eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
34.9هزار عکس
35.1هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم. مادرش میگفت: خرازی! پاشو برو ببین چی شد این بچه؟ زنده‌اس؟ مرده‌اس؟ میگفتم: کجا برم دنبالش آخه؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیست. از کجا پیداش کنم؟ 🥀رفته بودیم نماز جمعه حاج آقا آخر خطبه ها گفت: حسین خرازی را دعا کنید. آمدم خانه.به مادرش گفتم.گفت: حسین ما رو میگفت؟ گفتم: چی شده امام جمعه هم می‌شناسدش؟ نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است. راوی:مادرشهید 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
°●💚🌿●° رئیس انبار برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود. حاجی رو نمیشناخت ، رو کرده بود بهش و گفته بود: با وایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمیبری! حاجی هم دست به کار شده و حسابی کمک کرده بود. بعد از ظهر رئیس انبار از بقیه سربازا پرسیده بود که این سرباز کدوم دسته ست تا با فرمانده ش صحبت کنه و به انبار منتقلش کنه. حسابی از این سرباز خوشش اومده بود و اون سرباز خوب ، حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام بود! 🕊 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
18.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هدیه‌‌ی شهید به‌ خانومش‌ بعد از شهادت‌؛ به‌مناسبت‌ روزِ زن شنیدن این خاطره‌ی عجیب و بسیار نابِ همسر شهید علیدوست رو از دست ندین 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
📌درس بزرگ شهید"علی چیت‌سازیان":تمام سختی‌های جبهه به خاطر همین مردمه… 🔸دمدمای غروب، یک مرد کُرد با زن و بچه‌اش مانده بودند وسط یک کوره‌راه.من و علی هم با تویوتا از منطقه برمی‌گشتیم به شهر. 🔹چشم علی که به قیافه لرزان زن و بچه کُرد افتاد، زد روی ترمز و رفت طرفشان. ▪️پرسید:«کجا می‌رین؟»مرد کُرد گفت:«کرمانشاه.»علی گفت: «رانندگی بلدی؟»مرد با تعجب گفت: «بله، بلدم!» علی آرام دم گوشم گفت:«سعید، بریم عقب.» ▫️مرد کُرد با زن و بچه‌اش نشستند جلو و ما هم رفتیم عقب تویوتا، در سرمای سوزناک زمستان.باد و سرما می‌پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامان مچاله شده بودیم،لجم گرفت گفتم:«آخه این آدم رو می‌شناسی که این‌جوری بهش اعتماد کردی؟»او هم مثل من می‌لرزید، اما توی تاریکی خنده‌اش را پنهان نکرد 🔻 گفت:«آره می‌شناسمش... اینا از همون کوخ‌نشینانی هستن که امام فرمود به تمام کاخ‌نشین‌ها شرف دارن. تمام سختی‌های ما توی جبهه به خاطر ایناست...» 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هروقت نمازت دیر یا قضا شد؛در این فکر نباش که وقت نماز خواندن نیافتی؛بلکه فکر کن چه گناهی مرتکب شدی که خدا نخواسته در مقابلش بایستی! شهید نوید صفری 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔻وقتی ‌داعشی‌ها محاصره‌اش کردن تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید 🔹تیرش که تمام شد، داعشی ها نیت کرده بودند زنده دستگیرش کنندهمان موقع حاج قاسم در منطقه بود انقدر این شهید را کتک زدند تا بدنش هم کم آورد و اسیر شد. 🔹‌حتی یک لحظه هم سرش را از ترس پایین نیاورد... تشنه بود آب را جلوی او روی زمین می‌ریختند فهمیدن حاج قاسم در منطقه است 🔹برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا را گرفتند جلو دهن رضا و چاقو را گذاشتن زیر گردنش ‌کم کم برای اینکه زجر کشش کنند آرام آرام شروع کردندبه بریدن سرش 🔹بهش می گفتند به حضرت زینب فحش بده ولی از اول تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: ‌"اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی... اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا زهرا..." میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه را گریه می کرد بعد از آن سر رضا را گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای حاج قاسم... شهید رضا اسماعیلی ❤️ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🇮🇷 خودش رتبه‌ی ۴ پزشکی بود... 🔹️معتقد بود کسی که از نظر علمی بالاتر باشد، می تواند موثر تر باشد. می گفت: اگر جنگ تمام شود و شهید نشوم، اولین کاری که می کنم، ادامه تحصیل است... ‌ " مهدی زین الدین♥️🌸 " 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
می‌گفت‌‌یه‌رفیق‌گیر‌بیاریدکه‌: باهاش‌خودسازی‌کنید،ترك‌گناه‌کنید درس‌بخونید‌و‌مباحثه‌ کنید... اگه‌پیدا‌کردید؛ولش‌نکنید‌تا‌شھادت‌ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
☫◾والله قسم ، هذا شهید...! 💫در زندان الرشید تکریت، اسیری بود به نام حیدر گلبازی (اهل خلیل آباد کاشمر). از بس تیر و ترکش خورده بود هیچ جای سالمی در بدنش دیده نمی شد. زخم هایش عفونت کرده بود، آنقدر که زخم پایش را کرم خورده بود. بوی عفونت زخم هایش را از سر ناچاری تحمل می کردیم. همه کسانی که در راهروی زندان نشسته بودند، مثل ما زخمی بودند. مأمور عراقی هر وقت برای آمارگیری می آمد، کلاه کجش را روی بینی و دهانش می گرفت تا اذیت نشود. آمار می گرفت و سریع بیرون می رفت. 💫شبی که آن اسیر به شهادت رسید از همان لحظه چنان بوی خوشی در زندان بلند شد که در عمرم چنان بوی خوشی را استشمام نکرده بودم. وقتی آن مأمور عراقی برای آمارگیری آمد، نمی دانست برادر گلبازی شهید شده است. 💫با تعجب کلاهش را از پیش دماغش برداشت و گفت: چه کسی عطر زده است؟ این عطر را از کجا آورده اید؟ وقتی متوجه شد این بوی خوش از پیکر پر از زخم عفونی حیدر گلبازی بلند شده است، با ناباوری می گفت: والله قسم، هذا شهید! هذا شهید! هذا شهید... 📚کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون، صفحه ۴۶۸ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تُعِزُّ مَن تَشاء وَ تُذِلُّ مَن تَشاء... . ▫️ماجرای شنیدنی بخاطر خدا چشم رو یه سری چیزا بست؛ خدا هم اینجوری مزدش رو داد 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
شهید جمال محمدشاهی🕊🌹 شهیدی که به گفته شهید نیری، امام زمان عجل الله در مراسم او تشریف فرما شدند. سیده خانم، مادر جمال سی و هشت سال در فراق او اشک ریخت و عاشقانه منتظرش بود. هیچکس جرات نداشت در مقابل او نام جمال را ببرد. یک بار تلویزیون روشن بود و مجری برنامه به مهمان گفت: جمال تو عشقه... یکباره سیده خانم زد زیر گریه... تا این روزهای آخر، صدای در که می آمد، می گفت برو ببین شاید از جمال خبر آوردند... این مادر شش پسر داشت جمال و جلال، کمال و جواد، جلیل و ماشالله ... او در سال ۱۳۹۹ به فرزندش ملحق شد و مدتی بعد، از طریق آزمایش مشخص شد که جمال در کنار دیگر شهدای گمنام در باغ موزه دفاع مقدس تهران است. یکی از دوستان شهید می‌گفت: شبی که مادر جمال از دنیا رفت، در عالم رویا دیدم که وارد یک باغ زیبا شدم. یکباره حاج قاسم سلیمانی را دیدم. می خواستم بپرسم که چگونه می توان به ملاقات امام زمان عج الله رسید که حاجی به من گفتند: دیدید مادر شهید جمال چطور عاشقانه شب و روز منتظر فرزندش بود! شما هم همینطور منتظر امام زمان عج باشید... 📚مادرانه 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi