من كه هر شــب با خيالت گرمِ صحبت مى شوم❤️
هر كجا هستى بخــواب آرامِ جانم
شـــب بخيــر❤️
#شبتـــــون_آرام_بایاد_شھـــــدا🌹
•═• •• 🌺••◈☘◈••🌺 •• •═
@shahid_arefkayedkhordeh
°°°°°°○🌸○🌸○🌸○°°°°°°
1_50676973.mp3
2.44M
#صبح_است_و_سلام
#ای_شه_کرببلا
ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﻋَﻠِﻰِّ ﺑْﻦِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﻭْﻻﺩِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ
ﺍَﺻْﺤﺎﺏِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ
#با_صدای_دلنشین_امام_خامنه_ای❤️
@shahiydarefkayedkhordeh
4_5875087800012898653.mp3
9.62M
#صوت_دعای_عهد🌹
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
⭕ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :
🔘 چیزهایی که به درد شما
نمی خورد را نگویید.
📗👈 آقای فلسفی در کتاب خود این مطلب را این گونه توضیح داده اند که مثلا در ماه رمضان شما به چه مناسبتی از دیگران سوال می کنید که روزه ای یا نه؟
✔ این حرف بی خودی هست.
زیرا اگر آن شخص روزه باشد ، شاید دلش نخواهد ریا شود و اگر روزه نباشد ، شاید دلش نخواهد که شما متوجه بشوید.
♦ شاید بدلیل بیماری روزه نیست ، اما دلش نمی خواهد کسی بفهمد.
💠 خیلی حرفها هست که ما می زنیم و بخاطرش نامه عملمان را سنگین می کنیم.
💠 بعضی از سوالاتی که ما از افراد می پرسیم ، باعث می شود آنها یا مجبور به دروغگویی شوند یا وادار به ریاکاری بشوند.
🔘 حرفهای بیهوده را ترک کنید.
☑ به شنیده ها هم ترتیب اثر ندهید.
🌟 یک ساعت هم که پیش آقای بهجت می نشستید ، ایشان هیچ حرفی نمی زدند ، مگر زمانی که سوالی مطرح می شد
•═• •• 🌺••◈☘◈••🌺 •• •═
@shahiydarefkayedkhordeh
°°°°°°○🌸○🌸○🌸○°°°°°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تفسیر آیه حجاب و عفاف
آقای قرائتی
💢بدحجاب ها برگشتن به دوران جاهلیت
#دختران_چادری
#تفسیر_آیه_حجاب
#سوره_نور
•═• •• 🌺••◈☘◈••🌺 •• •═
@shahiydarefkayedkhordeh
°°°°°°○🌸○🌸○🌸○°°°°°°
#وصیت_نامه_شهیدحسین_تقی_زاده_
عمو مفقودالاثرم تو شلمچه موقع اعزام به جبهه این عکس وصیت نامه شو همه جا پخش کنید خواهرم سفارش همه شهدا حفظ حجابت
#خواهرم_حجابت_برادرم_نگاهت
#وصیتنامه_شهدا
•═• •• 🌺••◈☘◈••🌺 •• •═
@shahiydarefkayedkhordeh
°°°°°°○🌸○🌸○🌸○°°°°°°
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وداع آخر
🔹پیکر دو شهید مفقودالاثر «غلامحسین دادنام» و «کریم مبرز» پس از۳۱ سال فراق شناسایی و به کشور بازگشتند
عزیزبرادرم❤️
✨ یا نور ✨
🌸شهید محمدرضا دهقان🌸
#رود_به_خواب_دو_چشم_از_خیال_تو_هیهات
✍🏻 به قلم خواهر بزرگوار شهید:
..... 🎬 پرده اول 🎬 ....
-- محمدرضا! ساعت سه صبحه! روزِ خدا رو ازت گرفتن؟ صبح قرآن بخون خب!!
-- دیر نمیشه مامان! میخوابم، بذار اذان صبح برسه، نماز بخونم، میخوابم.
.... 🎬 پرده دوم 🎬 ....
-- محمد! ساعت ۹ صبح نمازِ چی میخونی؟ بین صبح و ظهر هم نماز داریم مگه؟ خجالت نمیکشی؟
-- اتفاقا چون از خدا خجالت میکشم دارم میخونم، اگه قرار بود از شما خجالت بکشم که وقتی قضاشد اصلا نباید میخوندم! دیشب خسته بودم، خواب موندم، عمدی نبود. خدا رحیمه...
.... 🎬 پرده سوم 🎬 ....
محمد، در خیابان بهشت، در معراج شهدای تهران، خسته و زخمی و آرام خفته است...
خانه اما پر است از بهتی عظیم و سکوتی مملو از طوفان...
نیمه های شب گاهی لرزان از خواب می پَرم و غم تمام دلم را میگیرد: انگار پروازش واقعی ست.
چند دقیقه ای که خواب مهمان چشمانم میشود، باز مدام زمزمه میکنم: بدنش سرد است، دستش، سینه اش، انگار زمین خورده، صورتش هم زخم دارد، لبهایش چرا خشک است؟ نکند باز هم ماجرای عطش؟ خواهر فدایت، مگر در تهران نیستی؟ برگرد... و باز انگار تازیانه ای از خواب بیدارم میکند. تا صدای اذان صبح بلند میشود.
همه انگار بار بیست سال زندگی محمد را یک شبه بر دوش کشیده اند؛ خسته از جا برمی خیزند. صدای ناله ای در سجده نماز بلند است. شاید صدای قلب مادر، شاید صدای دل پدر، شاید...
-- محمد را برای نماز بیدار کردید؟؟؟
منتظر جواب نمی مانم و وارد اتاقش میشوم: محمد جان! بلند شو وقت نماز است، محمد، محمدرضا.
می نشینم روی همان قسمتی از فرش که میدانم محل خوابش بوده، دستی به فرش میکشم و باز بارانی سوزناک مهمان چشمانم میشود: آخر عزیزدلم! در معراج چه میکنی؟ وقت نماز است، بیدار شو....
.... 🎬 پرده چهارم 🎬 ....
مدتها از شهادش گذشته. جوانی خسته از بی هدفی و بیهودگی روزانه، در خوابی عمیق و پر از غفلت فرورفته، که دلبری مهمانش میشود. نیمه شب او را در آستانه درب اتاقش تمام قد میبیند، لبخندی میزند و میگوید: آقامصطفی! بیدار شو! وقت نماز صبح است...
و دلبری ها و حماسه های محمدرضا همچنان ادامه دارد...
____
🥀 ناگهان آمد و زد، آمد و کشت، آمد و برد
🥀 او فقط آمده بود از دل ما رد بشود...
😭😭😭😭😭😭😭😭
🔸 خیییلی مردی!!
خیابون بودم...
یه خانم و آقایی داشتند با هم میرفتند...
وضعیت حجاب خانومه خیلی بد بود؛ طوری که تو خیابون همه داشتند نگاهش میکردند.
اون آقا هم که همراهش بود ظاهرا ورزشکار بود و هیکلش هم مثل بادی بیلدینگ کارا بود.💪
با خودم گفتم: تذکر بدم یا نه!؟
تو همین فکر بودم که با خودم گفتم: فوقش یه کتک مفصل میخورم!! ولی باید تذکر بدم...👌
آقا رو صدا کردم و بهش گفتم: سلام، حجاب این خانومی که همراه شماست اصلا مناسب نیست! لطفا بهشون بگید حجابشون رو درست کنند!
اومدم رد بشم و برم که آقاهه گفت: به تو ربطی داره اصلا؟؟ بزنم صورتتو داغون کنم؟ آخه تو فضولی بهدردنخور؟!!😱
پیش خودم گفتم من که کتک رو خوردم بذار تذکرمو بدم.
بهش گفتم: داداش، چون من رو ناموس خودم حساسیت دارم خیلی بهم برخورد که مردای نامحرم دارن به این خانومی که همراه شماست اینطور نگاه میکنند و به خودم اجازه ندادم بی تفاوت از کنار شما رد بشم و این شد که بهتون گفتم.
قیافه آقاهه اصلا یه جوری شد!! انگار یه پارچ آب یخ بریزی رو سرش!!😧
منم از کنارش رد شدم و رفتم که یهو دیدم صدام میکنه و میگه وایسا کارِت دارم!!
رسید بهم!!
باهام روبوسی کرد و گفت: خییییلی مردی! هنوزم آدمهایی هستن که ناموس مردم رو مثل ناموس خودشون میدونند...
بعدم تشکر کرد و رفت و به اون خانوم همراش گفت که حجابشو درست کنه...
#غیرت
#حجاب
#نهی_از_منکر
#کتاب_ازیادرفته۲