eitaa logo
🕊️شهــید آࢪمــان‌ علے‌‌وࢪدے‌🕊️
5.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
43 فایل
بِسم‌ࢪَبِ‌الشُهدا °|ڪانال‌شہید‌آࢪمان‌علے‌وࢪدے‌|°❤️ گویَند که چِرا دِل بـِهـ شَهیدان دادی؟ وَالله کهـ مَن نَدادَم آنها بُردَند..C᭄ #باحضوࢪدوستان‌بزࢪگواࢪ‌شهــید🌹 حالاکه دعوتت کرده بمون🕊 ✍️تبادلات و خیریه @Sangare_Arman ✍️نقاشی شهدا @Naghashshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کلیپی از شهید آرمان علی‌وردی: دو روز دیگه میوفتیم شهید میشیم، دوتا عکس نیست ازمون... میگن طرف شهیده دو تا عکس نداره😭😭😭😭 🕊🇮🇷📖🥀
☘️ مسیر شهادت : حُب دنیا و حُب خدا، در یک دل جای نمیگیرد، باید از یکی از آنها گذشت. @shahidarmanaliverdiiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ بسم رب الشهداء + اندکی چشم هایت را بمن قرض می‌دهی؟ میخواهم ببینم دنیا را چگونه دیدی که از چشمت افتاد... کانال شهید آرمان علی وردی در پیام رسان ایتا ✅ @shahidarmanaliverdiiii
بسم الله الرحمن الرحیم "انگشتر" تقدیم به روح بلندِ آرمان عزیز... طاقت بیاور، الان تمام می‌شود. الان پیدایت می‌کنند و می‌رویم بیمارستان. چشم بهم بزنی، حالت خوب شده و از روی تخت بلند می‌شوی. من را برمی‌داری، خون‌های خشکیده روی رکاب و نگینم را می‌شویی و می‌بری تعمیر. زود تعمیر می‌شوم و دوباره روی دستت می‌نشینم. بعد دوباره با هم می‌ایستیم به نماز، و من دوباره می‌شوم هم‌راز دعاهای قنوتت. دوباره با هم می‌رویم اردوی جهادی و خاک و گل می‌نشیند روی نگینم؛ و تو موقع وضو، گل و خاکم را پاک می‌کنی. دوباره با هم... من هم شکسته‌ام؛ ولی نه به اندازه تو. شاید باور نکنی ولی خیلی خوشحالم که شبیهت شده‌ام. خوشحالم که تا رمق داشتم، کنارت ایستادم. خوشحالم که قبل از این که سرِ تو بشکند زیر ضربه‌های بی‌رحمِ آجر، من شکستم. آن لحظه که دستانت را سپرِ سرت کردی تا آجرها و سنگ‌هاشان سرت را نشکافد، من حس کلاهخودِ آهنین داشتم. اصلا حس کردم برای آن لحظه آفریده شده‌ام، تا خطر را از تو دفع کنم. ببخش مرا آرمان عزیز... من همه تلاشم را کردم، ولی خیلی محکم زد آن نامرد. انگار تمام خشم و کینه‌اش را ریخته بود در دستش و منتقل کرده بود به آجر. ضربه‌اش پخش شد در تمام ذراتم. تاب نیاوردم. بریدم. شکستم. نزدیک بود تمام وجودم متلاشی شود. خدا می‌داند که اگر آن ضربه بجای تن فلزی من، به جمجمه تو می‌خورد، چطور خردش می‌کرد. و بعد، ضربه از من گذشت و رسید به انگشتان و سر تو. طوری شکسته بودم که نزدیک بود از دور انگشتت رها شوم؛ به سختی خودم را نگه داشتم. محکم دور انگشتت را گرفتم. چه شب ترسناکی بود آرمان! چندنفر بودند؟ فکر کنم بیست نفر. همه انگار مست بودند؛ دهان‌ها کف‌آلود، چشم‌ها سرخ. مثل یک گله گرگ گرسنه در کوهستان برفی، که شکاری زخمی را محاصره کرده، حلقه زده بودند دور تویی که دیگر اگر می‌خواستی هم رمق نداشتی که مقابلشان بایستی. و تو، آرام بودی. انگارنه‌انگار که در چند قدمی مرگ ایستاده‌ای. من تو را خوب می‌شناسم آرمان. یکی از رگ‌های دستت دقیقا از زیر رکاب من رد می‌شود، و من از نبضت می‌توانم بفهمم هیجان‌زده‌ای یا آرام، خوشحالی یا غمگین. آن لحظه منتظر بودم نبضت تند بزند. منتظر بودم بترسی. نترسیدی. نبضت هیچ تغییری نکرده بود. هرچه زدند، هرچه تهدید کردند، هرچه ناسزا گفتند... نبض تو همان بود که بود. آرام. تو درس دین خوانده بودی خودت؛ می‌دانستی تقیه برای حفظ جان اشکال ندارد. منتظر بودم بعد از آن‌همه درد، بالاخره زبان به توهین باز کنی. نگرانت بودم. اگر به ولیّ خدا توهین می‌کردی، روحت سیاه می‌شد و اگر سکوت می‌کردی، جسمت بیش از این در هم می‌شکست. شما انسان‌ها به اختیار مبتلایید؛ و من تازه امشب فهمیدم چه بلای عظیمی ست اختیار و انتخاب. داشتی دست و پا می‌زدی، نه در خون که در انتخاب میان زنده ماندن و زندگی کردن. تو از معدود کسانی بودی که ثابت کردی تفاوت این دو را می‌فهمی. مردانه زندگی کردن را بر نامردانه زنده ماندن ترجیح دادی؛ حتی به قیمت به شماره افتادن نفس‌هایت زیر ضربه‌های بی‌امانشان، به قیمت چاک‌چاک شدن تنت با حملات چاقویشان، به قیمت شکافتن جمجمه‌ات، به قیمت جان شیرینت... طاقت بیاور آرمان. چرا دستت از من هم سردتر شده؟ نبضت... چرا فاصله میان ضربه‌های نبضت، انقدر طولانی شده؟ چرا تکان خوردن رگت را به سختی از زیر رکابم حس می‌کنم؟ نه... حتما بخاطر این حرکتش را درست نمی‌فهمم که انگشتت ورم کرده. انگار بین هربار دم و بازدمت، یک قرن فاصله افتاده و من جان به لب می‌شوم تا هوایی که به ریه کشیده‌ای را بازگردانی. خواهش می‌کنم کمی بیشتر طاقت بیاور. دیگر تمام شد، امتحانت را خوب گذراندی. حالا باید با افتخار، سرت را بالا بگیری و زندگی کنی. حالا بچه‌ها و نوه‌ها و نوادگانت می‌توانند افتخار کنند به تو و انتخابت، به شجاعتت. ببین... رسیدند. پیدایت کردند. الان می‌رویم بیمارستان. چقدر خوب است که من همراهت ماندم. صورت تو درهم ریخته‌تر از آن است که دوستانت بشناسندت. اشکال ندارد. من خودم، با رکابِ خون‌رنگم، با خونی که میان نقشِ «رفع الله رایت العباس» خشکیده، فریاد می‌زنم که: خودش است... این آرمان عزیز شماست... به قلم: خانم فاطمه شکیبا @shahidarmanaliverdiiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قولِ‌شهیدمحسن‌حججـے: بعضے‌وقتادل‌ڪندن‌از‌یہ‌سرے‌ چیزاے‌خوبــ🍃 ، باعث‌میشہ‌یہ‌سرے‌چیزاے‌بهترے‌رو‌بدست بیارے‌... (: @shahidarmanaliverdiiii
💔 دلتنگی باید‌بہ‌تو‌زنجیࢪ‌ڪنم‌بند‌دلــم‌ࢪا... @shahidarmanaliverdiiii
•°~💌🕊 خداوندا! برای‌ما‌و‌هر‌کسی‌که‌علاقه‌مند‌است شهادت‌را‌پله‌آخر‌زندگی‌ما‌قرار‌بده..! 🪴❤️ +الهی‌آمین . . . !
📌 با هم مهربون‌تر باشیم... ❤️ بامهربونے‌مے‌شہ‌دنیا‌رو‌نجات‌داد. مے‌پرسے‌چہ‌جورے‌؟ وقتے‌امام‌علے‌علیہ‌السلام‌فرمودن:‌«با مهربانے‌بہ‌دیگران‌رحمت‌خدا‌فرود‌مے‌آید»، پس‌یعنے‌‌اگہ‌ما‌با‌هم‌مهربون‌و همدل‌باشیم، خدا‌هم بهمون‌رحم مے‌ڪنہ وباقے‌موندهٔ غیبت رو برما‌مے‌بخشہ. آخرین منجے‌ ڪہ بیاد، دنیا رونجات‌میده. پس‌بیا با‌هم مهربون‌تر‌باشیم.🌹
♥️͜͡🕊 ‌‌سخن‌ازعشق‌است بـحـث‌سـاده‌ا؎نیسـت یڪبارفقط‌تواورابھ‌سرڪرد؎.. یڪ‌عمرشد؎دلبستھ‌ودلدارش ♥️¦⇠🌸✨
❮🧡🍁❯ • • مـآ‌دَرمُـوآجِہ‌ِبـآ‌مَـرگ‌... رِسـیدن‌بہ‌شَـھآدَت وَبُـزرگۍ‌رااِنتـخـآب‌ڪرده‌ایـم !🖐🏼 • • •❮🧡🍁❯• •❮🧡🍁❯•
°•❤️💫•° حرف‌زدن‌پشت‌سر‌مردم قلب‌را‌ تیــــره‌مےڪند، توفیق‌را‌ از‌ آدم‌سلب‌ مےڪند و‌نشاط‌عبادټ‌را‌مـے‌گیرد.🌱 ✨¦⇠
•°🌹🍃•° 🌿 یادمان باشد که اگر کشتی انقلاب از طوفان حوادث و فتنه ها عبور می‌کند، وقتی همه در خواب هستند، یک ناخدا بیدار است... ❤️¦⇠ 🤚¦⇠