#تصویربازشود ☝️
شهیدی که صدام به وحشیانه ترین شکل ممکن او را شهید کرد
#شهیدعلی_اقبالی
#یادش_باصلوات
#الله_اڪبر
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که...
اهل سرعت باشند
و الّا☝️
تاریخ کربلا نشان داده که
قافله حسینی معطل کسی نمی ماند...‼️
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#سهشنبههایجمکرانی
🌱آیین دست های شما مهربانی است...
این دست ها کرامتشان آسمانی است...
🌱دنیا به زیر سایه ی چشمت نشسته است...
وقتی که انقلاب نگاهت جهانی است...
🌱تقویم، کلّ سال برایم سه شنبه است...
این روزها هوای دلم جمکرانی است...
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🍃
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
نفسش
سخت گرفته است
به فریاد برس
نوکرِ
خسته یِ
رنجورِ
بهم ریخته را...
#یاحسین
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
به نام پدر
کاش سوره ای به اسم پدر بود
که اینگونه آغاز شود:
قسم بر پینه دستانت، که بوی نان میدهد.
قسم بر بغض فرو خرده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت، وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست....
پ.ن: تصویر دیده نشده از سردار سلیمانی و پدر مرحومشان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌼بانویی که حاج قاسم با پای برهنه به استقبالش رفت
✍مادر شهید زینالدین: برای شرکت در مراسم یادبود مادر حاج قاسم سلیمانی و عرض تسلیت حضوری مجبور شدم از مسیر پادگان و قسمت آقایان وارد شوم.
وقتی به حاج قاسم اطلاع دادند که بنده برای عرض تسلیت در کنار دیوار حسینیه ثارالله ایستادهام ایشان من را خجالت زده کردند و با عجله و شوق فراوان آن هم با پای برهنه به استقبال من آمدند.
حاج قاسم در آن مکالمه چند دقیقهای بارها از حضور من در این مراسم ابراز خوشحالی کرده و بنده را مورد محبت خود قرار دادند، ایشان هم در این مراسم یادبود مادرشان و سابقا با حضور چند ساعته در منزل ما از من میخواستند که برای شهادتشان دعا کنم.
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#ابومهدی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷 استغفاری که آیت الحق و العرفان مرحوم سید علی آقای قاضی (ره) به عموم سفارش می کردند :
☘ استغفرالله الذی لا اله الا هو من جمیع ظلمی وجرمی و اسرافی علی نفسی و اتوب الیه...
#توبه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
أَسْأَلُكَ بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَبِأَنْوارِ قُدْسِكَ، وَأَبْتَهِلُ إِلَیْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ، وَلَطائِفِ بِرِّكَ، أَنْ تُحَقِّقَ ظَنِّى بِما أُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزِیلِ إِكْرامِكَ،
از تو می خواهم به درخشش های جلوه ات و به انوار قدست
و هم به سویت زاری می کنم به عواطف مهرت و لطایف احسانت
که تحقق بخشی گمانم را در آنچه از تو آرزومندم از بزرگی اکرامت..
#مناجات_راغبین
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
اين روزها...
عجيب نيازمنـدِ
نگاه هايتــان شده ايم!
نگاه از قاب چشمِ
مَردانـے كہ
چشم هايشان
خـدا را منعكس مےڪنند...
#مدافعان_حرم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
در فکه کنار یکی از ارتفاعات، تعدادی شهید پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت. او در حالی روی زمین افتاده بود که دو دبه پلاستیکی ۲۰ لیتری آب در دستان استخوانی اش بود.
یکی از دبه ها ترکش خورده و سوراخ شده بود. ولی دبه دیگر، سالم و پر از آب بود. درِ دبّه را که باز کردیم، با وجود این که حدود ۱۲ سال از شهادت این بسیجی سقا میگذشت، آب آن بسیار گوارا و خنک مانده بود.
🌷شهدای گمنام🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتم خاله مرجان و ثنا که می روند ، مادر مرا می کشد به اتاقش ، دوست دارم ک
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هشتم
هرچه به ذهنم فشار می اورم نمی توانم بفهمم دور و برم چه می گذرد ، مجهول بودن موقعیتم بر ترسم افزوده، اطرافم پر است از ساختمان های نیمه ویران ، صدای رگبار و تیراندازی و انفجار ، بوی دود و خون و باروت و هرم آفتاب و گرما تشنگی امانم را بریده ، اینجا کجاست که سر دراوردم؟ در معرکه کدام جنگ گیر افتاده ام؟
صدا از گلویم خارج نمی شود ، صدای غرش انفجارها انقدر بلند است که دستم را روی گوش هایم می فشارم و با چشمان کم سویم دور وبر را در جست و جوی پناهگاه یا فریاد رسی می کاوم.
پاهایم سست می شود و بر زمین گرم زانو می زنم، روی خاک هایی که با گلوله و خمپاره شخم خورده اند، دستان بی جانم را ستون می کنم که صورتم زمین نخورد ، باز هم چشمانم را در اطراف می چرخانم، همه جا تار شده ، آخرین رمق هایم تحلیل می رود و سرم به زمین نزدیک می شود که ناگهان ، با دیدن شبح انسان جان میگیرم . صدا از گلویم خارج نمی شود که کمک بخواهم؛ او به طرفم می آید و من امیدوارانه نگاهش می کنم.
می رسد بالای سرم ، جان می گیرم. چهره اش واضح ترشده ، پیرمردی ست قد بلند و چهارشانه؛
با لباس سبز سپاه ،
سربلند یا ابالفضل العباس به سرش بسته و لبخند میزند ،
از چشمانش مهربانی می بارد،
خستگی و تشنگی یادم می رود، این پیرمرد نورانی به قدیس می ماند تا رزمنده ؛
و مگر نه اینکه رزمندگان ما کم از قدیس نداشته اند؟
آرام می پرسم:شما کی هستین؟
کنارم زانو میزند:تشنه ای دخترم؟
بی آنکه منتظر جوابم شود قمقمه اش را به لبانم نزدیک می کند: بیا دخترم ، همین الان از فرات برداشتم ، حالتو خوب میکنہ .
فرات ؟مگر اینجا کجاست؟؟...
نویسنـده:خانم فاطمه شکیبا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi