هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
🌺السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدِيجَةَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ وَلِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُخْتَ وَلِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا عَمَّةَ وَلِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ؛
💚 يَا فاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللّٰهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ
🌺 ۲۳ ربیع الاول، سالروز ورود کریمه اهل بیت، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر قم تبریک و تهنیت باد.
╭┅───── 🌺 ─────┅╮
@Iranian_culture
╰┅───── 🌺 ─────┅╯
هدایت شده از دیده بان حامد اسمعیلی
داستان شب : هزینههایی که قبلاً حساب شده بود (بر اساس واقعیت)
بیست سالم بود که در شهر مقدس قم، به عنوان پاسدار انجام وظیفه میکردم. هر چهارشنبه غروب، همکارانم به شهرهای خود میرفتند و من بعضی از هفتهها به شهرم عزیمت نمیکردم و به زیارت میرفتم،و در خوابگاه چهار نفره به تنهایی استراحت میکردم. و حس میکردم که زندگیام به تغییر نیاز دارد.
تصمیم گرفتم شبی زمستانی به حرم حضرت فاطمه معصومه (س) مشرف شوم در خیابانها ، قدم به قدم میرفتم و در جستجوی آرامش درون، به سمت حرم حرکت میکردم. وقتی به حرم رسیدم، گرمای حرم گوشهای یخ زدهام را مینواخت ،بدنم به گرمای تعادل رسید،نماز و مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه را خواندم و آنچه در دل داشتم را با امید که انگار حضرت را میبینم در میان گذاشتم. میدانستم که اهل بیت علیهمالسلام راز دل را میدانند، اما خواستهام را از صمیم قلب بیان کردم.
پس از زیارت، در راه برگشت نزدیک حرم از جلوی مغازه فرنیفروشی رد شدم ، بوی فرنی و حرارتی که برمیخواست در آن سرما چقدر میچسبید با خودم گفتم که شاید بهتر است این هزینه را برای احتمالات مسیر نگه دارم، تقریباً یک سال بود که حقوقی نگرفته بودم، با عزمی جزم پیاده به سمت خوابگاه راه افتادم.
خسته و یخ زده رسیدم به آسایشگاه ، دوباره با حضرت صحبت کردم و نمیدانم کی خوابم برد . در خواب، دختری جوان و محجبه را دیدم که روسری را به سبکی خاص بسته بود از من درخواست کرد که موانعِ در مسیر را بردارم. بیدرنگ موانع را برطرف کردم و مجذوب او شده بودم و در دل به خود گفتم چقدر باوقار است ،ناگهان به خود نهیب زدم: «حرمت این خانم محجبه را داشته باش» پس از برطرف شدن موانع هنگامی که از او در حال خداحافظی بودم، او به من نگاهی محبتآمیز کرد و گفت: «منتظرت هستم» این جمله در ذهنم طنینانداز شد و قلبم به تپش افتاد و پرسیدم آدرس شما کجاست ،او گفت «دختر سید محلتون هستم»
خیس عرق با هولوولا از خواب بیدار شدم و ناخودآگاه نشستم. با دلنگرانی به حضرت فاطمه معصومه (س) عرض کردم که در محله ما سادات زیاد هستند و از ایشان درخواست کردم که یک نام به من بدهد و نام «سیده زینب» به یکباره در دور سرم چرخید و بیهوش شدم.
صبح زود با مادرم تماس گرفتم و از او خواستم که ببینید در محل چند دختر به نام سیده زینب وجود دارد. وقتی به خانه رسیدم، مادرم لیستی از سه دختر به من نشان داد. صدای اذان بلند شد مثل همیشه با شوق و ذوق، به مسجد رفتم تا نماز جماعت بخوانم و دوستانم را نیز ببینم. در بین نماز، دختری دو ساله مشغول بازی بود که احساس میکردم قبلاً او را دیدهام ،ولی او را نمیشناختم ناگهان به یاد خواب دیشب افتادم که شباهت عجیبی به دختر در خوابم داشت، توجهام را جلب کرد. از او پرسیدم نامش چیست و او با صدای نازک گفت: «اعظم السادات» آن لحظه، تصویر خوابم در ذهنم زنده شد و حس امید در دلم جوانه زد.
پس از نماز خدمت مادر رفتم و به او عرض کردم که بپرسد فلان سید آیا دختر دم بخت دارد. مادرم با اشتیاق این کار را انجام داد تلفنی از دوستانش پرسید. بله! آن دختر، همان دختری بود که در خوابم دیده بودم و عمه همان کودک در مسجد بود.
به خواستگاری رفتیم و انگار همه موارد از قبل حل شده بود ،چند روز بعد نماینده ولی فقیه در استان در منزلش خطبه عقد را خواند .
همان روزها که برای خرید طلا به بازار رفته بودیم ، حقوق معوقه یکسالهام به حسابم واریز شد . با سیده زینب ازدواج کردیم و به مکه مشرف شدیم و جشن عروسیمان را با عشق و شوق برگزار کردیم.
امروز، ما دو فرزند عزیز داریم که همچون هدیهای از سوی خداوند به زندگیمان آمدهاند. دختر شیرین و پسری عزیز که هر روز با لبخندهایشان زندگیمان را روشنتر میکنند.
زندگیام پر از شکرگزاری است و فرزندانم تجلی عشق و امید اهل بیتاند. آنها نماد روشنایی برای آینده ما هستند و هر روز بیشتر از قبل به اهمیت عشق و دعا پی میبرم. این داستان، یادآور آن است که چگونه انتظارها و دعاها میتوانند به زیباترین واقعیتها بدل شوند.
انتشار به مناسبت سالروز ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم در ۲۳ ربیع الاول سال ۲۰۱ هجری
اطلاع رسانی و تحلیلهای شخصی حامد اسمعیلی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@DateWatch
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
🤼♂تیم ملّی کشتی آزاد جمهوری اسلامی ایران، پس از ۱۲ سال قهرمان مسابقات جهانی کشتی شد و ششمین قهرمانی ایران را در تاریخ این رقابتها ثبت کرد.
این بردشیرین گوارای وجودایرانی وایران زمین🌹🤼♂🌹🤼♂🌹🤼♂🌹
عضو کانال شوید که هر روز برای شما پیشنهادات مختلفی داره
╭┅───── 🌺 ─────┅╮
@Iranian_culture
╰┅───── 🌺 ─────┅╯
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
🌐در پی قهرمانی تیم ملّی کشتی آزاد در مسابقات جهانی ۲۰۲۵، حضرت آیتالله خامنهای در پیامی از تلاش اعجابانگیز و رفتار تحسینآمیز قهرمانان کشتی آزاد کشورمان تقدیر کردند
💠متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از قهرمانی جهانی تیم کشتی به خاطر تلاش اعجابانگیز و سپس رفتار تحسینآمیزش تشکّر میکنم. آمیزهی قدرت و معنویّت، آفرینندهی ارزشهای والا است. آفرین بر شما!
سیّدعلی خامنهای
۲۵ شهریور ۱۴۰۴
عضو کانال شوید که هر روز برای شما پیشنهادات مختلفی داره
╭┅───── 🌺 ─────┅╮
@Iranian_culture
╰┅───── 🌺 ─────┅╯
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 معنی کلمه ایران ؟
🔹به زندگی تو این کشور و ایرانی بودنم افتخار میکنم
عضو کانال شوید که هر روز برای شما پیشنهادات مختلفی داره
ارسالی عضو محترم کانال ش.م.ا_تهران
╭┅───── 🌺 ─────┅╮
@Iranian_culture
╰┅───── 🌺 ─────┅╯
♥️روایت عشق
📌غذای اضافی و تنبیه به سبک فرمانده
♦️ بچه های تدارکات، آمار غذا را ده نفر بیشتر رد کرده و آن روز ظهر، غذا بیشتر از حد بود
تا دستور داد که هر چه از غذا باقی مانده جمع کنند و بفرستند آشپزخانه...
خودش و چندتایی از بچه ها هم بیرون و همه ی بچه های تدارکات و مسئولشان را به خط کرد و دستور داد که پوتین شان را بیرون بیاورند و در آفتاب داغ، روی شن های سوزان بنشینند.
🔷اول خودش را سرزنش کرد و گفت:
«اولین مقصر این برنامه منم، اگر من فرمانده ی خوبی بودم و به خوبی، دستورات دین را پیاده کرده بودم و درس قناعت به شما داده بودم، امروز، گرگ حرص و آز شما ، سربلند نمی کرد و طمع نمی کردید سهمیه ی بیشتری بگیرید.
فکرش هم نکردید که این غذای زیادی ، سهمیه ی چه کسانی بوده که به حرام و به دروغ گرفتید.
حق چه کسانی رو خواستید بخورید؟ حق برادر های خودتون؟ حق دوستان خودتودن؟ حق رزمنده های خدا؟ جواب امام رو چی می دید؟!
♦️به هر حال، اشتباه امروز را به حساب نا آگاهی شما می گذارم اما تنبیه تان می کنم، یادتون باشه استغفار کنید.
🔷ما نیومدیم جبهه که بجنگیم و چار تا آرپی جی بزنیم و برگردیم .
♦️ کاکا! ما اومدیم جبهه که آدم بشیم.
آقای مسئول تدارکات! ما اومدیم اینجا که آدم بشیم، مفهوم شد؟...
🔷بچه های تدارکات، شرمنده و خجالت زده، آرام آرام گریه می کردند، بعد هم همه با هم همراه کاکا علی، شروع کردند روی شن های داغ، کلاغ پر و پا مرغی رفتن....
#شهید_عبدالعلی_ناظم_پور
#شهدای_فارس
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_