار شهید عباس دانشگر است. نشستم یک حمد و سوره خواندم. دیدم سر مزار شهید یک بسته کوچک خرماست. یک خرما را گرفتم و خوردم. از خواب بیدار شدم. وقتی این خواب را برايم تعریف کرد. گفتم ان‌شاءالله دیر یا زود صاحب فرزند بشوید. گفت اگر به لطف شهید، بچه‌دار شوم چند بسته خرما نذر می‌کنم و سر مزارش به زائران می‌دهم. بعد از سه چهار ماه آن خانم باردار شد و زماني كه فرزندشان به دنيا آمد اسمش را زینب گذاشت.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۳۱) 🌟 ادامه ی کتاب : 6⃣ بخش ششم : مستندات شهيد ✍ دلنوشته‌های شهید 2⃣ دل نوشته دوم خدایا! چه کسی بهتر از تو می‌شنود؟ چه کسی بهتر از تو می‌بیند؟ خدایا اگر تو ما انسان‌ها را نمی‌شنیدی و نمی‌دیدی چه بیچاره بودیم. اگر تو ما را نمی‌خواستی کدام خواستنی به درد ما می‌خورد؟ ای مهربان! ای عطوف! ای زیبای من! دلم به غربتت می‌سوزد و تو چه تنهایی... ای بهتر از هر بهترین! خدایا! کاش دلم مأوای آرامش بود و آرامش تو هدیه‌ای بسیار ارزنده است. 〰️〰️〰️〰️〰️➿〰️〰️〰️〰️〰️〰️ شهید عباس دانشگر دلنوشته‌های اول تا پنجم را در اواخر سال ۱۳۹۴ در ایران به رشته تحریر درآورده است.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۳۴) 🌟 ادامه ی کتاب : 6⃣ بخش ششم : مستندات شهيد ✍ دلنوشته‌های شهید 5⃣ دل نوشته پنجم می‌خواهم عوض بشوم همه زندگی‌ام را عوض بکنم! می‌خواهم آن کسی باشم که دوست دارم نه آن چیزی که یک ذهن مریض از من ساخته است! هرگز از تأخیر و دیر شدن به آرزوهایم نا امید نمی‌شوم! زیرا بخشش الهی به اندازه نیت است! سبک زندگی یک فرمانده یا مربی دارای اهمیت فوق‌العاده و مهمی است. اول اینکه: اهمیت آن به این سبب است که فرماندهان ومربیان الگو قرار می‌گیرند و دانشجویان سبک‌های رفتاری خود را از فرماندهان می‌گیرند. دوم اینکه: عملی که تبدیل به سبک انسان شود اگر غلط باشد به سبب نهادینه شدن در انسان تغییرش بسیار سخت است.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۳۷) 🌟 ادامه ی کتاب : 6⃣ بخش ششم : مستندات شهيد ✍ یادداشت‌های شهید 3⃣ یادداشت سوم : فکر، عجیب‌ترین خلقت خداست. افکار به انسان نوعی حیات می‌دهند. افکار درست به زندگی جهت می‌دهند و انسان رو به سمت کمال راهنمایی می‌کند و افکار غلط انسان رو بیچاره می‌کند. این نتیجه چند سال فکره. نتیجه کلی فکر، با تجربه میدانی امروز این بود که باید عمل کرد و وارد صحنه شد؛ باید مسئولیت گرفت اگه بخوای تا آخر عمر باشی هیچی گیرت نمیاد. خداوند به من فکر و شجاعت و همت داده پس باید ازش استفاده کنم. شکر این نعمت‌ها استفاده ازشونه. باید کار کرد؛ وارد میدان شد و تجربه کرد همه‌چیز رو. شهید عباس دانشگر، یادداشت‌های سوم تا یازدهم را در سررسید سال 1394 و در ایران به رشته تحریر درآورده است.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۴۰) 🌟 ادامه ی کتاب : 6⃣ بخش ششم : مستندات شهيد ✍ یادداشت‌های شهید 6⃣ یادداشت ششم: اصل داستان زندگی این است که موفقیت یا شکست در زندگی، نتیجه واکنش شما به رخداد‌های قبلی زندگیتان است؛ اگر از نتایج فعلی خوشتان نمی‌آید دو راه پیش رو دارید: 1.اول سرزنش کردن خود به خاطر نتیجه نگرفتن؛ که با این شیوه هیچ اتفاقی رخ نمی‌دهد و مشکلات، شما را از پا در خواهد آورد. 2.واکنش خود را نسبت به رخدادها تغییر دهیم تا به نتایج بهتر برسیم؛ در این روش باید تفکر و دیدگاهمان را تغییر دهیم تا بتوانیم واکنش‌مان راعوض کنیم.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۴۳) 🌟 ادامه ی کتاب : 6⃣ بخش ششم : مستندات شهيد ✍ یادداشت‌های شهید 9⃣ یادداشت نهم: تنها یک نفر مسئول کیفیت زندگی شماست و آن شخص خود شمایید و اگر می‌خواهید موفق شوید، باید مسئولیت تجارب صد در صد زندگی خود را بپذیرید. سال‌هاست یاد گرفته‌ایم دیگران را برای شکست‌هایمان سرزنش کنیم! هر چیزی غیر از خودمان...
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۴۶) 🌟 ادامه ی کتاب : 6⃣ بخش ششم : مستندات شهيد ✍ نامه ها نامه شهيد به مقام معظم رهبري به مناسبت تشريف فرمايي ايشان به استان سمنان در سن ۱۳ سالگی – آبان سال ۱۳۸۵ بسم‌الله الرحمن الرحیم سلام بر تو ای جانم، ای جانم، ای عشقم که هر تپش قلبم به تو وابسته است؛ نگاهت مملو از کلمات حق تعالی است. صدای تو لالایی کودکان و آرام‌بخش وجودم است؛ چهره‌ات دلکش و دلرباست و عصایت چوب‌دستی موسی(ع) است. دوستت دارم؛ راهت را ادامه می‌دهم و به سخنانت عشق می‌ورزم؛ به آمدن تو که تمام برکات الهی را به سمنان آورده‌ای، خوش‌آمد می‌گویم. ای نائب امام عصر(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) سلام ما را به امام مهدی برسان.