#چـادر !
.🌹🌹🌹
#چادر نه پرِ پرواز فرشته هاست
ڪه با آن آسمانے شوے،
و نه جاروے هرے پاتر
ڪه با آن احساس سبڪے و پرواز ڪنے!
رمز آلود و قصه دار
و پر هیجان هم نیست!
ڪه منتظر باشے وقتے پوشیدے
انقلاب و اتفاق خطیرے در تو رخ دهد!
تازه دست و پاگیر هم هست!
گاهے گرما و سر خوردن و جمع ڪردن
هم دارد!
.
#چادر، ڪاریست ڪه امروز
از دست تو بر مےآید
تا شمارِ بے حجابان یڪے ڪمتر شود ،
و شمار با حجابان یڪے بیشتر..
سیاهے لشگرٍ #مهدے فاطمه است..
ڪه مشڪے اش بیشتر مےآید..
اصلا لباس #رزم است!
رزم با نَفْسْ
رزم با بے حیایے
رزم با بے حجابے
لباس رزم ڪه عاشقانه ندارد..
مےشود عاشقانه دوستش داشت
اما ڪسے براے لباس رزم
عاشقانه نمےگوید!
.
لباس رزم نشانه است
رجز دارد و #جهاد!
مثل چفیهے #آقا
آن وقت اگر تاب آوردے و #فاطمے ماندے
شیرینےاش را با هیچ
مدل و برند و مارڪے عوض نخواهے ڪرد.
لشگرے ڪه لباس دشمن را تنش ڪند
هرقدر هم پاڪ و وفادار و صادق باشد
#فرمانده را دلسرد مےڪند.
.
راستے #شهدا
سنگینے چادر مشڪے
از ڪوله هاے شما بیشتر نیست !
یارے مان ڪنید..
🌹🌹🌹
#لباسرزم
شهیدعارف کایدخورده قهرمان دوران
https://eitaa.com/shahiydarefkayedkhordeh
🌻ماجرای دو کبوتر خادم مشهدالرضا که جَلدحرم #بانوی دمشق شدند…🕊
#برادران شهید مدافع حرم_مصطفی و مجتبی بختی🌺
"یه شب به دعوت برادر شهید #قاسمی دانا رفتم
برای سخنرانی تو یه مسجد که حلقه صالحین بود .
➖بعد از پایان مجلس دو تا جوون پیله شدن 😩
که حاجی ما رو هم با خودت ببر،
و کلی اصرار و التماس کردن. گفتم:" راهی نداره بازم ول کن نشدن 😑
گفتم: چه نسبتی با هم دارین🤔 "
گفتن:[[ پسر خاله هستیم... ]]
خلاصه…!!
به اصرار شمارمو گرفتن و تلفنی📞 پیگیر رفتن بودن از من انکار و از اونا اصرار 😑
گفتم :صبر کنین برم اگه شد خبرتون میکنم 🗣
_اگه نشد هم برین دنبال #افغان شدن ..(یعنی :لهجه و مدرک داشته باشین)
⬅️نمیدونم این موجودات غیر زمینی 🙄از کجا شماره سوریه مو هم پیدا کرده بودن
و بعد از رفتنم به سوریه بازم پیگیر بودن.
… اینقدر که بالاخره #فرماندهان رو متقاعد کردم که بیان اما خبری دیگه ازشون نشد...😶
__تا اینکه بعد از دو ماه به #تدمر گردان جدیدی اومد؛
…تو مسجد یکی با لهجه غلیظ #افغانستانی از پشت صدام کرد و حال و احوال کرد ،گفتم: "کجا همو دیدیم …؟؟؟"
گفت:(( از ما فراموش کردی در مسجد برایمان خطابه کردی…!!؟؟😏))
بعد که؛ پسر خالشو #نشونم داد تازه فهمیدم عهههه اینا که همون #دو تا هستن !😄
⁉️جا خوردم 😐
آخه یکیشون #مشهدی حرف میزد تو مسجد دومی #تهرونی!
گفتم :
"دمتون گرم👍
پس بالاخره اومدین …😉
گفت:{{ #۴۵ روزه سوریه هستیم، مرخصیمون هم رسیده اما، شنیدیم #عملیاته نرفتیم….😇}}
💠بعده چند روز برای
#سرکشی به خط و توجیه فرماندهان دفاع وطنی رفتم روی ((ابرویی ۲)) که اسم یه تپه بود.
#پسر خاله ها پر از گرد و خاک😷
از سنگر بیرون اومدن و یه احوال پرسی سریع کردن زود رفتن…
فک کردم از من دلخور شدن😒 که بهشون سر نمیزنم.
رفتم👣 پیش #فرماندشون درخواست کنم،
بدنشون به یه واحد دیگه که دم دستم باشن.
#فرمانده گروه تک تیراندازها, مخالفت کرد😬
و گفت:
" این دو تا پسر خاله بهترین💪 نیروهام هستن به هیچ کس نمیدمشون.…😑
فرداش رفتم، سراغشون گفتم:(( از من دلخورین؟😒))
گفتن:
" نه آقا #ابوزهرا ما سر پستمون بودیم نمیشد ترک پست کنیم گناه بود.☺️☺️
تا اینکه یه روز #داعش😱
به اون #تپه حمله کرد...
#تپه سقوط کرد😣
و چند ساعتی هم دست دشمن بود،
با حاج مهدی ( شهید مهدی صابری )حرکت کردیم،
به سمت تپه⛰ ؛
ماشینهاشون🚍
بالای تپه بود و
با #توپ ۲۳ داشتن به سمتمون شلیک میکردن وقتی به تپه رسیدیم…
ماشینمون🚚 پر از سوراخ تیر و ترکش بود…
حتی لباس تنم سوراخ شده بود♂
اما حتی یه خراش کوچک هم بر نداشتم 😳
#حاج مهدی به توپخانه دستور شلیک داد،
گلوله های توپ رو سر خودمون و دشمن پایین میومد.
یه گروه پشتیبانی🚎
هم از راه رسید و دشمن پابه فرار گذاشت…🤗
به بالای تپه که رسیدیم دو تا👥 پسرخاله کنار هم یا بهتره بگم تو #بغل هم لبخند زنان😌 شهید شده بودن .…😔
#ابو علی(مرتضی عطایی) و چند تا از بچه های فرهنگی رسیدن و شهدا رو به عقب بردن…🚑
"دو تا #پسرخاله ها کسی نبودند،
جز برادران شهید #مجتبی و #مصطفی بختی…😭
چون که میدونستند؛
دو تا برادر #همزمان نمیشه کار کنن…🚫
خودشونو #پسرخاله معرفی کرده بودند.…😞
⬅️عصر اون روز 🌅
خیلی دمغ بودم😔
بغض تو گلوم بود😢
منتظر بودم یه جا خالیش کنم… تا اینکه ؛
سید #ابراهیم رسید…
با چشمان اشک آلود😭 عکسهای سر #متلاشی شده و جسم پاره پارشونو😖
نشونش دادم.
"با یه خنده ای گفت :جووون… چه خوشگل شهید شدن…😳
کفری شدم 😡و افتادم دنبال #سید ابراهیم و
اونم تو خاکا میدوید 👣و میگفت :"ان شالله تو از این بدتر #شهید بشی.…😅"
_هیچ وقت یادم نمیره ،
#مادر بزرگوارشونو که بعد از مجلس ؛
با لبخند😊 متینی میگفت :"مجلس #عقیقه بچه هام حتما بیاین وگرنه دلخور میشم. میگفت:
ما شیرینی و میوه به مهمونا میدیم،
ما #عزادار نیستیم…
😭
#صلواتی_خالصانه ❤️
#یادشان_جاودانه…🌹
این #فرمانده در سررسید شخصی و به خط خودش نوشته✏️ است:«خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: #سلامتی جسم و فزونی #علم، #مشورت با نیروها، #سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت #فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در کنار همه تاکتیکها، از همه مهمتر، فاصله نگرفتن از #خداست🚫. فرماندهای که ابتکار #عمل نداشته باشد، تسلیم است. ابتکار عمل، #سلاح برنده مومن است.»😇 در برابر مشکلات، خونسردی خود را حفظ میکرد و در انجام هر کاری #توکلش به خدا بود. با آرامش خاطر و امیدواری کامل 💯به نتیجه اقداماتش، وارد عمل میشد.
صبر و #استقامت با او عجین بود و وجودش در بین سربازان امام زمان (عج) مایه دلگرمی 💞و حرکت بود.
با بسیجیها مأنوس و صمیمی بود و به آنها #عشق میورزید. در کنار آنها بر روی خاک مینشست، با آنها غذا میخورد، به درد دل آنها گوش میداد، آنها را راهنمایی میکرد و تا آنجا که از دستش برمیآمد مشکل آنان را حل و فصل میکرد😇 و ارتباط و سرکشی از خانواده #شهدا توسط او زبانزد همگان بود.
📎 فرماندهٔ دلاور لشگر ۲۷ محمد رسول الله❤️
#طنزجبهه😁
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم
#سوار كه شد ،
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم !
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! راست میگن؟!
گفتم: #فرمانده گفته ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان !!!😂
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند !!
پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😐😂
#خندهحلال
♦️ ادامه ✨
من در چهره عین الله غرق شده بودم.🌾
⁉️او یک #رزمنده است یا یک #عارف، یک #سرباز است یا یک #فرمانده...؟!
هنوز هم نتوانستم آن روز عین الله را در وجود خود درک کنم. صفایش را، صمیمیت و مهربانیاش را... ❤️
الان که این را می نویسم 6 سال از آخرین باری که عین الله را دیدهام میگذرد، آخرین دیدار و آخرین کلمات را خوب به خاطر دارم.😞
شبهای محرم سال 94 جنوب حلب بود.🏴 روستای قواصی، هویز، ذهبیه و آخرین کلماتش را خوب به یاد دارم که برای پسرش چه آرزوهایی آرزو میکرد!
چه افتخارهایی و چه•••🍃
👈 این روایت ناتمام و روایت کوتاه عین الله مصطفایی است که در تاریخ 19 آبان 1394 در روستای قواصی در جنوب حلب مظلومانه به شهادت رسید.🥀🕊
و پیکر مبارکش بعد از 6 سال در محرم ۱۴۰۰ شناسایی شده است و به وطن برگشته است.🙂💔
آری، عین الله برگشته...🍂
روحش شاد و راهش پر رهرو...
6⃣