eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_16 در فکر بودم و بی خبر از دنیای اطراف. چند قدم بیشتر به محل تجمع
باز هم باران… و شیشه های خیس.. زل زده به زن، بیحرکت ایستادم ( این زن کیه؟؟ ) و عثمان فهمید حالِ نزارم را، و میان دستانش گرفت مشتِ یخ زده ام را.. نمیدانم چرا، اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه، میلرزد.. عثمان تا کنار میز، تقریبا مرا با خود میکشید، آخر سنگ شده بودند این پاهای لعنتی..  زن ایستاد.. دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا.. موهایی بلند، و چشم و ابرویی مشکی، درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم.. من رو به روی دختر.. و عثمان سربه زیر، مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛ کنارمان نشسته بود.. چقدر زمان ،کِش می آمد.. دختر خوب براندازم کرد.. سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش، اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد. (خیلی شبیه برادرتی.. موهای بور.. چشمای آبی.. انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون، حسابی نم کشیده..) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش.. درست مثله چای مسلمانان.. صدای عثمان بلند شد (صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم.. صوفی نفسی عمیق کشید (عذر میخوام. اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم، قاهره.. اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم. زندگی و خوونواده خوبی داشتم.. درس میخووندم، سال آخر پزشکی.. دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم.. پسر خوبی به نظر میرسید. زیبا بود و مسلمون، واما عجیب.. هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه.. جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن..  اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن، گفتن این به دردت نمیخوره.. انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم.. شایدم گفتنو من نشنیدم.. خلاصه چند ماهی گذشت، با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام. تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن. و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل..) حالا حکم کودکی را داشتم که نمیداست ماهی در آب خفه میشود، یا در خشکی.. او از دانیال من حرف میزد؟؟؟ یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی، راه خانه  گم میکرد، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟ اما ایرادی ندارد.. شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست.. حق داشت.. دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید و عثمان انگشتان دستم را در مشتش فشرد.. ( ازدواج کردیم.. تموم.. نمیتونم بگم چه حسی داشتم.. فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده.. صوفی و دانیال.. یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببرتم سفر، اونم ترکیه.. دیگه روز زمین راه نمیرفتم.. سفر با دانیال.. رفتیم استانبول.. اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد.. وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره.. بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم.. یک ماهی استانبول موندیم.. خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه، عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی.. تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند.. پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه.. و من خامتر از همیشه..موم شدم تو دست این حیوون صفت..) دانیال مرا حیوان صفت خواند..؟؟ ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💭معرفی کتاب این کتاب مجموعه خاطرات و تحلیل های سید حسن نصرالله (یکی از قله های حماسه در جهان امروز و از پرورش یافتگان نور انقلاب) درباره آیت الله بهجت می باشد. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خرجها بالا رفته ولی یه خرجی نداره! گاهی لبخندها رو آروم میکنه... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 🔹در این روزگار یتیمی که هر روز غمی تازه آرامشم را نشانه میرود من آهویِ دلم را به رأفت شما آرام میکنم. قبولش می‌کنی حضرت ضامن...؟! ❤️ "یا سریعَ الرّضا، بحقِّ علی بن موسی الرّضا، عجِّل لولیکَ الفرَج..." 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 در راه آرمان الهـے معشوق ماسٺـ| آیا شنیده اے ...؟ عاشقـۍ را از معشوق بترسانند! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خدای من امروزم راچون هر روز با نام تو آغاز میکنم صبحی چنین خنک از چشمه های جان آفرین جبروتت خدایا! ای تنها معبود! چشم دلم را بگشا؛ می خواهم از بادهای خنک صبحگاهان سبک تر باشم به نام خدای همه🌱 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
یک حبه نور✨ سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺗﺎﺯﻳﺪ ﺑﺮﺍی ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻐﻔـــــــﺮﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ حدید آیه۱۲ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
ای دل غمدیده حالت بِه شود، دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان، غم مخور اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سلام امروزتون شادو خوش خاطره بخت و اقبالتون بلند طبل شادیتون پر صدا قصهء غم ازکتاب عمرتون جدا و کانون زندگیتون گرم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
هر از گاهی خودت را هرس کن شاخه های اضافیت را بزن پای تمام شاخه بریده هایت بایست تمام سختی هایت دردهایت خاطرات بدت را باغبانی کن سبک کن فکرت را از هر چه آزارت میدهد... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi