eitaa logo
شهیدان شاهدان زنده
222 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
6 فایل
⚘️امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره شهدا کمترازشهادت نیست امام خامنه ای مدظله العالی روزانه ۱۰۰ صلوات هدیه به روح پرفتوح تمام شهدا سهم شما ۵صلوات کپی مطالب کانال آزاد با ذکر صلوات ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوست من کتاب📚
🇮🇷شهیدانه 📓کتاب فیزیک 📕🇮🇷📕🇮🇷📕 📒سال ۱۳۷۲ در ارتفاع ۱۱۲ فکه، از دور پیکر شهیدی دیدم که آرام و زیبا روی زمین دراز کشیده بود و حدود ده سال از شهادتش می‌گذشت. نزدیک که شدم از قد و بالای او تشخیص دادم که باید نوجوانی حدود ۱۶-۱۷ ساله باشد! 📘بر روی پیکر، آنجا که زمانی قلبش در آن می‌تپیده، یک برجستگی نظرم را جلب کرد. آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌های لباس را باز کردم... 📕در کمال حیرت و تعجب،متوجه یک کتاب و دفتر زیر لباس شدم ،کتاب پوسیده بود و ده سال همراه شهید بود. یک کتاب فیزیک بود. و یک خودکار که لای دفتر بود.و مقداری مطالب فیزیک نوشته شده در دفتر. 📗برایم جالب بود که این شهید قمقمه و وسایل اضافی همراه نداشت، ولی کسب علم و دانش در بحبوحه‌ی عملیات برایش آن‌قدر مهم بوده است. 📗🇮🇷📗🇮🇷📗 کتاب: آسمان زیر خاک راوی: مرتضی شادکام 📙🇮🇷📙🇮🇷📙 https://eitaa.com/myfriend1book
هدایت شده از دوست من کتاب📚
🇮🇷شهیدانه "روایتی از یک گلستان آسمانی" 📗🇮🇷📗🇮🇷📗 توی فکه،داخل خاک عراق،یک گلستان دسته جمعی از شهدا کشف شد.عراقی ها شهدا را به صورت زیگزاگ روی هم انداخته و روی آنها خاک ریخته بودند. تپه ای از شهدا درست شده بود. هفت شهید را از زیر خاک بیرون آوردیم. فردای آن روز تا ظهر ۱۳ شهید دیگر کشف شد و تعداد شهدا به ۲۰ رسید. اما نکته عجیب بیست و یکمین شهید بود. با سرنیزه اطراف پیکر را کاملاً خالی کردیم خاک‌ها را کنار زدیم. لباس کامل، دکمه‌های لباس بسته، بند حمایل و تجهیزات، خشاب، قمقمه، یک فانسقه به تجهیزات و یک فانسقه به پیکر، جوراب و... اما خیلی عجیب پیکر نبود مثل اینکه کسی داخل این لباس نبود! انگار ملائک خدا پیکر را با خود برده بودند... از کتاب : نشانه راوی: محمداحمدیان 📕🇮🇷📕🇮🇷📕 https://eitaa.com/myfriend1book
"فکه دیگه جای من نیست" ⚘️💠⚘️💠⚘️💠⚘️ یکے از روزها که شہید پیدا نکرده بودیم، به ط‌رف "عباس صابری" هجوم بردیم و بنابر رسمی که داشتیم دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی رویش خاک بریزند. بین بچه های تفحص رسم بر این بود که گاهی وقت ها که مدتی می‌گذشت و شهیدی پیدا نمی‌شد یک نفر از بچه‌های تازه وارد را می‌خواباندند و از پا تا روی سینه‌اش خاک می‌ریختند تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان دهند. البته همیشه این کار را انجام نمی‌دادند ولی هروقت انجام میدادند رد خور نداشت و حداقل یک شهید پیدا می‌شد. آن روز هم کلافه شده بودیم. هرچه می‌گشتیم شهیدی پیدا نمی‌شد. بیل مکانیکی را روشن کردیم تا روی عباس خاک بریزیم. تا ناخن های بیل مکانیکی در زمین فرو رفت، همگی متوجه استخوانی شدیم که سَرِ آن پیدا شد. سریع نگه داشتیم. جالب بود! درست همان‌جایی که می‌خواستیم خاک‌هایش را روی عباس بریزیم، یک شهید پیدا کردیم. بچه ها در حالی که از شادی می‌خندیدند به عباس صابری گفتند: -بیچاره شهید! تا دید می‌خوایم تو رو پیشش خاک کنیم، گفت:"فکه دیگه جای من نیست؛ باید برم یه جای دیگه برای خودم پیدا کنم! مجبور شد خودشو نشون بده..." از کتاب: آسمان زیرخاک راوی: عباس صابری بعدها در سال ۱۳۷۵ در حین تفحص، در منطقه فکه به شهادت رسید. ⚘️ 💠⚘️💠⚘️💠⚘️ ⚘️یادشهداباصلوات ⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_ ⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_ ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
🇮🇷شهیدانه "روایتی از یک گلستان آسمانی" 📗🇮🇷📗🇮🇷📗 توی فکه،داخل خاک عراق،یک گلستان دسته جمعی از شهدا کشف شد.عراقی ها شهدا را به صورت زیگزاگ روی هم انداخته و روی آنها خاک ریخته بودند. تپه ای از شهدا درست شده بود. هفت شهید را از زیر خاک بیرون آوردیم. فردای آن روز تا ظهر ۱۳ شهید دیگر کشف شد و تعداد شهدا به ۲۰ رسید. اما نکته عجیب بیست و یکمین شهید بود. با سرنیزه اطراف پیکر را کاملاً خالی کردیم خاک‌ها را کنار زدیم. لباس کامل، دکمه‌های لباس بسته، بند حمایل و تجهیزات، خشاب، قمقمه، یک فانسقه به تجهیزات و یک فانسقه به پیکر، جوراب و... اما خیلی عجیب پیکر نبود مثل اینکه کسی داخل این لباس نبود! انگار ملائک خدا پیکر را با خود برده بودند... از کتاب : نشانه راوی: محمداحمدیان 📕🇮🇷📕🇮🇷📕 ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh