#داستان
زمان کمک می کند به رنجهایت عادت کنی،
زمان کمک می کند صبور باشی
زمان ثابت میکند که برای چه کسانی ارزش واقعی داشته ای و
چه کسانی ماندند با تو
اگر چه بارها رنجاندی و رنجاندند...
در این عصر یخبندان و زمانه ی مصلحت ها و منفعت ها و کسالت ها و بی حوصلگی ها ،
اگر کسی در کنارت ماند ، فرشته ای ست که از سوی خداوند برای آرامشت آمده است.
اگر بود ، اگر داشتید ، روی چشمانتان نگهش دارید.
روزگار روزگارِ رفتن است و نماندن...!!
پس توسعی کن بمانی و نرنجانی
متفاوت باش بمان و نرنجان
🍃🌹🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
📚داستان ❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_پنج در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓❓❓ ساعت
📚 #داستان
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_ششم
خانم محمدے❓❓❓❓
سرمو برگردوندم
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم
نفس راحتے کشید.سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر
موقعے ک باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی )پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غره اے براش رفت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت
خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشیف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنها❓❓❓
اخمے بهش کردم گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد
خندیدو گفت:اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده.
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم
دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری ب ایـݧ فک.تازه اول جوونیتہ
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد
تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده.
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....
◀️ ادامــــہ دارد.....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
@akhlagh_elahi4_5963190408321173145.mp3
زمان:
حجم:
3.4M
#داستان شخصی که در روز غدیر ولایت حضرت علی (ع) را نپذیرفت!
🎙 حجت الاسلام استاد عالی
🌸 رسانه غدیر باشیم🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
📚#داستان
#تجسماعمالدرقبر
روزى شيخ بهائى به ديدار شخصى كه از اهل معرفت و بصيرت بود و در كنار يك قبرستان در اصفهان منزل داشت مى رود.
شيخ بهائى به دوستش مى فرمايد:
روز گذشته در اين قبرستان كنار خانه شما امر عجيبى را ديدم
كه جماعتى ميتى را در گوشه اى از اين گورستان دفن كردند،
پس از چند ساعت كه گذشت و همه از قبرستان خارج شدند،
بوى بسيار خوش و معطرى به مشام من خورد كه با عطرهاى دنيا قابل قياس نبود بسيار تعجب كردم كه اين بوى عطر از كجاست ؟
به اطراف نگاه كردم ، يكباره جوان زيبا رويى را ديدم كه به سمت آن قبر مى رفت كم كم از ديده گانم محو شد.
طولى نكشيد كه بوى متعفن و بدى به مشام من رسيد كه از هر بوى گندى در دنيا بدتر بود،
باز متعجب شدم به اطراف نگاه كردم ، سگى را ديدم كه بسوى همان قبر مى رفت و سپس ناپديد شد.
همينطور بحالت تعجب ايستاده بودم كه ناگهان همان جوان زيبا از طرف آن قبر برگشت ولى بسيار مجروح و زشت شده بود.
به خودم جراءت دادم كه بسوى او بروم و سؤ ال كنم ، به كنارش رفتم و گفتم حقيقت امر را براى من روشن كن .
گفت : من عمل صالح اين ميتى بودم كه الان شما شاهد دفن او بوديد و من در كنارش بايد مى بودم كه ناگهان ، سگى وارد قبرش شد كه همان اعمال زشت و ناشايست او بود و چون گناهان او بيشتر از اعمال صالح او بود لذا آن سگ به من حمله كرد و مرا از قبر، بيرون انداخت ، و الان همان سگ با او هم نشين است .
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
ostadaali.irاهمیت غیرت.mp3
زمان:
حجم:
7.43M
آنچه خواهید شنید:
خداوند غیور است و غیرتمند را دوست دارد.
حجتالاسلام عالی
#پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_و_آله
#غیرت
#غیور
#داستان
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
ostadaali.irاهمیت غیرت.mp3
زمان:
حجم:
7.43M
آنچه خواهید شنید:
خداوند غیور است و غیرتمند را دوست دارد.
حجتالاسلام عالی
#پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_و_آله
#غیرت
#غیور
#داستان
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
ostadaali.irاهمیت غیرت.mp3
زمان:
حجم:
7.43M
آنچه خواهید شنید:
خداوند غیور است و غیرتمند را دوست دارد.
حجتالاسلام عالی
#پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_و_آله
#غیرت
#غیور
#داستان
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
داستان کودک معلول و حضرت عباس
شیخ عباس افزود: حدود 30 سال پیش در یک روز جمعه بنده در حرم نشسته بودم که شب فرا رسید و یک مرد جوان عرب بیابان گرد وارد حرم شد، در حالی که فرزندی علیل بهروی دست داشت که آن فرزند پسر حدود 8 سال سن داشت و به دلیل معلولیت توان هیچ گونه حرکتی حتی تکلم نداشت و مانند تکه ای گوشت بهروی دست پدر جابه جا می شد.
خادم حرم حضرت ابوالفضل(ع) افزود: ساعت 12:30 دقیقه شب بود که پدر این کودک معلول به همان لهجه عربی و محلی خود با ابوفاضل صحبت می کرد و گلایه داشت که: «آقا اباالفضل! من از تو اولاد سالم خواسته ام، اما اولاد ناقص داده ای و چه فایده دارد، من 8 سال است که مبتلای این بچه شده ام حال این بچه را بگیر و برای خودت باشد».
شیخ عباس می گوید: به چشم خود دیدم آن پدر جوان کودک 8 ساله معلول خود را به سمت ضریح چنان پرت کرد که صدای برخورد سر کودک با میله های ضریح به بیرون از ایوان رسید و کسانی که در بیرون از حرم نشسته بودند، کنجکاو شدند که این صدای چیست و پس از این واقعه خود پدر نیز به سرعت از حرم گریخت و رفت.
شیخ عباس گفت: با دیدن این منظره بسیار ناراحت شدم و پیش خود گفتم: ای بی حیا! این چهکاری بود کردی! و پس از آن که پدر طفل را پیدا نکردم؛ بسیار گریستم، فرزند را در بغل گرفتم و با خود گفتم: این بچه بیمار چه گناهی دارد، و سر او را در بغل گرفتم.
شیخ عباس افزود: این جریان ادامه داشت تا ساعت 1 بعد از نیمه شب رسید، در حالی که بچه را در بغل آرام می کردم کمکم متوجه شدم انگشتان پای بچه حرکت کرد. ابتدا فکر کردم توهم دارم و چشمانم را مالیدم که مبادا در حالت خواب بوده ام، اما دیدم کمکم پاهایش حرکت کرد سرش را روی زانو گذاشتم و در حالی که اشک می ریختم، دیدم یک چشم او باز شد و پس از آن چشم بعدی باز و بعد نگاه کرد و گفت: پدر و مادرم کجا هستند؟
شیخ عباس گفت: در این بین سایر خدام حرم را صدا زدم که بیایند و ببینند که آیا من اشتباه نمی کنم که آنها نیز تأیید کردند بچه می تواند حرکت و صحبت کند.
شیخ عباس افزود: این پدر و فرزند از اعراب بادیه نشین بودند که به شغل زراعت و کشاورزی مشغول بودند و پس از شفای این طفل 8 ساله، چشمان او باز شد دنبال پدر و مادرش می گشت. به او گفتم: پسرم، آیا می توانی سر و دست و پاهایت را حرکت دهی؟ و او گفت: بله! به راحتی می توانم دست و پا و چشمانم را حرکت دهم، فهمیدم معجزه ای شده و قمر بنیهاشم(ع) او را شفا داده است.
شیخ عباس افزود: سپس عبایی روی پسر انداختم و سه بار او را دور ضریح حضرت ابوالفضل(ع) طواف دادم و او را در اتاقی قرار داده و این واقعه را به استاندار، کلید دار و مرجع تقلید آن زمان خبر داده و در دفتر حرم ثبت کردیم و از طریق بلندگو اعلام کردیم مردم برای دیدن معجزه ابوالفضل(ع) بیایند و طفل شفایافته را بهروی منبر گذاشته خود در کنارش نشستم.
شیخ عباس گفت: از کودک پرسیدم: زمانی که پدرت تو را به سوی ضریح پرت کرد، آیا سرت درد نگرفت؟ گفت: اصلاً متوجه نشدم، اما ناگهان دیدم دو دست بریده از سمت ضریح بیرون آمده و من را در آغوش گرفت و سرم را در بغل گرفته و آن دو دست ابتدا به پاها سپس به دست و پس از آن چشمان و سرم کشیده شد و احساس کردم هیچ مشکلی از نظر معلولیت ندارم و می توانم دست و پا، زبان و چشم خود را حرکت دهم و هیچ مشکلی ندارم.
شیخ عباس افزود: وقتی صبح شد، مردم برای دیدن این معجزه هجوم آوردند و حدود 20 بار پیراهن به تن این کودک شفایافته کردیم که هربار به وسیله مردم تکه تکه شد و به نیت تیمّن و تبرّک، مردم بخشی از لباس کودک را با خود بردند.
🥀#داستان
🥀#عباس_بن_علی(ع)
🌼#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi