eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
25.8هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به به چه نسیمی چه هـوایی سر صبح به به چـــه سرود دلگشایی سـر صـبح صبحانه مـن بهشتی از زیـــبایی سـت پیچیده چه عطر خوش چایی سر صبح " سلام صبح زیباتون بخیر وخوشی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🖤🍃🖤 🍃اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الْفَرَج بِالْقُرآن ♻️یافاطِرُ بِحَقِّ فاطمة 🍃آمین یا رَبَّ العالَمین 〰🖤〰🖤〰 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دو چیزہ که از یاد آدم نمیره یکی دوست های خوب یکی هم روزهای خوب ولی یک چیز همیشه توی قلب آدم میمونه روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت 🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
باز داغ کربلا بر سینه‌ام امسال ماند نامه‌ی اذن دخـولم کربـلا امـضا نشد حال یک جامانده را جامانده میفهمد اللهم عجل لولیک الفرج یاحسین 🤚😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
بعد از ۳۵ سال دوباره به اتفاق عین عکس پائینی را با هم گرفتند درود بر شرف و غیرتشان ☝️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💚 صدها گله پيش يار بردن عشق است با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است ای قلب تپنده جهان، مولا جان يکبار تو را دیدن و مردن عشق است سلام پدر مهربان ما صبحت بخیر 🖤❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرشیو اهنگ حمله جنگ چه نوایی دلگرم سالروزهفته دفاع مقدس گرامی باد ،یاد باد آن روزگاران یاد باد،،،،روزگار وصل دوستداران یاد باد،،قرائت متن جالب در موضوع هفته دفاع مقدس، 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🔰 درس بزرگ شهیدان به ملت ایران 👈 هرجا تلاش مخلصانه باشد پیروزی و سربلندی نیز هست 🔻 فداکاری مخلصانه‌ی شهیدان عالیمقام و دیگر ایثارگران، پیروزی را به ملت ایران هدیه کرد و خون مطهّر آنان حقانیت جمهوری اسلامی را بر جبین تاریخ ثبت کرد. این درس بزرگ آن اسوه‌های ایثار است؛ هرجا تلاش مخلصانه باشد پیروزی و سربلندی نیز هست. و ملت ایران این یادگار ارجمند را هرگز از خاطر نخواهد برد ان‌شاءالله. 🌷 بخشی از پیام رهبر انقلاب به مناسبت هفته دفاع مقدس و روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران. ۱۴۰۰/۰۷/۰۱ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🖤🏴 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام 💚 صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
<📿⛅️> ما یک عمر خواب بودیم و آن‌ها یک عمر در بیدارے زیسته‌اند و عاقبت بیدارے ، شہادت است! 💚⃟🔗¦↫ ✨ 🌤⃟🔗¦↫'! 📿⃟🔗¦↫🥀 ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــ ـ ـ ـ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
به نظرم این عکس عجیب ترین عکس سالهای جنگه، مادری که تا میتونسته خودشو بالا کشیده و فرزندی که بدن و تعادلش اجازه نمیده که از این خم تر بشه. تمام این سختی ها فقط برای یک آغوش؟! البته اگه آغوش آخر بوده، خیلی می ارزیده... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹پیام و همه ی لطفا در میان های مختلفی که به خود میکنید ، مراقب امام زمان عج الله و شهدا باشید!!!! .... 💢پا روی هوای نفستان بگذارید تنها برای کار کنید نه برای جلب توجه و معروفیت یا هر چیز دیگری که بشه ازش نام برد. 💢 دقت کنید رفتارها و کردارهای شما زیر ذره بین و قرار دارد. ان شاءالله خطا و اشتباهی ازتون سر نزند که شرمنده ی امام زمان و شهدا شوید 💚 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_ششم 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و م
✍️ 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
Amir Kermanshahi - Man Sare Ghararam To Kojae (128).mp3
2.81M
💔 من سر قرارم تو کجایی؟ خیلی بیقرارم تو کجایی؟ کجا گمت کردم؟😔 امیرکرمانشاهی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
لقــــمہ نان خشڪے برداشتند و را گذاشتند !!! بـےادّعـــاےِ بـےادّعـــا این تمام ِ سهــــم ِ بود از سفـــره ے انقــلاب ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi