💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_شصت_و_چهار
یک دستش را دور شانه هایم می اندازد و لب هایش را نزدیک گوشم می کند :خدارو شکر الان که چیزی نشده اصلا دفه های بعد خودم میارمت ، ولی خواهش میکنم مواظب خودت باش ، بلایی سرت بیاد مادر زنده زنده کبابم می کنه ! حالا دیگه بخند....
تبسمم با خجالت در می امیزد ، من الان باید معذرت بخواهم و نمیخواهم ، به هتل که می رسیم عمه و علی اقا دم در ایستاده اند ، علی اقا دسش بر پیشانی می گذارد و به دیوار تکیه میدهد :اوف .....خدارو شکر.... نزدیک بود اقا حامد تحویل داعشم بده ....
عمه با لحن مادرانه صورتم را می بوسد :
کجابودی ? دلم هزار راه رفت فدات بشم...
خاطر ندارم در خانواده ای که قبلاً داشتم ، تابه حال اینقدر نگرانم شده باشند ، حامد با علی دست می دهد اما دستش را رها نمیکند و فشار می دهد :
-بار اخرت باشه ابجی مارو گم میکنیا !
علی هم سرش را خم می کند :چشم من غلط کردم!
حاج اقا کاظمی به جمع ما می پیوندد و
می گوید :خیلیا هنوز نیومدنا !
حامد در گوشم می گوید : فقط برای تو اینقدر نگران شدیم ، خیلی عزیزی برامون ....
حسابی بی سابقه ای است حس دوست داشته شدن ، حامد می گوید باید برود اما یکی دو ساعت قبل از نماز صبح می آید دنبالمان که بریم حرم ، اینجا بهشت است ، بهشت....
محبت های حامد و عمه کار خودش را کرده و حسابی وابسته اشان شدم ، اما هنوز بلد نیستم مثل ان ها محبتم رانشان بدهم ، من هم به اندازه خودشان دوستشان دارم ،اما یاد نگرفته ام همین حرف هارا به زبان بیاورم ....
تنها کاری که بلدم ، نشان دادن علاقه به روش های عملی است ، مثلا اتو زدن لباس های داداش حامدم یا شستن ظرف ها برای عمه ...
حامد خیلی اصرار دارد نیما را ببیند اما من حوصله نیما را ندارم ، اصلا بعد از برگشتنمان از کربلا خبری هم از او ندارم ....
بدون اینکه لباس هایم را در بیاورم ، خود را روی تخت رها میکنم ، صدای عمه را که برای ناهار صدایم می کند گنگ می شنوم !....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_شصت_و_چهار یک دستش را دور شانه هایم می اندازد و لب هایش را نزدیک گوشم می ک
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_شصت_و_پنج
زنگ پیامک از جا میپراندم ، هرکس که باشد نمی داند نباید این ساعت به من که تازه از کلاس برگشته ام ، پیام دهد ؟ بعله خودش است *نیما!* پسر گیتار و قهوه و وقت نشناس !
نوشته : میشه ببینمت ؟ خواهش میکنم ...دیگه مثل دفه های قبل نیست ....تورو به هر کی میپرستی جواب بده !
پیامک اول را در خواب می خوانم ، اما لحنش باعث می شود هشیارتر شوم و چند دور دیگه بخوانمش ، چشمانم گرد می شود و سر جایم می نشینم ، خواب از سرم پریده ... باورم نمی شود نیما باشد ....
هیچ وقت اینطور پیام نمی داد حتما دوست دخترش گوشی را برداشته و خواسته شیطنتی بکند ، یا.... چه میدانم !
از خصوصیات بارز نیما این است که در مشکلات دست به دامان کسی نمی شود و خودش انقدر دست و پا میزدند تا مشکلش حل شود ، مادر هر دومان را اینجوری تربیت کرده ، روش تربیتی بدی نیست!...... ولمان کرده وسط مشکل و گفته : خودت حلش کن و گذاشته رفته !
مثل قدیم که برای اموزش شنا ، شاگرد را می انداختند توی رودخانه و می رفتن یا می مرد یا شنا یاد میگرفت ....
اما حالا نمی دانم نیما چرا چنین پیامی برایم داده ، حتی شوخی اش هم برای نیما افت دارد! از پایین صدای حامد می اید که مثل همیشه رسیده خانه و بلبل زبانی می کند ....
جواب نمی دهم ، تا من لباسهایم را عوض کنم و ابی به صورتم بزنم ، حامد نشسته سر سفره و حالم را می پرسد و سر به سرم می گذارد او برعکس من ، خستگی و دغدغه های کاری اش را داخل خانه نمی اورد ، اما ذهن من هنوز درگیر پیامک نیما است ! طوری که نمی فهمم حامد کی غذایم را کشید و گذاشت جلویم ...
حامد معتقد است : ناهار مثل گلوله است تا بخوری باید بیفتی!!!
اما من اعتقاد دیگری دارم ، برای همین وقتی حامد بعد از ناهار ، وسط هال دراز کشیده می روم سراغش و تکانش می دهم :
-پاشو پاشو کارت دارم !
حامد که چشمانش تازه در حال گرم شدن بوده زیر لب غر میزند : قدیما خواهرا میدیدن برادراشون خوابه ، ملافه می کشیدن روش
ناخرسند و خواب الود می نشیند و با چشمان خسته اش نگاهم می کند : بفرمایید! اوامر ؟
-نیما بهم پیام داده .
درحالی که پلک هایش را به زور نگه داشته می گوید : خب؟ جوابشو بده !
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#شهیدانه🕊
به گفته دوستان شهید شخصی هم در تهران ساکن بود که هیکل بزرگی هم داشت و با چفیه و شلوار پلنگی می گشت و اخلاقیات درستی هم نداشت ، مذهبی نبود و خلاف هایی هم انجام می داد و به شدت با افراد ضعیف بد برخورد می کرد.
به مردم هم گیر می داد و این لباس او باعث می شد که خیلی ها فکر کنند که وی بسیجی است و به همین دلیل کارش را با قدرت دو چندان جلو ببرد.
یک بار شهید به وی تذکر داد که لباست را عوض کن…
به آن شخص گفته بود شما با پوشیدن این لباس و این برخورد بدی که دارید و این کارهایی که انجام می دهید دارید دید مردم را نسبت به آقای خامنه ای بد می کنید و مردم رفتار شما را که می بینند نسبت به آقای خامنه ای بد بین می شوند.
شلوارت را عوض کن ..
چفیه را از دوش او برداشت و به وی متذکر شد که دیگر با این لباس و این شلوار پلنگی نگردد و دیگر هم ندیدیم که این شخص با این لباس و پوشش ظاهر شود.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بیاد شهید دائم الذکر
✨شهیدی که عاشق ذکر صلوات بود
#تکاورپاسدارشهیدیوسففدایینژاد🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
يَا رَادَّ يُوسُفَ عَلَىٰ يَعْقُوبَ
ای بازگرداننده یوسف نزد یعقوب!
نمیخوای ، دلِ گمشده ام رو برگردونی؟!
دعای مشلول
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
┄┅┅┅┅❀🍃🌻🍃❀┅┅┅┅┄
به نقل از خواهر #آقاابراهیم_هادی :
📄 آن روزها میدیدم ابراهیم کاغذهایی میآورد و میبرد، اما خبر نداشتیم اعلامیه توی دست و بالش دارد. مینشست و به زبان ساده برای ما شرایط را توضیح میداد. رژیم آقا را اذیت میکند، رژیم فلان کار را میکند، هی ما را نصیحت میکرد.
❓حالا جالب این بود که مگر خودش چند سال داشت؟ چهارده پانزده سال. مقایسه کنید با چهارده پانزده سالههایی که گاهی بی هدف در فضای مجازی برای خودشان دور میزنند.
#دهه_فجر
#امام_خمینی
.
| میرسدبرگوشِمن
عصر ِولایتـــ عهدی استــ
نوبتــِ صاحب الـزمانیِ امامِ مهدی استــ
یَاصاحبَالعصرِوالزَّمان🌱💚
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
🍃🌹🍃🌹
امام خمینی رحمه الله علیه :
سعادت را آنها بردند كه آن چيزي را كه خدا به آنها داده بود تقديم كردند و ما عقب مانده آنها هستيم.
برماست كه با اعتراف به عجز خويش، از رزمندگان عزيزي كه با شهادت طلبي ها و رشادتهايشان از ميهن اسلامي خود دفاع نموده و با خون پاك خود چراغهايي فرا راه آزادي تمام ملتهاي دربند برافروختند، قدرداني نماييم.
گوارا باد بر اين شهيدان، لذت انس و همجواري شان با انبياي عظام و اولياي كرام وشهداي صدر اسلام، و گواراتر بر آنان باد نعمت رضايت حق كه «رضوانٌ من الله اكبرُ».
.
.
.
#شهدای_صابرین
#سهیدمحمدغفاری
#خوشازبانی_که_یادکندشهداراباذکرصلوات
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️🖤◾️@yazeynb◼️🖤◼️
☀️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج☀️
#لحظه_مرگ
شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من از #لحظه_مرگ بسيار ميترسم
چــه کنــم؟
امام صادق(ع) فرمودند⇩
#زيـارت_عاشـورا را زيـاد بخوان..
آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر
در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟
•{ اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ }•
یعنی خدايا #شفـاعت_حسين علیـهالسلام
را هنگام ورود به قبر روزى من کن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹شهید هادی همیشه میگفت:
💕 بعد از توکل به خداوند، توسل به حضرات معصومین خصوصاً «حضرت زهرا س»، حلال مشکلات است...
🍃🌹🍃🌹
حاج حسین یکتا: بچهها پرچم هر شهید که بالا رفته، عزتی که هر شهید پیدا کرده، هر کدوم یک خطی رو مراقبت کردن.
مراقبت کردن...
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
💔
📌 *ماجرای مادرشهیدی که خود را "مظلوم ترین مادرشهید ایران" معرفی کرد*
🔹️ *مادرشهید* میگفت: من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی* هستم
برام تعجب بود که یک *مادر شهید* خودش این حرف رو بزند
پرسیدم: منظورتون چیه حاج خانم؟
🔹️ *مادر شهید* گفت: *پسرم یوسف* بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر آمد مرخصی و به ما در مزرعه کمک میکرد.
🔹️ کوموله ها ریختند و *یوسف* رو دستگیر کردند ، به او گفتند به *خمینی* توهین کن
ولی *یوسف* این کار رو نکرد.
به من گفتند به *خمینی* توهین کن.
گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم.
🔹️ گفتند: *بچه ات را میکشیم.* ؛بازهم قبول نکردم.
🔹️ *پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند*
🔹️ گفتند: به *خمینی* توهین کن؛ بازهم گفتم: نه
🔹️ گفتند: *کاری میکنیم که از غصه دِق کنی.*
من رو با *جنازه تکه پاره شده یوسفم* کردند در یک اتاق و در رو قفل کردند ؛ با *جنازه پسرم* تنها بودم.
🔹️ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: *باید خودت پسرت را دفن کنی.*
گفتم : *من مادرم*، با من این کار را نکنید، *من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.*
گفتند: اگه این کار رو نکنی دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم
🔹️ شروع کردم با دستان خودم برای *پسرم* قبر درست کردن،
هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم: *یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری...*
انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر *قبر پسرم.*
🔹️ *قبر که آماده شد گفتند خودت باید خاکش کنی...*
*دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم*،گوشه ای از چادرم را جدا کردم و *بدن تکه تکه پسرم* را گذاشتم داخل چادر.
*نگاهم به جنازه اش که افتاد باز دلم گرفت*، آخه نه نمازی بر جنازه خوانده شد ، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بدهد.
🔹️ فقط *خدا خودش شاهد هست* که *یک خانم چادری* بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: *صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...*
🔹️ کنار قبرش نشستم و *با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم...* به همین خاطر من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.*
😭😭😭😭
🔹️
#شهید_یوسف_داورپناه*🕊
🍃🌹🍃🌹
❄️🌤❄️
#سلام_امام_زمانم
تمام جادههاے زمین و آسمان
بہ نــور حضــور توست
اگـر ڪہ روشنند
اے تـو
تڪ چراغِ
اين شب تار
السَّلامُ عَلَیڪََ یا نُورَ اللهِ
الَّذِی لا یُطْفَی
🍃🌹🍃🌹
خدایا...
عشق به انقلاب چنان در وجودم شعله ور است که اگر تکه تکه ام کنند و یا زیر سخترین شکجنه ها قرار گیرم اورا تنها نخواهم گذاشت
#شهید_ابراهیم_هادی
#امام_خميني
#دهه_فجر
🍃🌹🍃🌹
امشب شهادت نامه عشاق امضا
مي شود...
فردا ز خون عاشقان اين دشت دریا مي شود
امروز روز پنجم است که در محاصره ایم...
آب را جیره بندی کرده ایم
نان را جیره بندی کرده ایم
عطش همه را هلاک کرده جز شهدا را
که حالا در کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند...
شهدا دیگر تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه...
🌷عملیات والفجر مقدماتی
۱۷ الی ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۱ 🌷
شب ٢٢ بهمن
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_شهادت
#سلام_ودرود_برشهیدان
🍃🌹🍃🌹
سالروز آسمانی شدن تو،ای مهربان..🕊
درخلوت خودم بودم که صدا زدی مرا...
نه اینکه من خود آمده باشم...
تو مرا خواندی...
و راهم دادی به دنیای زیبایت...❤️
تو هادی دل هایی....🌸
#بی_نشانی، نشان توست..
تو نخواستی شهرت را...
نخواستی دیده شدن را...
و نخواستی دنیا را...
تو نخواستی عزیز مردم باشی...
تو خدا را خواستی و عزیز خدا بودن را...
خدا خواست که نام تو را بر سر زبان ها جاری کند...
خدا خواست که تو را عزیز کند...❤️
که نور باشی در ظلمات ما...
و چراغ راه باشی..
#هادی_دلها باشی..
برای همه ی ماگمشدگان...
تمام عمر مدیون مهربانی هایت هستیم...
🦋🌾شهادتت مبارک برادر عزیزم🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi