eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
26.2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. ♥️ 📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
~🕊 ✨غروب بود. ابراهیم در خانه ما آمد و یک قابلمه بزرگ گرفت و به کله پزی رفت. گفتم داش ابرام افطاری کله پاچه خیلی میچسبه. گفت آره ولی برا من نیست. رفتیم پشت پارک چهل تن انتهای کوچه در زدیم و کله پاچه ها را به خانواده مستحقی تحویل دادیم. آن ها ابراهیم را به خوبی می شناختند ... ♥️🕊🌱 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
~🕊 ✨غروب بود. ابراهیم در خانه ما آمد و یک قابلمه بزرگ گرفت و به کله پزی رفت. گفتم داش ابرام افطاری کله پاچه خیلی میچسبه. گفت آره ولی برا من نیست. رفتیم پشت پارک چهل تن انتهای کوچه در زدیم و کله پاچه ها را به خانواده مستحقی تحویل دادیم. آن ها ابراهیم را به خوبی می شناختند ... ♥️🕊🌱 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌴✨ موقع‌مسافــــرت‌مےگفت: «خانم!ڪسےافرادمُسن‌فامیل‌رابہ مسافرت‌نمےبرد🍂. بچہ‌هاحوصلہ‌بردن‌پدرومادرهایشان بہ‌مسافرت‌راندارند😓، بیاماآنہارا ڪربلاببریم.» 😍🕌 مثلامادربزرگــ‌آقامرتضے،مادربزرگــ‌من، خالہ‌شان‌وعمہ‌شان،ڪہ‌سن‌بالایے داشتندراباخودمــان‌مے‌بردیـم. مےگفت: «⭐️بہ‌بزرگترهااحترام‌بگذاریم‌وآنہا‌را ببریم.» 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌴✨ ‏🍁از خیابانِ ایران تا میدانِ شهدا پیاده می‌رفت تا از دَکّه‌ی یک پیرمرد میوه بخرد. دور از چشم پیرمرد، میوه‌های له شده‌ را در پاکتش می‌ریخت. 🍁"شهید رجایی" بعدها گفت دکه‌دار پدر شهید و نیازمند بود، این میوه‌ها را می‌خریدم که کمکی به او شده باشد... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
~🕊 🌴✨ هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. ♥️ 📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
~🕊 🌴✨ 🍁علی خواب دیده بود شهید می‌شود.  صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری.  ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید می‌شود. 🍁می گفت: وقت شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام میکنم، بعد می‌روم سر وقت . همان موقع پایش رفت روی مین. تمام چاشنی‌های داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد. 🍁می گفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم. شهید علی_محمودوند🕊