eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
26.2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 پیام تسلیت در پی درگذشت عالم ربانی و سالک توحیدی آیت‌الله آقای حسن‌زاده آملی ◾ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی درگذشت عالم ربّانی و سالک توحیدی آیت‌الله آقای حسن‌زاده آملی را تسلیت گفتند. 📝 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم با تأسف خبر درگذشت عالم ربّانی و سالک توحیدی، آیةالله آقای حسن‌زاده‌ی آملی رحمةالله‌علیه را دریافت کردم. ◾ این روحانی دانشمند و ذوفنون از جمله‌ی چهره‌های نادر و فاخری بود که نمونه‌های معدودی از آنان در هر دوره، چشم و دل آشنایان را می‌نوازد و توأماً دانش و معرفت و عقل و دل آنان را بهره‌مند می‌سازد. نوشته‌ها و منشأت این بزرگوار منبع پر فیضی برای دوستداران معارف و لطائف بوده و خواهد بود ان‌شاءالله. ▫️ اینجانب به همه‌ی دوستان و شاگردان و ارادتمندان ایشان بویژه به مردم مؤمن و انقلابی آمل و جوانان مشتاقی که مجذوب مواضع انقلابی و خلقیات والای انسانی آن مرحوم بودند تسلیت عرض می‌کنم و رحمت و مغفرت و علو درجات ایشان را از خداوند متعال مسألت می‌نمایم. سیّدعلی خامنه‌ای ۴ مهر ۱۴۰۰ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی اینجاست 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
♦️ نه تورنتو نه سوربن، الان باید بجنگیم 🔹شهید زین الدین با رتبه‌ی ۴ پزشکی به دعوت نامه ی دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد و شهید آقاسی هم علی رغم رتبه‌ی ممتازی در دانشگاه تورنتو کانادا برگشت ایران و در جنگ شرکت کرد، استدلال هر دو نفرشان این بود که در حال حاضر در جنگ نظامی هستیم و کشورمان به ما نیاز دارد. 🔹همان طور که در جنگ، نخبگانی داشتیم که پای کشورشان ایستادند الان هم نخبگانی داریم که در جنگ اقتصادی پای کشورشان هستند هرچند که شرایط رفتن به خارج را دارند. 🍃🌹🍃🌹
هر قلبی که عشقِ حسین توش باشه، اونجا میشه حرم ... حتی مداح هیئت ما میگفت رو کنید به قلب رفیقتون، بگید السلام علیک یا اباعبدالله... 🖤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌سلیمانی نیوز | چگونه لبی بخندد، که عارفِ ما، عاشقِ ما، مخلصِ ما، حسین‌آقای ما نباشد ... 🎥 روایتی متفاوت از شهید محمدحسین یوسف‌الهی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر و صدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد. برای معرفی شهید ابراهیم هادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد. او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست. شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پذیرایی ویژه دختر نجفی از زوار امام حسین (ع) در هوای گرم این شهر 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس می‌لرزی
✍️ 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آقایان داریم خداحافظی می‌کنیم! 🔹ای بسا که خبر به شما رسیده: «حسن‌زاده مسافرت کرد» 🔹آه و ناله‌ای ندارد که... نظام عالم است و ما هم از پس پرده خبر نداریم. 🔹خدا نکند ندارد که... چرا نکند؟ اینجا باشیم برای چه؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ خالکوبی‌ها رو چیکار می‌کنی داداش مجید؟ - حضرت زینب(س) یا پاکش می‌کنه، یا خاکش می‌کنه... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
در کربلا صحبت از نرفتن نیست؛ صحبت از نبردن است! پس همه کربلا نرفته ها؛ کربلا نبرده‌اند... " و لا أُطلُبُ الفَرج إِلا مِنک... " گشایش این مشکل؛ فقط به دست طُوست حضرت صاحب دلم! باز کن گرهِ غیبت را... ۱۴۰۰ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
الان باید بین الحرمین باشیم و زیر لب بخونیم آمده ام که بنگرم، گریه امان نمیدهد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 در بند کسی باش که در بند است 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهای کوه غیرت صدامون رو داری!؟ هوامون خرابه هوامونو داری!؟😔 بیا دونه دونه گره ها رو وا کن خودت که نشونِ دلامون رو داری...💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
1_505681803.mp3
3.2M
مرهم واسه چشم تَرم میخوام حال دلم بَده حرم میخوام... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر سهم بچه‌ی نیومده رو کنار میزاره بیشتر از سهمش هم کنار میزاره... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
°•🌱 ڪاش‌شیخ‌عَباس‌جـٰایے از‌مَفاتیحٌ‌الجَنـان‌ذِڪࢪتَسڪین فِࢪاقِ‌ڪَربَلاࢪا‌مینِوِشت..!💔 ✋🏻 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱 اشک ونگاه حسرت وتصویرکربلا این است روزگار زیارت نرفته ها -1روزتااربعین...📆 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱 جاماندن نه اینکه معنی اش لایق نبودن باشد! بلکه ، سیدالشهدا امتحان می کند عشّاق را به فراق .. امتحانی چون دوری یوسف از یعقوب... شبتون کربلایی همراهان حسینی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi